مناظره بر سر خودشیفتگی صفی علشاه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در اینستاگرام بحثی با یکی از دراویش داشتیم در مورد اینکه صفی علیشاه میگوید: «من اسم اعظم خدا میباشم، من اول و آخر اشیاء هستم. من محمدم و محمد من است.» [1]
صوفی: من درویش نیستم و مخالفشان هم نیستم، ولی ایشان (صفی علیشاه) کاملاً درست فرمودند. فقط کافی است مقداری تحقیق کنید تا متوجه شوید که مولوی، سعدی، حافظ، حضرت علی (علیه السلام)، عیسی، موسی، ابراهیم، جرجیس پیامبر، شمعون نبی، برسیسای عابد، بلعم باعورا، منصور حلاج، شاه نعمتالله ولی و خیلی از بزرگان دیگر نیز همین سخن را فرمودهاند. تا وقتی در مسیر تصوف نرفتیم، نه قضاوتشان کنیم و نه آنها را منحرف بدانیم. البته میان دراویش هم فرقههای مرتد و منحرف و غیراخلاقی کم نیست و باید درست تحقیق کرد. در کل التماس خرد.
من: حرفت را اثبات کن.
صوفی: این چیزها اثباتشان اکتسابی نیست و تحقیقی است. مثل اصول دین که تحقیقی است. عرض کردم هم دراویش فرقههای مرتد و منحرف دارند و هم اینکه مردم ما فقط قضاوت میکنند، میدانید چرا؟؟؟ چون فکر کردن و تحقیق سخت است.
من: اولاً اکتساب و تحقیق تقریباً یک معنا دارند، چون تحقیق هم همان کسب حقیقت است. ثانیاً همینکه بلعم باعورا را کنار موسی (علیه السلام) قرار میدهی پی به دانش شما میبریم که چطور به هر باطلی استناد میکنید. ثالثاً شما اصل جمله را توضیح دهید، نیازی نیست دنبال گویندهاش بگردید! آیا خود شما میتوانید این موضوع را فارغ از کلام دیگران اثبات کنید.
صوفی: اولاً قرار دادن بلعم باعورا کنار موسی (علیه السلام) ایرادی ندارد. بلعم باعورا مستجابالدعوه بود و من و شما هنوز به آن درجه نرسیدیم که بخواهیم قضاوتش کنیم. چه بلعم باعورا و چه برسیسای عابد را. اینها را عرض کردم که بدانید مختصر علمی هم دارم. ثانیاً در توضیح اصل جمله صفی علیشاه باید بگویم که اصل جمله همان انا الله است که منصور حلاج گفت و انا الحقی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه السلام) فرمودند بود. البته که منظورشان نیز حقتعالی بوده و نه حق داشتن. اما اگر علمی بخواهیم به قضیه نگاه کنیم، همه ما همان خداییم در ابعاد کوچکتر. چون طبق روایات ادیان، خداوند از روح خودش در ما دمیده است و از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است پس در وجود ما خداست. پس من و شما هم میتوانیم اسم اعظم باشیم، البته نه اسممان بلکه رفتارمان. بهعنوان مثال شاه نعمتالله ولی یک شعری دارد که میگوید:
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم
در حبس صورتیم و چنین شاد و خرمیم
بنگر که در سراچهٔ معنی چه ها کنیم [1]
چند وقت بعد حافظ ملتمسانه میگوید:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟؟؟
حافظ داره التماس میکند. داستان را گرفتید؟؟؟ [2] هرکسی که از این حرفها میزند الزاماً آدم بدی نیست.
من: متأسفانه در اشتباه هستید. زیرا انسانها در مرتبه انسانیت هم با یکدیگر مساوی نیستند چه برسد بهمراتب بالا و مقدس! بهصرف اینکه بعلم باعورا مستجابالدعوه بوده است دلیل بر برتریاش نیست. چون با انحرافی که پیدا کرد و اقدام به نفری حضرت موسی (علیه السلام) کرد، کار بجایی رسید که مقامش از الاغش هم پایینتر آمد! اما در مورد انا الحقی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند سند ارائه بدید، که کجا فرمودند؟! در مورد سایرین هم که اسم بریدن مثل حلاج و... هم در توقیع امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مورد لعن واقع شدند و هم از طرف علمای اهل سنت و خود صوفیه تکفیر و اعدام شدند. در مورد این اشعار هم باید بگویم که ثابت نشده است که این شعر حافظ در جواب شاه نعمت الله بوده باشد، کما اینکه مخالفینی نیز دارد و این مسئله را رد میکنند.
صوفی: بالاخره عرض من این بود که اینطور نیست که همه کسانی که این حرفها را میزنند حتماً همه آنها درست میگویند و همه آنها هم شیاد نیستند. حالا شاید بعضی از دراویش یک زمانی راه را کج رفته باشند و به انحراف هم کشیده شده باشند.
من: شما کدام طرفی هستید؟ معلوم نیست طرف فرقه صوفیه را گرفتید یا برعلیه صوفیه حرف میزنید؟
صوفی: اول اینکه اتفاقاً بنده فقط و فقط تصوف را قبول دارم و به اعتقاد من تصوف فرقه نیست، بلکه بقیه ادیان، فرقههای زیرمجموعه تصوف هستند. ثانیاً اینکه اگر قرارِ است منطقی و درست تحقیق کنیم نباید با فضای فکری جانب دارانه وارد تحقیق شویم. چون هیچوقت به نتیجه مطلوب نخواهیم رسید. ثالثاً ما هنوز به درجهای نرسیدیم که قضاوت کنیم. فقط در حرف میگوییم فلانی مستجابالدعوه بوده ولی بعد به فنا رفته است. اصلاً فکر نمیکنیم مستجابالدعوه بودن چه درجهای میخواهد.
من: اولین دروغت معلوم شد. شما اول بحث گفتید من درویش نیستم و حالا میگویید که فقط تصوف را قبول دارید. در مورد بحث منطقی، باید چهارچوبی باشد تا به نتیجهای برسیم. ملاک و معیار درست یا غلط بودن موضوعی مثل بحث وحدت وجود، از نگاه شما چیست؟! آیا همینکه انسانهای نامداری مثل صفی علیشاه یا هرکسی دیگر در طول تاریخ این صحبت را کردند برای درستی این مفهوم کفایت میکند؟! آیا برداشت شخصی هر فردی که ادعای سلوک دارد، کافی است؟! یا اینکه ملاک درستی سخنان و عقاید، قرآن و روایات است؟! اگر ملاک صحیحی در تشخیص درستی یا نادرستی این موضوع نباشد، نتیجه منطقی هم حاصل نمیشود.
صوفی: ادعا را هرکسی میتواند داشته باشد ولی مشکل اینجاست که متأسفانه قرآن هم قابل استناد نیست! و اگر به قرآن استناد کنیم، همهچیز میرود روی هوا. البته منکر این هم نمیشوم که در این زمانه بهترین سند و مدرک قرآن است ولی مشکل در ماهیت وجودی قرآن است.
من: مشکل برخی از شما دراویش همین است که معمولاً نمیتوانید قرآن و روایات را بهعنوان ملاک و معیار درست بودن یا نبودن سخن یا عملی بپذیرید ولی در عوض منحوط ترین و سخیفترین سخنان اقطاب و بزرگان صوفیه که با قرآن، روایات و عقاید اسلامی ما ناسازگار است را بهراحتی و از صمیم قلب میپذیرید. شما اگر ادعای مسلمان بودن دارید باید قرآن و روایات را بهعنوان ملاک قرار دهید تا بتوانیم طبق آنها بحث کنیم و الا صرف توجیه کردن بدون داشتن ملاک و معیار، بحث فایدهای نخواهد داشت. چنانچه سخنان شما پر از تناقض بود. یکبار میگویید که درویش نیستید و بار دیگر میگویید که فقط تصوف را قبول دارید. اول بحث میگویید که صفی علیشاه درست میگوید ولی در ادامه درجایی دیگر میگویید که: این نیست که همه کسانی که این حرفها را میزنند حتماً همه آنها درست میگویند. این تناقضات در کلام شما به خاطر نداشتن ملاک و معیار مشخص است.
پینوشت:
[1]. اصفهانی (صفی علیشاه)، میرزا حسن، عرفان الحق، چاپ مروی، 1371، چاپ دوم، ص 47
[2]. غزلیات شاه نعمتالله ولی، غزل 1211
[3]. غزلیات حافظ، غزل 196
افزودن نظر جدید