اعتراف خلیفه به علم و دانش امیرالمؤمنین
در موارد بسیاری، خلفا از علم امیرالمؤمنین استفاده کردند، یکی از آن موارد این است که در کتابهای اهل سنت نقل شده است، محمد بن زبیر نقل کرده که به پیرمردی برخوردم که استخوانهای سینهاش از پیری درآمده بود. پس گفتم ای پیرمرد! چه کسی را درک کردی؟ گفت: عمر را. گفتم: پس چه غزوه و جنگ را شرکت کردی! گفت: یرموک را. گفتم برای من تعریف کن از چیزی که شنیدهای! گفت: ما با قتیبه به قصد حج بیرون رفتیم، پس در راه تخم شترمرغ یافتیم، در حالیکه مُحرم بودیم، آن را پخته و خوردیم. پس چون مناسک حج را بهجا آوردیم، این مطلب را به پیشوای مسلمین، عمر گفتیم؛ به ما پشت کرد و گفت عقب من بیایید تا اینکه به اطاقهای پیامبر اکرم رسیدیم؛ یکی از اطاقها را زد؛ زنی جواب داد. عمر گفت: ابوالحسن اینجاست؟ گفت: نه! به صحرا رفته است؛ عمر به من گفت: با من بیایید و رفتیم تا به علی (علیهالسلام) رسیدیم، در حالیکه با دستش خاک را هموار میکرد. به او گفت: مرحبا ای ابوالحسن! این جماعت تخم شتر مرغی یافتند، در حالیکه مُحرم بودند، فرمود: چرا دنبال من نفرستادید تا بیایم، عمر گفت: من سزاوارترم که خدمت شما برسم، فرمود: شتران نری را با شتران ماده جوان به عدد تخمها جفت کنند، آنچه ثمر دهد و بچه آورند، هدیه و پیشکش بیتالله کنند؛ عمر گفت: شتر گاهی بچه میاندازد و گاهی هم بچه مرده به دنیا میآورد؛ امام علی (علیهالسلام) فرمود: اگر شتران گاهی بچه میاندازند و یا بچه مرده به دنیا میآورند، تخم هم گاهی فاسد و بیخاصیت میشود.
چون رفت، عمر گفت: بارخدایا! یک کار دشوار و سختی برای من پیش نیار، مگر آنکه ابوالحسن در کنار من باشد.[1]
این حکایت یکی از مواردی است که خلیفه، اقرار به علم امیرالمؤمنین کرده است.
پینوشت:
[1]. ذخایر العقبی، محبالدین طبری، ص 82.
فرائد السمطین، جوینی، ج1، ص342.
تاریخ دمشق، ابنعساکر، ج53، ص35.
افزودن نظر جدید