افزودن نظر جدید

سلام بله نورعلی تابنده بعد از انقلاب چندین مسئولیت داشت ولی همانطور که در پست بالا به آن اشاره شده است، عمده طرفدارای و همکاری این فرقه با رژیم پهلوی مربوط به قبل از انقلاب است. در مورد اینکه نورعلی تابنده می‌گوید: «بدگویی از نظام قبل (شاهنشاهی) نشود زیرا در آن نظام احترامات ما حفظ شد!» در سال 96 گفته شده است. اما این که چرا نورعلی تابنده برای این نظام کار میکرده ولی برادرش سلطان حسین تابنده مخالف انقلاب بود و به شاه خدمت میکرد باید به این نکته آیت الله مدنی که سالها با این فرقه در شهر بیدخت درگیر بوده است توجه کنید که می گوید: «در سفري كه بني‌صدر رئيس‌جمهور وقت به گناباد آمد، بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي بودم، دستي در كار بود تا با من ملاقات نكند. شب او را داخل اتاق بردند و گفتند حالش مساعد نيست و خسته است ان‌شاءالله فردا ساعت 6 صبح. بنده قبل از ساعت 6 وارد شدم، ناگهان از اتاق بيرون آمد و بدون توجه به من به سمت بيرون رفت، پرسيدم كجا مي‌رود؟ جواب دادند به سپاه مي‌رود. فوراً به سمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رفتم. بچه‌ها روي پرده‌اي نوشته بودند: از آقاي بني‌صدر تا وقتي در خط رهبر باشد، حمايت مي‌كنيم، لذا سر پايي در صحن سپاه چند كلمه بيشتر صحبت نكرد. وقتي خواست از سپاه خارج شود، جلويش رفتم و گفتم بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي گناباد هستم. مي‌خواهم چند كلمه با جنابعالي صحبت كنم. گفت بفرماييد با هم سوار ميني‌بوس شويم تا با شما صحبت كنم. داخل ميني‌بوس به او گفتم آقاي رئيس‌جمهور! اين نورعلي تابنده كه در روزنامه انقلاب اسلامي كه شما صاحب امتياز و مدير مسئول آن هستيد، مقاله مي‌نويسد، مي‌شناسيد؟ گفت پسر خوبي است! گفتم اطلاع داريد او پسر صالح عليشاه، قطب صوفيه درخت است؟ گفت: باشد، پسر خوبي است. گفتم: اطلاع داريد اين آقا با سلطان‌حسين تابنده قطب فعلي دراويش برادر است؟ اين دو برادر در جريان نهضت آيت‌الله كاشاني در دو طرف مبارزه قرار گرفتند تا هر طرف شكست خورد برادر سمت پيروز نجاتش بدهد. وقتي دربار پيروز شد، نورعلي از تهران فرار كرد و به بيدخت آمد. سلطان‌حسين با پارتي‌بازي نجاتش داد. در انقلاب امام خميني هم همين سياست اعمال شد و وقتي شاه فرار كرد و انقلاب پيروز شد، سلطان‌حسين فرار كرد و در تهران، نورعلي از او حمايت كرد. آقاي بني‌صدر! اين دو برادر سر و ته يك كرباسند. مثل جيب‌برهاي زمان طاغوت كه صبح با هم صبحانه مي‌خوردند و براي شكار به سمت حرم امام رضا(ع) كمين مي‌كردند و سپس به زد و خورد مي‌پرداختند. زواراني كه از حرم مطهر بيرون مي‌آمدند با قلبي پاك دلشان مي‌سوخت و جلو مي‌رفتند و آن دو جوان را با زحمت از هم جدا مي‌كردند و در همين كش و قوس جيب زوار را مي‌زدند و از هم جدا مي‌شدند و در سمت پايين خيابان در گوشه خلوتي پول را با هم تقسيم مي‌كردند. اينگونه نزاع در گناباد يعني جنگ زرگري. پاسخ بني‌صدر حمايت كامل بود: باشد! پسر خوبي است! اين دقيقاً نقطه مقابل رفتاري بود كه در اين باره از شهيد آيت‌الله بهشتي درباره وابستگان به اين فرقه ديده بودم. ايشان در سفري به تربت حيدريه آمده بود. همراه جمعي از برادران روحاني به‌منظور استفاده از بيانات معظم‌له به آنجا رفتيم. با اينكه منافقين جمع شده بودند و شعار مرگ بر بهشتي سر مي‌دادند، ايشان در سخنراني خود هيچ اعتنايي به شعاردهنده‌ها نكرد و فقط فرمود جوان‌ها! براي شما دامني مهربان‌تر از اسلام وجود ندارد. تربتي‌ها پس از خاتمه سخنراني با چوب و چماق به جان آنها افتادند و پس از ضرب و شتم، آنها را سوار اتوبوس و راهي شهرهايشان كردند. موقع خداحافظي شهيد بهشتي با مسئولان، عرض كردم بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي گناباد هستم. عرايضي خدمتتان دارم. موقع سوار شدن، ايشان اشاره كرد بيا سوار شو. عقب ماشين سواري من، ايشان و استاندار خراسان دكتر حسن غفوري‌فرد بوديم. آقاي استاندار خوابش برد و تا فرودگاه مشهد بنده با دكتر بهشتي صحبت كردم. اولاً وضعيت گناباد، خانقاه و دوران انقلاب را شرح دادم. ايشان قدرداني كرد و فرمود خوب شد مرا روشن كرديد، در تهران خيلي زنگ مي‌زنند كه سلطان‌حسين را پيش من بياورند. راهش نخواهم داد» این نشون میده که این دو برادر چطور زیرکانه عمل کردند و موفق هم شدند.
CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.