لیست خطابات عباس افندی

  • 1392/04/26 - 23:27
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ چنانكه خودش در طي لوح ديگرش كه در 12 ماه جولاي 1912 در خانه خودش ادا كرده مي گويد اين تلگراف و... نبوده و از خصائص اين قرن است ثانيا استدعا از قارئين محترم مي شود كه اين بيانات عبدالبهاء را كرارا مطالعه نمايند و در حسن يا قبح بيان او تعمق فرمايند
عباس افندی

با این مقدمه سراغ اصل بحث(لیست خطابات عباس افندی)خواهیم رفت، جميع كاينات اسير طبيعت هستند و در تحت حكم و قانون عمومي طبيعت حتي كاينات عظيمه يعني اين اجسام نورانيه عظيمه ي آسماني با آن عظمت اسير حكم طبيعت اند به قدر ذره از قانون طبيعت تجاوز نتوانند و از مدار خويش ابدا انفكاك ننمايند و اين كره ي ارض با اين جسامت و جميع كاينات ارضي اسير طبيعت اند حتي نباتات و حيوانات خلاصه جميع كاينات كليه و كاينات جزئيه به سلاسل و اغلال طبيعت محكم بسته ذره ي تجاوز نتوانند مگر انسان كه مظهر وديعه ربانيه است.

و اما زمانی که مركز سنوحات رحمانيه را ملاحظه نمائيد كه به قانون طبيعت انسان اسير درندگان است ولي انسان درندگان را اسير نمايد انسان اعصار حاضره را به جهة قرون آتيه ميراث علم و دانش گذارد به قانون طبيعت اثر و مؤثر با يكديگر همعنان است به فقدان مؤثر اثر مفقود اما آثار انسان بعد از ممات ظاهر و آشكار انسان مخالف قانون طبيعت شجر بي ثمر باثمر نمايد انسان مخالف قانون طبيعت مسمومات كه باعث ممات است وسيله ي حيات كند و در مقام علاج به كار برد انسان جميع كنوز ارض يعني معادن را كه به قانون طبيعت مكنون و مستور است ظاهر و آشكار مي نمايد انسان به قانون طبيعت ذيروح خاكي است ولي به قوه ي معنويه اين قوانين محكمه ي طبيعت را مي شكند.

 و شمشير از دست طبيعت گرفته و بر فرق طبيعت مي زند در هوا پرواز مي نمايد بر روي دريا مي تازد در زير آب مي رود انسان كاشف اسرار طبيعت است ولي طبيعت كاشف اسرار انسان نه و آن حقايق و اسرار را از حيز غيب به عرصه ي شهود مي آورد با شرق و غرب در يك دقيقه مخابره مي نمايد اين مخالف قانون طبيعت است صوت آزاد در آلتي حصر و حبس نمايد و اين مخالف قانون طبيعت است در مركز خويش استقرار دارد و با محلات بعيده مذاكره و مشاوره و مكالمه نمايد و اين خلاف قانون طبيعت است (تا پس از دو صفحه از اين مكررات) با وجود اين براهين واضحه چقدر انسان غافل است كه پرستش طبيعت كند و خود را بنده ي طبيعت شمرد با وجود اين شخص خويش را فيلسوف عظيم داند سبحان الله اين چه غفلت است اين چه ناداني است الي آخر ما قال در آخر خطابه ي 10 اكتبر 1912 كه در سانفرانسيسكو ادا كرده پس از آنكه تمام اين حرفها را تكرار نموده هي با الفاظ مكرره پي در پي اين قوانين را مي شمارد در پايان مي گويد - بعضي از پرفسورها و فلاسفه مي گويند كه ما به نهايت درجه دانائي و فضل رسيده ايم ما به حقية آن حقايق پي برده ايم ما به اسرار وجود پي برده ايم ما ماهيت جميع اشياء كونيه را فهميده ايم چيز ديگر غير از محسوس هيچ چيزي نيست! همين محسوس حقيقت است و آنچه غير محسوس است مجاز است و وهم و لايق فكر و ذكر نه عجب است كه انسان بيست سال زحمت مي كشد

 در مدارسي تحصيل مي كند تا به اين مقام مي رسد كه منكر غير محسوسات مي گردد ولي حيوان بدون زحمت گاو بدون تحصيل منكر جميع معقولات بل گاو اعظم فيلسوف طبيعي است زيرا هيچ چيز غير از محسوسات نمي داند و اعظم فيلسوف است لهذا خوب است چنين فلاسفه ي طبيعي بروند نزد حضرت گاو و فلسفه محسوسات از گاو ياد گيرند و از مدرسه ي او فارغ التحصيل شوند (انتهي) اولا از اين آقا بايد پرسيد اگر انسان بالفطره بر طبيعت حاكم است چرا انسان هاي قديم محيط حاكم بر طبيعت نبودند!

چنانكه خودش در طي لوح ديگرش كه در 12 ماه جولاي 1912 در خانه خودش ادا كرده مي گويد اين تلگراف و... نبوده و از خصائص اين قرن است ثانيا استدعا از قارئين محترم مي شود كه اين بيانات عبدالبهاء را كرارا مطالعه نمايند و در حسن يا قبح بيان او تعمق فرمايند و در فلسفه ي عجيب او امعان نظر به كار برند و در حشو قبيح و مكررات و قيحه ي او بنگرند تا معلوم دارند كه گوينده ي اين كلمات نه اينكه مؤيد به روح القدس نيست بلكه از يك حكيم متوسط هم پائين تر است و اگر بگوئيد چرا او را با حكيم در يك مقام ذكر نموده رتبه ي حكماء را نازل و حق فلاسفه را تضييع كردي حق به شما مي دهم و مي گويم به پايه يك اديب و نويسنده ي عادي هم نيست به عللي كه ذيلا ذكر مي شود.

1- اينكه هيچ اديب كامل بلكه هيچ نويسنده غير كامل اينقدر مكررات در كلمات خود ذكر ننموده حتي يك شاگرد مدرسه ي متوسطه اين عبارت را در منشاآت خود نمي آورد (چيز ديگر غير از محسوس هيچ چيزي نيست!).

2- اينكه هر كس بوئي از علوم و فنون جديده به مشامش رسيده اين جمله را نمي نويسد (صورت آزاد را در آلتي حصر و حبس نمايد) زيرا اين جمله بسيار عاميانه است اين حرف يك آدم بي سواد بازاري است كه گمان مي كند صوت آزاد را در اين گرامافون حبس و حصر كرده اند. اين احاطه علمي افندي است كه مانند ملل بي تمدن اروپا در دروازه قرن پيش سخن رانده.

 هنگامي كه ساعت مشهور را هرون الرشيد نزد شارل فراسنه فرستاد و ديدند سر ساعت دريچه باز شده سواراني بيرون آمده چكش مي زنند و وارد شده در مي بندند گمان كردند كه واقعا ارواح يا اجسام متحركه ي در اين ساعت سكني دارند حتي گفتند شياطين را در اين ساعت حبس كرده اند و مي خواستند ساعت را شكسته شياطين را به دست آرند ولي سفير ايطاليا كه مدتي در شرق بوده و صنايع و علوم مشرقيان را ديده بود مانع از آن كار شده گفت اين از راه علم و فن درست شده و مربوط به حبس شياطين نيست.

و اگر بگوئيم افندي تا اين درجه بي علم نبوده و در اين عبارت لغزش ادبي در اداي سخن او حاصل شده باز متضمن يك نقص بزرگ است كه نه تنها نقص مظاهر حق بلكه نقص در عالم خلق هم هست يعني خلقي كه بخواهد خود را مربي و يا اقلا يك ناطق و نويسنده و اديب و حكيم خوب معرفي نمايد اين گونه سخن برايش نقص است 3- اين كه هر كس دماغي از شراب حكمت و دانش تر كرده باشد بدين خشكي فلسفه نمي بافد خوب دقت فرمائيد كه چه فلسفه خشك غلط بي اساس است كه پرواز انسان را در هوا و رفتن او را با تحت البحري به زير آب و شنا كردنش با كشتي بر روي دريا منبعث از غلبه ي بر طبيعت مي داند و مي گويد انسان ذي روح خاكي است ولي به قوه معنويه اين قوانين را شكسته در هوا پرواز مي كند الخ اين در صورتي صحيح بود كه انسان پر از بدنش برويد و با پر خود پرواز كند يا چنان كه او تصريح مي نمايد به قوه معنويه پرواز كرده باشد ولي خوشبختانه نه طياره پر و بالي است كه بر خلاف طبيعت بشري از او روئيده باشد نه به قوه معنويه است طياره چوب است و آهن و مقوي و هيچ فرق ندارد با هودجي كه سابقين بر آن مي نشستند نهايت آن را اسب و استر به منزل مي رسانيد و اين را بنزين و نفط و قوه ي بخار. حتي اگر بال هم از بدن انسان مي رست باز حرف افندي صحيح نبود كه محيط و حاكم بر طبيعت است.

ابدا انسان حاكم بر طبيعت نيست بلكه از جماد و كوه و آفتاب و آسمان و زميني كه افندي مي گويد كه مقهور طبيعت اند انسان مقهورتر است زيرا انسان را يك مكرب ذره بيني از پا در مي آورد. انسان را يك انقلاب طبيعت محو مي كند انسان را يك حادثه ي طبيعت عاجز مي سازد در حالتي كه اعيان طبيعيه چون كوه و امثال آن مقاومت مي نمايند انسان در مقابل زلزله هيچ علاجي ندارد و اگر علاجي پيدا كرد باز از خود طبيعت است اگر انسان حاكم بر طبيعت است چرا خود افندي با اينكه ادعاي انتساب به ماوراء الطبيعه هم دارد وقتي كه يگانه فرزند دلبندش حسين افندي ديفتري گرفت نتوانست خود را بر طبيعت حاكم ساخته شمشير را از دست او بگيرد بر فرقش بنوازد؟

 بلكه طبيعت چنان شمشيري بر جگر گاه افندي زد كه تا موقع مرگ خودش اثرش باقي بود. بلكه اگر انسان آن هم انساني مثل عبدالبهاء كه او را سر الله و من اراد الله و دو سه ارش بالاتر از عرش و مالك عرش ميدانند حاكم بر طبيعت است چرا در مرض موتش هر دم بطرم و متر تشبث كرد هر دم به انجيكسيون تمسك نمود و هر چه كوشيد كه بر طبيعت غلبه جويد با كمك اطباي حاذق و هر گونه دست و پاهاي ديگر بالاخره طبيعت بر او غالب شد و خواهي نخواهي او را از جهان برده جمعي را آسوده ساخت؟ نگوئيد همه ي انبياء چنين بودند آري بودند ولي به غلط و اشتباهي كه عباس افندي تكلم فرموده آنان نفرموده اند «كه انسان حاكم بر طبيعت است) فرق در همين است

از همه عجيب تر اينكه مي گويد چه قدر انسان غافل است كه پرستش طبيعت كند و خود را بنده طبيعت شمرد! آيا كدام طبيعي پرستش طبيعت كرده و كدام آدمي بنده طبيعت شده؟ اين حرف افندي هم عاميانه و بازاري است مانند عوام گمان كرده كه طبيعيون كساني هستند كه به جاي خدا طبعيت را عبادت مي كنند!

4- اينكه هيچ آدم ياوه گوئي سخن بدين زشتي ادا نكرده فلاسفه را گاو خطاب نمي كند بر خلاف عباس افندي كه دشنام به اين زشتي را در حق حكماء و فلاسفه روا داشته هي به تكرار نالازم مي گويد پس فلاسفه گاوند؟ شگفتا كه اغنام نمي فهمند دشنام كدام است و هر دم مي گويند فلان در منشاآت خود دشنام داده! و نمي گويند كسي كه پدرش اتباع و پيروان خود را اغنام (گوسفندان) خطاب كرده و دشمنان خود را ذئاب (گرگ) چنان كه در كتاب اقدسش مي گويد (و يجمع فيك اغنام الله التي تفرقت من الذئآب) و جاي ديگر (اي اغنام من) و در جاي ديگر (اغنام بايد شبان مهربان را از ذئآب نامهربان تميز دهند!) و خودش فلاسفه ي كه همان وسائل مغالطه او را ايجاد كرده طياره سياره و ساخته اند

 آنها را گاو خطاب مي كنند اين چنين كسي اگر بگوئيم خودش را به قول عربهاي مصر بايد بهائم شمرد نه بهائي گويند دشنام داده و حال آنكه اگر اين سخنان دشنام است دشنامي كه خودش ايجاب كرده العجب كه اين مردمان بي شرم به تمام مردم دشنام داده آية الله نجفي را ذئب امام جمعه را رقشا (مار) و آقا جمال را گفتار خوانده و صدها دشنام ديگر است كه در كلمات خود به مردم محترم داده حتي سلطان را در رديف كلاب شمرده چون يك نفر شهامت كرده دشنامهايشان را به خودشان برگردانيده ناله شان بلند شده كه چرا فلاني دشنام داده؟

 

ببري مال مسلمان چو مالت ببرند

داد و فرياد بر آري كه مسلماني نيست

 

باري سخن در طبيعت بود ما نمي گوئيم طبيعيون همان طبيعيون كه به قول افندي بنده ي طبيعت شده اند! و به قول ما آثار جسمانيه را از طبيعت مي دانند لغزش و خطائي ندارند. بلكه ما مي گوئيم حكماي طبيعي در قدرت نمائي طبيعت غالي شده اند و آنها كه از ماوراء الطبيعه غفلت كرده اند مانند عاشقاني هستند كه چون غرق در مطالعه جمال محبوب خود شدند از زيبائي شاهد زيباتري غفلت مي كنند يعني از بس منهمك در اسرار طبيعت شده اند از اسرار الهي غفلت نموده اند ولي نمي توانيم گفت فلاسفه گاوند براي اينكه گوسفند ميرزا نشده اند و نمي توانيم بگوئيم چون افندي گفته است كه آنها گاوند پس گاوند چنان كه بهائيان مي گويند و مي خندند و فلاسفه را استهزاء مي كنند خلاصه اين بود مجملي از فلسفه بافي افندي كه چشمهاي بهائيان را خيره ساخته حتي هنوز يكي دو نفر از نيم بهائيان متفلسفي هستند كه پابند اين گونه خطابات شده هنوز هم در حق نگارنده بدبينند و هر جا توانستند بدگوئي و نفاق مي كنند چه نيكو گفته.

 

در برابر چو گوسفند سليم

در قفا همچو گرگ آدم خوار

 

ولي اميد است به مفاد اين كه گفته اند:

چون معما حل شود آسان شود.

توضيحات ما را به دقت مطالعه نموده كه بفهمند آنچه را محبوب واقعي ديروزشان و مغضوب ظاهري امروزشان به هم بافته فلسفه نيست و سفسطه است و براي ايران جز خسران حاصلي ندارد و ديگر دم از بي حقوقي ما نزنند و تصديق كنند كه بي حقوق كسي است كه ايراني باشد و از پول ملت ايران بهره بخواهد و بستاند و در موقع خود به جاي موافقت با مصالح مملكتي مخالفت كند!

- اينكه بر خلاف فرموده آقاي عبدالبها انسان اسير درندگان خطاكار بود در اينجا صائب مي شود اگر از مجموع اين موازين هر يك كه مدرك و مصحح خطاي ديگري تواند بود اين را فهميده اند اولا چرا عبدالبها اين را توضيح نداد و به دامن روح القدس به حالت ابهام چسبيد و گذشت؟ ثانيا همان طور كه او با همين موازين ناقصه ي بالانفراد و كامله ي بالاجتماع اصل مسئله را تشخيص داد ديگران هم تشخيص داده و مي دهند و بطلان ايشان را شناخته اند و مي شناسند ديگر روح القدس در اين ميانه چه كاره است و الغاء موازين براي ايشان چه ثمر دارد؟ و خوبست آقاي شوقي افندي كه ديگر چكيده ي خدائي شده اين مسئله را هم توضيح دهد كه مقصود آقا از ذكر روح القدس چيست؟ و چگونه فيض روح القدس ميزان معرفت اشياء است.

اگر مي گويد فيض روح القدس براي همه كس ممكن است و حتي اگر كسي بخواهد شيريني و تلخي شكر و حنظل هم بشناسد مثلا حس ذائقه اش خطاكار است و بايد به فيض روح القدس آن را بشناسد بسيار خوب اين برهان عجيب را توضيح دهند تا بفهميم و تازه هم خواهيم گفت در اين صورت وجود آقاي بها و عبدالبها زيادي است زيرا همه كس از فيض روح القدس ادراك حقائق مينمايد ديگر ايشان چه كاره اند و چه از جان و مال مردم مي خواهند. و اگر مي گويند فيض روح القدس منحصر به خودشان و پدرشان و شما است باز هم مي گوئيم براي خود شماست ديگر چه كار به مردم داريد؟

مردمي كه موازين ايشان ناقص و خاطي است و از فيض روح القدس هم بي بهره اند با چه قوه دسترس به معرفت شما دارند و چه تكليفي بر ايشان است؟ شما كه با روح القدس هم آغوشيد همه چيز را بفهميد مردم هم كه آشنائي با او ندارند هيچ چيز نفهمند ديگر شماي فهميده از جان و مال مردم نفهميده چه مي خواهيد؟ فعليكم بالجواب يا وارث البهائية والباب بزعم الاحباب؟

اكنون از اين موضوع بگذريم و شرح الواح و اوران متفرقه و مبادي متشتته و مقتبسه ي ايشان را به مرحله ي سوم محول داريم و در اينجا همين قدر گوئيم كه معاون بها در تأليفاتش كه حضرات آنها را كتب آسماني و حتي الواح متفرقه ي او را نيز آيات منزله ميدانند اشخاصي مثل ملا علي اكبر ايادي در طهران و زين المقربين در عكا بوده اند.

ولي معاون عباس افندي در تأليفاتش ميرزا ابوالفضل بود و چند نفر ديگر كه اغلب آنها يا برگشتند يا پشيمان از كارهاي خود شده در اواخر ايام مخمود و گوشه نشين گشته با حال حسرت و افسوس از جهان در گذشتند جز حاجي ميرزا حيدر علي اصفهاني كه فوق العاده محيل و مكار بود و با وجود نداشتن عقيده تا آخرين نفس شريك اين كمپاني بود و در واقع اغلب مسائل علمي و استدلالي كه آقاي عبدالبها به آنها تشبث كرده مبتكر آن ميرزا ابوالفضل و ميرزا حيدرعلي بوده اند و كتاب دلائل العرفان و فرائد بنفسهما شاهد اين مدعا است الا اينكه كتاب دلائل العرفان ميرزا حيدرعلي مانند آثار عباس افندي مغلوط و بي اساس است .

كتاب فرائد ميرزا ابوالفضل را هم به يك جمله مي توان از اعتبار انداخت و آن جواب از سر لوحه و ديباچه ي آن كتاب است زيرا او خود در ابتداي كتاب شرحي مي نويسد كه تمام ملل متفقند بر اين كه در آخرالزمان به واسطه ي طلوع دو نير اعظم عالم قميص جديد پوشد و جنگ و جدال مرتفع شود و آلات حرب به ادوات كسب مبدل گردد! الي آخر ما قال - و به طوري كه ديديم بعد از طلوع باب و بها در عالم هيچ يك از اين شئون ظاهر نشد بلكه آلات جهنميه اختراع گشت و به مراتب بيش از پيش جهان در خطر افتاد و كار به جنگ عمومي كشيد و همان صلح عمومي كه از مبادي ديگران است و حضرات دست تصرف غاصبانه بر روي آن نهاده خويش را مبتكر آن قلمداد مي كردند و حتي عبدالبها در الواح اروپ و آمريك خود حسب العاده به وقوع آن بشارت داده [1]

مبدل به جنگهاي خانمان سوز گرديد و هنوز (اين رشته سر دراز دارد) پس استدلال ميرزا ابوالفضل استدلالي معكوس است و معلوم است كه جز يك سلسله اوهامي كه در مغز خودش رسوخ داشته و آنها را روي كاغذ آورده چيز ديگري نبوده ولو گويا در وقت نوشتن آن كلمات گمان ميكرده است كه همه ي اينها واقع شد مگر آنكه بگوئيم مانند استدلالات ديگر خود كه عمدا قسمتي از حديث را انداخته به قسمت ديگرش استدلال كرده است در اين بيانات هم تعمد نموده تا موجب اضلال شود و در هر صورت فرائد جز يك دسته تصنعات و ادله ي ساختگي كه فقط با مهارت علمي و ادبي ساخته و پرداخته شده چيز ديگري نيست و فرقش با كتابهاي رؤسا همين است كه آنها لفظا و معنا هر دو مخلوط و مغالطه است و فرائد صورتا مربوط و معنا مغلوط است و بالنتيجه هر دو ثمره شجره ي تصنع و تعصب است لا غير [2] .

 

...................................

[1] چنانكه در چند جا مي گويد الحمدلله علم صلح عمومي بر پا باشد مژده باد كه شليك وحدت عالم انساني بلند گرديد!.

[2] از جنگ عمومي گذشتيم و صلحي نديديم و هم اكنون با جنگ دوم مواجهيم كه صد برابر از اول بدتر است و اينك سال چهارم است كه به سبب جنگ اروپا تمام مردم دنيا در عذاب اليمند پس اف بر آن ابلهان كه ديدند و مي بينند كه پس از صد و دو سال از طلوع باب دنيا يك قدم به صلح نزديك نشده و (هر دم از اين باغ بري مي رسد) باز خود را معطل اين سخنان بي مغز كرده اند!!!.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.