20 - اوضاع سیاسی و اجتماعی و اداری[134]

وسعت کم سابقه قلمرو اسلامی و تنوعی که از لحاظ اقلیم، نژاد، آداب، ورسوم گونه گون در جامعه وسیع مختلط اسلامی وجود داشت اداره چنین توده عظیم انسانی را دشوار می کرد و توفیق بزرگ مسلمین درین نکته بود که تمام این قلمرو پهناور را با یک قانون واحد اداره کردندشریعت اسلامی. در واقع نزد مسلمین دین و قانون یک چیز بود - شریعت.
حتی سیاست و اداره نیز لا محاله از لحاظ نظری تابع شریعت بود. سیستم اداره البته تازه نبود و دست کم امویها و عباسیان قسمتی از آن را از روم وایران اقتباس کردند. اما در طرز اداره حکومت اسلامی آنچه برای دنیاتازگی داشت انطباق آن بود با شریعت و وجود روح اخلاص واخلاق بود در آن. بر خلاف جامعه عربی - جامعه جاهلیت - که مبتنی بر انساب و پیوندهای خویشاوندی بود، جامعه اسلامی بر اساس اخوت دینی قرار داشت. درست است که بعدها، توسعه فتوح تدریجااعراب را در ممالک فتح شده یک تفوق و امتیاز عملی اما بی دوام داد، درست است که در عهد خلافت اموی این تفوق اعراب نسبت به سایر مسلمین - که موالی خوانده می شدند - مورد تایید هیئت حاکمه[135]وقت بود اما در جامعه مسلمین و خارج از طرز فکر و طرز تلقی حکام وخلفاء تفاوتی بین عرب و عجم دیده نمی شد.
پیغمبر فضیلت را در تقوی اعلام کرده بود و این کسانی که به نام «موالی» خوانده می شدند غالبادر علم و تقوی نیز، مثل مراتب اداری، می توانستند فضیلت واقعی خودرا در جامعه اسلامی احراز کنند. با وجود آنکه در پایان عهد اموی نهضت شعوبیه - تحت تاثیر بعضی اقوال خوارج و شیعه - تا حدی تعصبات نژادی را در بین مسلمین بیدار می کرد، ترکیب جامعه اسلامی و تسامح و تساهلی که در آن حکمفرما بود اجازه بروز تعصبات را در آن نمی داد. درست است که بعضی نهضتهای ضد خلفا رنگ شعوبی داشت اما پیشوایان همین نهضتها که احیانا تمایلات سیاسی و قومی داشتند، غالبا ناچار بودند صبغه مذهبی به دعاوی خویش بزنند تا بتواننددر بین عامه کسانی را به هواداری خویش جلب کنند. در واقع بسبب همین شعارهای مذهبی بود که بعضی ازین نهضتهای به مبادی تشیع منسوب شدند.
 در جامعه اسلامی همیشه عامه مسلمین همان اصل اخوت اسلامی را اساس عمل می دانستند و امتیازات عناصر حاکمه و همچنین تعصبات شعوبی ضد آن را نیز به چشم یک تجاوز به قلمرو اخوت اسلامی می دیدند. طبقه، به آن معنی که در روم قدیم و ایران ساسانی بود نزدمسلمین وجود نداشت. حتی رفتار با اهل کتاب و یا بردگان نیز چنان باتساهل و مدارا توام بود که ازین حیث جامعه اسلامی هنوز می تواندسرمشق خوبی برای امریکا و افریقای جنوبی باشد.
 واقعه صاحب الزنج بیش از آنکه شورش بردگان باشد یک توطئه قرمطی بود چنانکه قیام خرمدینان، سرخ علمان، سپید جامگان و امثال آنها نیز بیش از آنکه نهضت قومی را تحریک کنند، نهضت های مذهبی را تبلیغ می کردند. درجامعه اسلامی، استثمار ط بقاتی آن شکل غیر انسانی را که در جامعه فئودال اروپا داشت نمی شناخت. فرقه های مختلف که تعدادشان بر[136]هفتاد بالغ می شد و در مواقع حساس بعضیهاشان احیانا به جان هم می افتادندغالبا در مواقع عادی یکدیگر را تحمل می کردند. اهل مذاهب اربعه حنفیها، شافعیها، مالکیها، و حنبلیها - اگر در فروع مسائل با یکدیگربعضی اختلافات داشتند غالبا با ذمی ها رفتارشان با تساهل و تسامح نسبی بیسابقه یی همراه بود. حتی از همان دوره اموی بقسمی از وجود این ذمیهاخاصه نصارا - در امور اداری با تسامح و گشاده نظری استفاده می شد که از هیچ حیث برای آنها در قلمرو اسلام جای نگرانی نمی ماند.
در قلمرواسلام وجود اقلیتهای یهودی و مسیحی - به عنوان اهل کتاب قابل تحمل بود اما مسیحیت قرون وسطی، در اندلس و سیسیل صقلیه نمی توانست اقلیت مسلمان را در داخل قلمرو خویش تحمل کند (180) وبعد از سقوط قدرت مسلمین در اندلس و سیسیل، زندگی در قلمرو ومسیحیت برای مسلمین تحمل پذیر نمی توانست باشد. اگر اسلام در هر جادر فرانسه، در سیسیل، در اسپانیا با شکست نظامی روبرو گشت و تدریجاآن سرزمینها را ترک کرد و در داخل قلمرو خویش انزوا جست سببش عدم تسامح مسیحیت بود در تحمل اقلیتهای دینی در قلمرو خویش. ازازین روست که معامله مسلمین با این اقلیتها از هر حیث قابل تحسین بود و درخور اعجاب. این اقلیتها در جامعه اسلامی تا حد امکان درحمایت قانون بودند - در حمایت شریعت.
 در اجرای مراسم دینی خویش تا آنجا که معارض حیات اسلام نباشد غالبا آزادی کافی داشتنداگر جزیه یی از آنها در یافت می شد در ازاء معافیتی بود که از جنگ داشتند و در ازاء حمایت و امنیتی که اسلام به آنها عرضه می کرد. بعلاوه، این جزیه سالیانه از یک تا چهار دینار بیش نبود و آن را هم از کسانی اخذ می کردند که توانایی حمل سلاح داشتند. از راهبان، زنان، ونابالغان جزیه نمی گرفتند و پیران، کوران، عاجزان، فقیران، و بردگان ازآن معاف بودند. نسبت به بردگان نیز معامله مسلمین همراه با تسامح بود[137]و مسالمت.
وقتی از بردگی در اسلام صحبت می شود نباید ماجرای اسپارتاکوس یا داستان کلبه عمو تام را به خاطر آورد. اگر اسلام اصل برده داری را پذیرفت چنان انسانیتی را نسبت به بردگان توصیه کرد که در جامعه اسلامی برده تا حدی بمثابه عضو خانواده تلقی می شد. پیغمبر، بموجب روایات، آن کس را که بنده خویش را بزند از بدترین مردم خوانده بود. حتی گویند که وقتی نیز توصیه کرده بود که بندگان را بنده (عبد) خویش نخوانید مرد جوان (فتی) خویش بخوانید. در واقع تجارت برده در همان ایام، هم نزد یهود معمول بود و هم نزدنصارا. اگر کلیسا گهگاه نسبت به آن اظهار کراهت می کرد، اسلام هم از پیغمبر این سخن را نقل می کرد که بدترین مردم آنست که مردم رامی فروشد - شر الناس من باع الناس. بعلاوه، وضع یک برده در نزدمسلمین با وضع او در نزد یهود و نصارا طرف نسبت نبود.
نزد یهود مردی که با کنیز درم خریده خویش می آمیخت عملش زنا محسوب می شد وزن او حق داشت آن کنیز را بفروشد و از خانه خویش دور کند چنانکه نزد نصارا هم فرزندی که از یک کنیز برای مرد به دنیا می آمد، برده بودگویی گناه زنای پدر را به گردن خویش داشت. در صورتیکه نزد مسلمین، نه فرزند آن وضع حقارت آمیز را داشت نه مادرش. مرد حق نداشت ام ولد رابفروشد و او بعد از مرگ خداوند خویش آزادی نیز می یافت. در بین خلفا و سلاطین اسلامی بسیار بودند کسانی که مادرشان برده بودام ولد. از بین ممالیک - بندگان درم خرید - بعضی ها در غزنه، هند، و مصر مکرر سلطنتهای مهم بوجود آوردند و اینهمه نشان می دهدکه در قلمرو اسلام برده بهیچوجه عرضه سرنوشتی از نوع سرنوشت بردگان امریکای عهد لینکلن نمی شد. چنانکه زن نیز، بر خلاف مشهور، درقلمرو اسلامی وضعش اسارت آمیز به نظر نمی آمد. در بین زنان مسلمان کسانی بودند که در امور اجتماعی و حتی کارهای راجع به حکومت نیز[138]از خود لیاقت نشان دادند، بعضی از آنها ملکه یا نایب السلطنه بودند.
نام امثال ترکان خاتون، آبش خاتون، شجرة الدر، و امثال آنها در تواریخ محلی مسلمین هست. بعضی از زنان در امور اجتماعی نیز قابلیت و لیاقت نشان می دادند. سکینه دختر حسین بن علی ع مجالس ادبی و سیاسی داشت و اشعار گویندگان مختلف را می شنید و نقد می کرد. (181)نفیسه دختر زید بن الحسن بر ولید بن عبد الملک اموی خروج کرد و در مصر در گذشت(182)بااینهمه، علاقه به خانواده و امر تربیت زن را پایبند خانه می داشت امااین پایبندی اسارت و حقارت نبود. در حقیقت زن مسلمان از جهت امنیت امنیت اقتصادی - مخصوصا از زنان بسیاری از نواحی اروپا وضع بهتری داشت، زیرا می توانست در مال خود تصرف و دخالت کند و شوهر یاطلبکارانش حق نداشتند در دارائی او مداخله کنند. بعلاوه، تسهیلاتی که اسلام در امر ازدواج مقرر می داشت زن را، هم از ورطه فحشاءدور نگه می داشت هم از بی عفتیهائی که (Polygamy) مسلمین تا لازمه محدودیتهای غیر طبیعی بود. بدینگونه، چند همسری حدی یک مبارزه ضد فحشاء بود، و زن مسلمان نیز - مادام که از شوهر عدالت می دید - آن را بهیچوجه یک نوع ظلم و خفت در حق خویش تلقی نمی کرد.
جامعه یی چنین که در آن نه زن مورد تعدی بود نه برده، و حتی اقلیتهای دینی و مذهبی نیز از آسایش برخوردار بودند، برای نظم وعدالت خویش می بایست از یک قانون عالی بهره مند باشد - چنانکه بود.
این قانون عبارت بود از شریعت، و در اسلام نیز - مثل آئین موسی - دین و قانون یک چیز بود. بدینگونه، در شریعت محمد ص، هرجرمی یک گناه محسوب می شد و هر گناه یک جرم. منشا اصلی این شریعت کتاب خدا بود - قرآن که هم منبع عقیده مسلمین نیز بود. ماخذ یگرسنت بود که آنچه را در قرآن مجمل یا مبهم بود تبیین و توضیح می کرد[139]سنت عبارت بود از گفتار، کردار یا تقریر پیغمبر که نقل و حکایت آن حدیث خوانده می شد یا خبر. با اینهمه، در دوره یی که دیگر دسترس به پیغمبر نبود - مخصوصا از وقتی اسلام از چهار دیوار جزیرة العرب بیرون آمد - گهگاه مواردی جزئی پیش می آمد که حکم آن نه در قرآن تصریح شده بود نه در سنت. اینجا بود که رجوع به یک اصل ثالث غیر از کتاب و سنت لازم می آمد و آن عبارت بود از اجماع - توافق عام.
اگر هیچ یک از اینها مشکل را حل نمی کرد به عقل انسانی رجوع می شدیا به رای و قیاس. با اینهمه، آنچه اجراء آن در شریعت اهمیت داشت حدود و شروط این اصول بود. در مورد قرآن ضرورت داشت که آیات احکام درست فهم شود، حدود امر و نهی و عام و خاص شمول آنها معین گردد، ناسخ و منسوخ احکام شناخته آید، اقتضای معانی و الفاظ بدقت معلوم گردد، و البته اینهمه شناخت قرآن را لازم داشت - تفسیر.
البته در تفسیر قرآن مسائل دیگر نیز غیر از آنچه با قانون و شریعت ارتباط داشت پیش می آمد مثل عقاید، اخبار گذشته، قصه انبیاء و انذارمشرکان. تفسیر هم مقتضی غور در اسلوب بلاغت اعجاز آمیز قرآن بودو هم مستلزم جستجو در شان نزول و در تفصیل قصص و حکایات. این نکته سبب شد که تفاسیر مختلف بوجود آمد: ادبی و لغوی، مثل کشاف زمخشری، یا کلامی و حکمی مثل تفسیر امام فخر. در حدیث هم استنباط قانون مقتضی غور و دقت بود. از بین صدها هزار حدیث که نقل می شد - و حتی از همان عهد حیات پیغمبر منافقان و معاندان آنها را به کذب خویش آلوده بودند - خبر ثقه و قابل اطمینان را که بتوانددستاویز احکام شریعت واقع شود از روی چه میزانی می توان شناخت؟
احادیث از جهت اسناد، از جهت راویان، و از جهت متن تا چه حد قابل اعتمادند؟ اخبار آحاد، و اخبار متواتر هر یک تا چه حد و در کدام شرایطحجت بشمارند؟ علم حدیث، علم درایه، و علم رجال بوجود آمد تا از بین[140]انبوه احادیث «صحاح» میزانی بدست آید، برای آنچه ثقه هست و آنچه ثقه نیست.
از اینها گذشته بحث پیش می آمد در باب اجماع. اگرتحقق آن ممکن هست به آن چگونه می توان علم یافت و تا چه حدمی توان آن را حجت شمرد؟ بعلاوه، حدود و شروط کار عقل، رای یاقیاس را چگونه می توان تعیین نمود. ائمه چهارگانه سنت - ابو حنیفه، مالک بن انس، شافعی، و احمد حنبل - اختلافشان غالبا از حدود و شروطحجیت این اصول ناشی است اما با وجود اختلافات قابل توجه که درین مذاهب فقهی - و مذهب شیعه - با آنها هست قانون شریعت اسلامی که روح اصلی آن وحی الهی است، در طی قرون و در تمام قلمرومسلمین همه جا وحدت و اصالت خود را حفظ کرده است(183)و در واقع همه جا بیک گونه بر سرنوشت مسلمین، و احوال و عقاید آنها حکومت کرده است.
بدینگونه، فقه اسلامی با تکیه برین اصول - که ارزش وحدود آنها را علم اصول یا متدولوژی فقه بررسی می کند - بر احکام شریعت و ادله آنها نظارت دارد. در حقیقت، با وجود بعضی موارد که فقه اسلامی از آداب یا احکام رایج در نزد اقوام و ممالک فتح شده شایدچیزهائی - بحکم اصول - گرفته باشد رویهمرفته فقه اسلامی بعنوان یک سیستم قانونی کاملا اصیل است و ابتکاری(184)بعلاوه، این سیستم درقلمرو وسیع اسلام نظم و عدالتی را که در قرون وسطی مخصوصا در غرب، مدتها مجهول بود به دنیا باز آورد. در همان دوره که فقه اسلامی مشکلترین دعاوی را بوسیله احکام الهی خویش حل و فصل می کرددنیای مسیحی قرون وسطی قضاوت الهی را بوسیله جنگ تن بتن و آنگونه وسایل اجراء می نمود. قانون شریعت، که در اسلام حاکی از امر و اراده الهی است، از جهت اخلاقی مخصوصا قابل ملاحظه است و رعایت انسانیت و پاس حقوق دیگران، مبنای اساسی بسیاری از احکام آنست.
درین قانون گوئی انسان هیچ حقی ندارد مگر آنکه خدا نیز سهمی در آن[141]حق داشته باشد. اما سهم خدا عبارتست از امر او به اینکه حق هر کس باید به او داده شود و هیچ کس حق ندارد، به آنچه تعلق به دیگری دارد تخطی کند. بدینگونه، قانون اسلام که در واقع یک قانون الهی است، بی آنکه ناشی از مصلحت جوئیهای انسانی شده باشد به همان نقطه ازحق خالص (PureRight) می رسد که بقول یک محقق معروف اروپائی زمینه مشترک تمام اقوام متمدن بشمارست(185)
فاصله بین واقعیت با حکم شریعت در جامعه اسلامی اگر هست هیچ جا آن اندازه که در امر حکومت و سیاست پیداست بارز نیست. درواقع، طرز انتخاب خلیفه - جانشین پیغمبر - از همان اوایل طوری شدکه نشان داد بین تئوری و واقعیت در هیچ جا بقدر سیاست اختلاف نیست(186)این مساله خلافت قدیمترین مورد خلاف بین مسلمین راتشکیل داد و از همان ماجرای سقیفه دوستداران معدود اهل بیت رادر مقابل عامه قرار داد. غلط است آنکه گویند تشیع را ایرانیان بوجودآوردند یا نشر و تبلیغ کردند، در واقع این فکر در بین عناصر غیر عرب ازعهد مختار منتشر شد در صورتیکه مدتها پیش از آن، و دست کم ازاواخر عهد عثمان، این فرقه موجودیت خود را نشان داده بود.
بعلاوه، بر خلاف مشهور، بیشتر کسانی از زرتشتیها که به اسلام می گرویدند غالبا مذهب اهل سنت اختیار می کرده اند، نه مذهب شیعه(187)در هر حال، در مورد خلیفه، شیعه قائل به نصب و انتخاب عامه نبود و خلفا را غاصب می شمرد چنانکه خوارج نیز غالبا ضرورت انحصارخلافت را در قریش انکار می کردند و در خروج بر هر خلیفه جائرخویشتن را ذیحق می دانستند. با اینهمه، خلیفه هر کس بود، خواه ازخلفای راشدین و خواه از امویها یا عباسیان، کار عمده اش غیر از دفاع و حمایت از حوزه اسلام نظارت بود در اجراء احکام شریعت. با وفات پیغمبر، وحی - که منشا قانون بود - منقطع گشت اما خلیفه که جانشین[142]پیغمبر بشمار می آمد می بایست بر اجراء سنت و شریعت نظارت کند. درباره منشا قدرت و حدود اختیار خلیفه حث بسیارست اما در گذشته، صرف نظر از مدعیان خاص، تنها دسته های منظمی که با اساس خلافت یا باشخص خلیفه اظهار مخالفت می کرده اند عبارت بوده اند از خوارج وشیعه. با امویها خلافت به نوعی سلطنت موروثی تبدیل شد و عباسیان نیز که در آغاز کار آنهمه از امویها انتقاد کردند نتوانستند یا نخواستندآن را به شکل عهد راشدین باز گردانند. اینجاست که شکاف بین تئوری و واقعیت، در امر راجع به حکومت روی می نماید. حکومت راشدین بهر حال نوعی دموکراسی بود، از نوع حکومت عده قلیل اصحاب حل و عقد. از لحاظ نظری تمام مسلمین در انتخاب خلیفه وارد بودنداما محدودیت امکانات و تعارض اغراض و قدرتها حکومت اهل حل وعقد واقعی را محدود می کرد به حکومت یک عده قلیل - الیگارشی.
خلیفه در غالب امور با صحابه و یاران مشورت می کرد و اگر هم به حرف آنها گوش نمی داد حکومتش مطلق نبود و چیزی آن را محدود می کرد - شریعت. بدینگونه، شریعت قانون واحدی بود که از امیر المؤمنین تافقیرترین مرد مسلمان همگی مکلف به اطاعت از آن بودند. در واقع اسلام با قانون واحدی که منشا اصلی آن وحی الهی بود بر سراسر قلمرو خویش بیکسان حکومت می کرد و اسلام مرد چیزی نبود جز تسلیم وی به این قانون.
توسعه فتوح اسلامی تدریجا منتهی به نتیجه قهری آن شد: تجزیه.
امرا رفته رفته حساب خود را از مرکز جدا کردند، و این البته مستلزم جدائی از شریعت نبود. حتی در اسلام زمانی رسید که غیر از خلیفه بغداد، دوخلیفه دیگر در مصر و اندلس نیز وجود داشت و در بلاد مختلف نیزامراء خود را سلطان می خواندند - و نماینده مستقل قدرت خلیفه. بااینهمه، در تمام قلمرو اسلام قانون - یک چیز بود: شریعت. بعلاوه، درتمام این حوزه وسیع که به نام امیر المؤمنین اداره می شد سنتهای اداری[143]هر محل تا آنجا که با شریعت سازگاری داشت حفظ شد و ادامه یافت:
در شام و مصر سنت رومی، در عراق و فارس سنت ساسانی. مرکزیت اداری، دیوانهای متعدد در «دار الخلافه» پدید آورد و تجزیه خلافت انواع دیوانها درست کرد، در هر ولایتی. بیت المال که در عهد راشدین دارائی آن مال الله محسوب می شد از عهد اموی بازیچه مطامع و اغراض خلیفه شد، و امراء او. با دیوان جند، دیوان نفقات، دیوان برید، دیوان رسائل و دیوان اشراف قسمت عمده کارهای اداری انجام می یافت و دیوان بر و صدقات هم برای کارهای خیریه بود. در دوران بعضی خلفاء دیوانهاغیر از روزهای جمعه در روزهای سه شنبه هم تعطیل بود(188)امافعالیت و اداره این دیوانها، و نظم و ترتیب آنها همیشه تابع شخصیت وزیر بود که خود گهگاه شغل خویش را - مثل عمالش - با دادن هدیه و رشوه بدست می آورد و با «مرافق» حاصل از شغل آنچه را از دست داده بود جبران می کرد. تسلط بی دوام سلسله ها و هوس تبذیر بعضی امراء در کار خراج و مالیات بی نظمیهایی را - مثل همه جا - سبب می شدو مشکلات مالی و اداری پدید می آورد.
 مسابقه رجال دربار در تحصیل وزارت بعلاوه رواج القاب و عناوین پوچ در بین عمال و امراء که امثال ابو ریحان بیرونی و خواجه نظام الملک از آن بشدت انتقاد کردند سبب مزید فساد وحتی بروز حیف و میل در دیوان و پیدایش هرج و مرج در اداره می شدکه هیچ یک روح اسلامی و سنتی نداشت و تدریجا منتهی شد به نفرت عام از دیوان و دیوانیان که هنوز بین عامه مسلمین باقی است.
180. 14/ Grunebaume, L,Islam Medieval181. نقد ادبی چاپ دوم 1/139182. عمدة الطالب/55183. لامنس که فقه اسلامی را از جهات عدیده تحت تاثیر نفوذ خارجی می داند می گوید این عوامل چنان به یکدیگر درآمیخته اند که بهرحال فقه اسلام در ذهن انسان تصور یک وحدت و حتی یک اصالت را القاء می کند.93/ Lammens, l,Islam184. 169/ Grunebaume,l,Islam Medieval185. Islam /308 - 309D. de Santillana, [Law and Society], Legacy of186. 109/ Tritton, A. S. lslam, London 1957187. 122/ Gibb, H. A. R. Mohammedanism188. صابی، کتاب الوزراء/22 مقایسه شود با: متز، الحضارة الاسلامیة 1/149