بهانههای بنی اسرائیلی خوارج نهروان در زمان حضرت علی(ع)
بعد از مرگ عثمان، خلافت به محل اصلی خود بازگشت و حضرت علی (علیهالسلام) حکومتی که 25 سال از او غصب شده بود، به دست گرفت، اما این خلافت با بدخواهانی مثل بیعت شکنان جنگ جمل و صفین، به ثبات نرسید، چرا که اینان طبق هوا و هوس دنیایی خود شروع به کارشکنی و مخالفت با حضرت پرداختند و در مدت کوتاه خلافت حضرت که نزدیک به پنج سال طول کشید، سه جنگ مهم را علیرغم میل باطنی حضرت، تحمیل کردند و خون مسلمانان بیگناه زیادی را با نیرنگ و فریبی که دادند به زمین ریختند.
این سه جنگ عبارت بود از: جمل (ناکثان) که توسط طلحه و زبیر و عایشه بهوجود آمد؛ صفین (قاسطان) که توسط معاویه و امویان بهوجود آمد. نهروان (مارقان) که توسط خوارج بهوجود آمد.
اما جنگ نهروان که توسط خوارج در سال 38 هجری قمری به فاصله یک سال بعد از جنگ صفین روی داد توسط گروهی از مسلمانان ظاهر بین و سطحی نگر و متحجّر و خشک مقدس مآب بوجود آمد. خوارج به اعمال ظاهری شریعت، مثل نماز و روزه و... اهتمام بیشتری داشتند، اما به خاطر جهل و نادانی، قدرت تحلیل مسائل دینی و سیاسی، اجتماعی را نداشتند.[1] و شاهد آن را هم میتوان فریب خوردن ایشان از مکر و حیله معاویه در جنگ صفین در بالا بردن قرآن بر نیزه در لحظه شکست سپاه شام یاد کرد، لذا این گروه در آن لحظه حساس با تهدید حضرت به قتل، باعث گردیدند تا با معاویه صلح کند...[2] که البته این حرکت و تفکر ایشان ریشه در خاستگاه عصر پیامبر اکرم دارد؛ آن زمانی که پیامبر غنائم جنگی را تقسیم میکرد برای تشویق مشرکان تازه مسلمان، به آنان مقداری سهم بیشتر اعطا کرد که با مخالفت جمعی از جمله «حرقوص» از بنیانگذاران خوارج و متهم کردن پیامبر به عدم رعایت عدالت مواجه شده بود که پیامبر اکرم در پاسخ فرمودند: «اگر عدالت پیش من نباشد، در کجا خواهد بود؟»[3]
در هر حال این گروه متعصب و جاهل به احکام دین، بنا به هشدار و تذکر پیامبر اکرم در زمان حیاتش که فرموده بودند: (حرقوص) پیروانی خواهد داشت که در امر دین تعصب جاهلانه دارند، «یمرّقون من الدین کما یمرّق السهم من الرمیم.[4] آنان از دین خارج شده، همانند خارج شدن تیر از چلّهی کمان.» شکل گرفت که با جدا شدن از سپاه حضرت علی (علیهالسلام) به عنوان مخالفین، عرصه جهاد را ترک کردند و مخالفت خود را اظهار داشتند.[5] این گروه جدا شده علیرغم تلاشهای حضرت و آگاهی دادنهای بسیار، از جهل و نادانی و تعصب بیجا در مقابل حضرت علی (علیه السلام) کوتاه نیامدند و دست به جنایات زیادی زدند، مثل کشتن عبدالله بن خبّاب و پاره کردن شکم همسر او که باردار بود... لذا با بهانههای واهی، صف خود را از سپاهیان علی (علیهالسلام) جدا کردند.
وقتی حضرت علی (علیهالسلام) علل شورش و قیام آنان را پرسید، اینگونه بهانه آوردند که: «ما همراه تو در بصره با طلحه و زبیر و عایشه جنگیدیم و تو اموال آنها را برای ما مباح اعلام کردی، اما زنان و فرزندانشان را بر ما حلال نکردی، که امام (علیهالسلام) در جوابشان فرمود: من از اموال آنها و آنچه در جنگ به غنیمت در آمده را مباح کردم. اما زنان و فرزندان آنان که گناهی نداشتند... آنان از اهل اسلام بوده و از آن خارج نشدند تا با ایشان معامله کفار بکنم؛ ... اگر زنانشان را بر شما مباح میکردم، کدام یک از شما عایشه همسر پیامبر را بابت سهم خود میگرفتید؟» باز گفتند: چرا در صلحنامه میان خود و معاویه لقب امیرالمومنین را خودت حذف کردی؟ که حضرت فرمود: من به پیامبر خدا تأسی کردم که هنگامیکه میان ایشان و سهیل بن عمرو صلحنامه نوشته شد، عنوان رسول را از نام خویش حذف کرد، چرا که سهیل در آن زمان نپذیرفت که پیامبر صفت رسالت را به خود نسبت دهد و به پیامبر گفته بود که اگر ما تو را پیامبر خدا میدانستیم که با تو مخالفت نمیکردیم و پس از آن پیامبر به من امر کرد که آن کلمه را محو کنم و من آن را پاک کردم...» در ادامه حضرت از ایشان سؤال کرد که چرا بندهی شایسته خدا، «عبدالله بن خبّاب» و همسر او را بیگناه کشتید؟ در جواب گفتند که ما همگی او را کشتیم و اگر بر تو پیروز شویم تو را هم خواهیم کشت. در نتیجه جنگی در گرفت و همهی آن گروه شورشی به جز نه یا ده نفر از ایشان از میدان جنگ، جان سالم بهدر نبردند.[6]
فاعتبروا یا اولی الابصار
پینوشت:
[1]. شیعه در برابر معتزله و اشاعره، هاشم معروف الحسنی، آستان قدس رضوی، مشهد، ایران، بخش 2 ص52.
[2]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج2 ص210. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[3]. سیره النبویه، ابن هشام، نشر فراهانی، تهران، ایران، ج2 ص497. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[4]. کنزالعمال، متقی هندی، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج11 ص288 رقم31543. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[5]. شیعه در برابر معتزله و اشاعره، هاشم معروف الحسنی، آستان قدس رضوی، مشهد، ایران، بخش 2 ص51.
[6]. همان، بخش 2 ص53.
Add new comment