پاسخ امیرالمؤمنین در مورد سکوتشان در برابر خلفا
امیرالمومنین در هنگام غصب خلافت، برای احقاق حق حکومت و خلافتش قیام نکرد و 25 سال سکوت و صبر پیشه ساخت؛ برخی میگویند اگر امیرالمؤمنین نسبت به این امر ناخرسند بود و آن را اقدامی اشتباه قملداد میکرد، چرا نسبت به آن سکوت کرد و اعتراض خود را بازگو نفرمود.
در پاسخ به این مسئله، جوابهای گوناگونی داده شده است و حکیمانه بودن این اقدام امیرالمؤمنین ثابت شده است.[1] پاسخ امیرالمؤمنین به این شبهه، با توجه به وضعیت جامعه اسلامی در عصرِ پس از وفات پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) است. حکومت بر امت اسلامی، لوازم و اقتضائاتی دارد که تا آنها فراهم نشود، حکومت امام بر جامعه، منجّز نمیشود و به فعلیت تام نمیرسد. باید مقتضی برای حکومت، موجود و مانع نیز مفقود باشد. امام برای حکومت بر جامعه اسلامی، گرچه مشروعیت الهی خویش را از جانب خدا بهدست آورده، ولی نیاز به مقبولیت نیز دارد، یعنی باید مردم با بیعت خویش، اعلام آمادگی برای قبول ولایت و ایجاد زمینه حاکمیّت امام بکنند. بیعت و اقبال عمومی مردم نسبت به حکومت امام، به نوعی، تایید پذیرش ولایت امری و حاکمیت امام است. اما مردم پس از وفات پیامبر، با کوتاهی در حق امیرالمؤمنین، با ابوبکر بیعت کردند؛ امیرالمؤمنین این انحراف را تحمل نکرد، و سکوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلالها و احتجاجهاى متین خود، خلیفه و هوادارانش را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، ولى مرور ایام و سیر حوادث نشان داد که اینگونه اعتراضها چندان سودى ندارد و خلیفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مصرند؛ در این هنگام امیرالمؤمنین بر سر دو راهى حساس و سرنوشتسازى قرار گرفت؛ یا مىبایست به کمک رجال خاندان رسالت و علاقمندان راستینش که حکومت جدید را مشروع و قانونى نمىدانستند، بپاخیزد و با توسل به قدرت، خلافت و حکومت را به دست گیرد، و یا آنکه وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان، به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خود بپردازد؛ از آنجا که در رهبریهاى الهى، قدرت و مقام، هدف نیست، بلکه هدف والاتر از حفظ مقام و موقعیت است و وجود رهبرى، براى این است که به هدف، تحقق ببخشد، لذا اگر روزى رهبر بر سر دوراهى قرار گرفت و ناگزیر شد که از میان مقام و هدف، یکى را برگزیند، باید از مقام رهبرى دست بردارد و هدف را مقدم بر حفظ مقام و موقعیت رهبرى خویش بشمارد.
امیرالمؤمنین که با چنین وضعى روبرو شده بود، راه دوم را برگزید؛ ایشان با ارزیابى اوضاع و احوال جامعه اسلامى به این نتیجه رسید که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت و پس گرفتن حق خویش کند، وضعى پیش مىآید که زحمات پیامبر اسلام و خونهاى پاکى که در راه این هدف و براى آبیارى نهال اسلام ریخته شده است، به هدر مىرود، و امام چارهای جز سکوت نداشت.
«عبدالرحمن بن ابىليلى» در زمان حکومت اميرالمؤمنين، روزی به ایشان عرض كرد: اى اميرمؤمنان! از شما پرسش مىكنم تا چيزى را از شما فرا گيرم، البته منتظر بوديم كه درباره كار خودت، چيزى بفرمايى، اما چيزى نفرمودى! آيا از كار خويش به ما خبر نمىدهى كه آيا (اين سكوت شما) به دليل سفارش پيامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) است يا نظر خودتان چنين بوده؟! همانا ما درباره شما، گفتار فراوانى گفتهايم، و مطمئنترين آنها همان است كه از زبان خودتان بشنويم و از شما بپذيريم. ما مىگفتيم: اگر حكومت پس از پيامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به دست شما مىرسيد، احدى با شما به نزاع نمىپرداخت؛ به خدا سوگند! اگر از من در اينباره بپرسند، نمىدانم چه بگويم؟ آيا چنين خيال كنيم كه اين جماعت، به آنچه كه در آنند از شما شايستهترند؟ اگر چنين بگویيم، پس به چه دليل پيامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در بازگشت از حجة الوداع شما را نصب کرد و فرمود: اى مردم! هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست و اگر شما از آنان نسبت به آنچه كه آنها در آنند، شايستهترى؛ پس براى چه، ما ولايت آنها را بپذيريم؟
اميرالمؤمنين فرمود: اى عبدالرحمان! همانا خداى متعال پيامبر خود را به نزد خود برد و من در آن روز، نسبت به مردم، از شايستگى خود به اين لباسم شايستهتر بودم و همانا از جانب پيامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به من سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخر خود کرديد، بهخاطر اطاعت از خدا، اقرار كنم و بپذيرم و همانا نخستين چيزى كه پس از آن حضرت (يا پس از غصب خلافت)، از حقمان كاسته و ضايع شد، ابطال حق ما در خمس بود؛ پس چون كار ما سست گشت، چوپانى چند از قريش در ما طمع ورزيدند و همانا مرا حقى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگيرى به من بازگردانند، مىپذيرم و به انجامش بر مىخيزم و آن تا مدت معلومى ادامه خواهد يافت و من بسان مردى هستم كه از مردم، در مدت معينى طلبى دارد، اگر در پرداخت مال او تسريع كنند، آن را بگيرد و سپاسشان گويد، و اگر به تأخير اندازند، بالاخره آن را مىستاند، بدون اينكه ديگر مورد سپاس قرار گيرد، و من مانند مردى باشم كه راه سهولت و نرمى را پيش مىگيرد، اما در نظر مردم بسان حيوان چموش جلوه مىكند.
جز اين نيست كه هميشه، حق از اين راه شناخته مىشود كه طرفداران اندكى از مردم دارد، پس هرگاه سكوت كردم، از من صرفنظر كنيد كه اگر مطلبى پيش آيد كه نيازمند پاسخ باشيد، شما را هدايت خواهم كرد، پس تا آنگاه كه من دست مىدارم شما نيز دست از من بداريد.
عبدالرحمان گفت: اى اميرمؤمنان! بهجان خودت سوگند! كه شما همانطور كه پيشينيان گفتهاند: به جانت سوگند كه هر كس را خواب بود بيدار کردى و به گوش هر كسى كه گوش شنوا داشت، رسانيدى.[2]
پینوشت:
[1]. «حفظ دین اسلام، یکی از دلایل سکوت امیرالمؤمنین در برابر خلفا»
«اتحاد اسلامى، یکی از دلایل سکوت امیرالمؤمنین در برابر خلفا»
«پاسخ حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در مورد سکوت امیرالمؤمنین در برابر خلفا»
[2]. الامالى، شيخ مفيد، ص223 و 224.
افزودن نظر جدید