10- توسل به پيامبر و اولياى الهى

جهان آفرينش بر اساس «نظام علت و معلول» آفريده شده است: هر پديده اى در جهان به دنبال سبب ويژه اى، پديد مى آيد و در عين حال خود آن پديده نيز در پديده هاى ديگر اثر مى گذارد، و تأثير سبب در مسبَّبها به امر الهى و طبق مشيت او صورت مى پذيرد. خداى متعال، اين نظام را آفريده و ميان پديده ها رابطه علت و معلول را پديد آورده است. شك نيست كه خورشيد انرژى پخش مى كند، ماه نور مى افشاند، آتش حرارت پس مى دهد، و...

هر يك از اين علل مادّى در اثرى كه از خود نشان مى دهند، مؤثرند و نوعى رابطه ميان خورشيد و ماه و آتش و آثار برخاسته از آنها موجود است.و مجموع اثر ومؤثّر نيز، مخلوق خدا بوده و اوستكه اين پيوندها را ميان پديده ها ايجاد كرده و به همگى وجود بخشيده است(لهذا، گاه از بابِ «سبب سوزى»، اسباب عادى را از كار مى اندازد و مثلاً آتش را بر حضرت ابراهيم (عليه السلام)گلستان مى سازد، تا نشان دهد كه مسبّب و مؤثر اصلى و حقيقى، اراده اوست).

از اين بيان نتيجه مى گيريم: هر پديده اى كه در جهان مشاهده مى كنيم، در عين حال كه نتيجه يك پديده مادّى است وفعل آن شمرده مى شود، فعل خدا نيز مى باشد و اين دو امر، كوچكترين منافاتى با يكديگر ندارند، زيرا خداوند مؤثّر «مستقل» و فاعلِ«خويشكار و خود بنياد» است،

در حالى كه پديده هاى مؤثر در جهان همگى ذاتاً «غير مستقل» و از حيث وجود و تأثير، «وابسته» به غير(=خدا)يند. در حقيقت، وجود پديده، از جانب خداست ولى اين امر، به تقدير الهى، از مجراى خاصّى (علل طبيعى ومادى) در جهان تحقق مى پذيرد.

چه خوش مى گويد آقاى سيد احمد رضوى ملقب به «اديب پيشاورى»(متوفى 1349ش) شاعرِ فلك پيماىِ قرن اخير:

تويى اى خداوند جان آفرين                          به هر پيكر اندر روان آفرين
سپهر رونده،روان از تو يافت                           روان، هستى جاودان از تو يافت
فروغِ هر اختر ز خورشيد توست                           جهان نغمه چنگ ناهيد توست
تن وجان، نگاريده كِلكِ توست                           يكى دُرج(1) و ديگر دُرِ سِلكِ(2) توست
جهان، يكسره طور سيناى توست                           همه طورِ پر از تجلاّى توست

همگى مى دانيم يكى از مراتب توحيد، «توحيد در خالقيت» است، بدين معنى كه آفريدگارى جز خداوند نيست.در عين حال توحيد در خالقيت، به معناى نفى تأثيرگذارى علتهاى مادّى و طبيعى در جهان نيست، بلكه معناى آن اين است كه: «خالقيت مستقل و متكى بر خويش» فقط از آن خداست و اثر گذارى ديگر پديده ها، تنها در پرتو مشيت و اذن او صورت مى پذيرد.

در برخى از آيات، به هر دو نوع تأثيرگذارى، اشاره شده است. مثلاً فعل واحدى را در حاليكه به انسان نسبت مى دهد، به خدا نيز نسبت مى دهد در حاليكه يك فعل جز يك فاعل نمى تواند داشته باشد، امّا چون اين دو فاعل، در طول يكديگر قرار داشته و يكى جنبه «اصلى» و ديگرى جنبه «تَبَعى» دارد، ـ لذا ـ منافاتى با هم ندارند.

قرآن خطاب به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد:
(وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمى).(3)
«هنگامى كه تير انداختى، تو تير نينداختى، بلكه خداوند تير انداخت».

بدين گونه، قرآ ن يك فعل را به دو فاعل نسبت مى دهد:
1. به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم): (إِذْ رَمَيْتَ) .
2. به خداوند: (ولكنَّ اللّه رَمى) .

هر دو نسبت نيز، صحيح و پابرجاست. زيرا فاعليّت پيامبر هم با «حول و قوه خدا» صورت گرفته و لذا نسبت فعل به هر دو صحيح مى باشد.

اينكه فعل واحدى، در عين نسبت به خدا به فرد ديگر نيز نسبت داده شود، در قرآن زياد به چشم مى خورد و ما دو نمونه ديگر را يادآور مى شويم:
1. قرآن، نگارش اعمال را در يكجا به فرشتگان نسبت مى دهد(4) و در جاى ديگر همان عمل را به خدا.(5)
2. در يكجا، گرفتن جان بشر را كار فرشتگان مى شمارد،(6) و در جاى ديگر همين پديده را به خدا نسبت مى دهد.(7)

آيات ياد شده،حاكى از آن است كه نظام آفرينش بر محور يك رشته علّتها و معلولها،يا اسباب و مسبَّبات مى گردد و پديده ها روى هم ديگر اثر مى گذارند. در عين حا ل، مجموع اين نظام، وابسته به خدا بوده و در پرتو مشيت و اراده او، به حيات خود ادامه مى دهد، و «اگر نازى كند، درهم بريزد جمله قالبها». در معنى، كليّه اجزاى نظام كه به صورت علت و سبب تجلى مى كند، سپاه الهى بوده و به فرمان او انجام وظيفه مى كنند. و از شمار اين سپاه جز خدا كسى آگاه نيست.(وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُو).(8)

با توجه به اين بيان، رهنمود صريح وحى الهى( مبنى بر اينكه:مؤثر در جهان خلقت خداست)هرگز با دستاورد دانش بشرى (پديده ها در يكديگر اثر مى گذارند) كوچكترين تضادى ندارد، و آنان كه وحى را با علم در تعارض مى بينند يا وحى الهى را صحيح تفسير نمى كنند يا برداشت آنان از دانش هاى روز غير صحيح است.

به عبارت ديگر:هر دو اصل زير، صحيح و پابرجاست:
1. توحيد در خالقيت، و اينكه در پهنه هستى، خالق و آفريدگار و مؤثر مستقل و خود بنياد، جز خدا نيست.
2. علل امكانى و پديده هاى طبيعى منشأ يك رشته آثار و افعالند، و تأثير گذارى هر يك از آنها، به فرمان خدا و بر اساس مشيت اوست.

اگر مى بينيم كه گاهى دو اصل فوق، منافىِ يكديگر تلقّى مى شوند، از آن روست كه برخى توحيد در خالقيت را به صورت غير صحيح تفسير كرده و بغلط مى پندارند كه هيچ مؤثر اصلى و تبعى جز خدا وجود ندارد، و علل طبيعى نقشى در آثار ويژه خود ندارند(=نظريه فرقه اشاعره) يا اينكه كسانى از سوى ديگر غلطيده و به اشتباه، علل طبيعى را، در تأثيرگذارى، مستقل مى انگارند(=نظريه مادّيها).

مسلّماً هر دو برداشت باطل بوده و مصداق افراط و تفريط اند. نادرستى برداشت دوم كه بر جهان بينى تنگ مادّى استوار است، نياز به توضيح ندارد، زيرا طرف سخن ما در اين بررسى، با الهيّونى است كه جهان بينى مادى را باطل مى دانند، سخن در نادرستى برداشت اول است كه برخى از متكلمان، آن را برگزيده اند، در حاليكه قرآن آشكارا برنقش علل طبيعى تصريح مى كند، و هم بالوجدان آثار پديده ها در يكديگر، محسوس و قابل لمس است.

چگونه مى توان تأثير علل مادّى را در پديده ها ناديده گرفت، در صورتى كه وحى الهى به آن تصريح مى كند و فى المثل آب را در پرورش گياهان مؤثر مى داند، چنانكه مى فرمايد:
(الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرضَ فِراشاً وَالسَّماءَبِناءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمراتِ رِزْقاً لَكُمْ).(9)
«خدايى كه زمين را براى ما گسترانيد و آسمان را برافراشت، و از آسمان آبى فرود آورد و به سبب آن (دقت كنيد) از ميوه ها رزقى براى شما بيرون آورد».

جلال الدين مولوى در اين مورد مى گويد:

دست پنهان و قلم بين خط گذار                           اسب در جولان و ناپيدا سوار
گه بلندش مى كند گاهيش پست                           گه درستش مى كند گاهى شكست
گه يمينش مى برد گاهى يسار                           گه گلستانش كند گاهيش خار
تير پران بين و ناپيدا كمان                           جان ما پيدا و پنهان جان جان
تير را مشكن كه اين تير شهى است                           نيست پرتابى ز شصت آگهى است
ما رميت از رميت گفت حق                           كار حق، بر كارها دارد سبق(10)

بنابراين، مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است كه بشر در عين اعتقاد بر اينكه همه چيز از جانب اوست، مقاصد خود را از طريق تحصيل اسباب به دست آورد.

اين اصل وضابطه، بر امور معنوى نيز حاكم است. لذا فيض الهى به نام هدايت غالباً به طور مستقيم از خدا به انسان نمى رسد، بلكه راهنمايى خدا از طريق ايجاد اسبابى مانند فطرت و آفرينش، عقل و خرد، پيامبران و رسولان، و علما و دانشمندان صورت مى پذيرد. قرآن مجيد، با اينكه در موارد متعدد هدايت را فعل خدا شمرده و سخن از (يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشاءُ) (11) مى گويد، مع الوصف پيامبر را از هدايتگران دانسته و با تأكيد مى فرمايد:
(وَإِنَّكَ لَتَهْدِى إِلى صِراط مُسْتَقيم).(12)
«تو به راه راست هدايت مى كنى».

و منافات هم ندارد كه هدايت، از آنِ هر دو باشد وهدايت كه در اصل، فعل الهى است، به پيامبر نيز كه وسيله و واسطه انجام آن است نسبت داده شود.

كوتاه نظرانى كه افراد را در تحصيل اسباب نكوهش مى كنند و آن را با توكل و رازقيّت خداوند منافى مى دانند فهمشان در معارف قرآنى قاصر است ومعارف دقيق اسلامى را درست تفسير نكرده اند.

كوبيدن درهاى اسباب و اصرار بر تحصيل آنها، با توكل و توحيد در آفريدگارى و كردگارى، كمترين منافاتى ندارد .زيرا در ديده موحّد تحصيل گر، اسباب رنگ تَبَعى و ظِلّى دارند و او هر نوع تأثير گذارى و تأثير پذيرى در اشيا و پديده هاى جهان را، مظهر اراده فاعل مطلق و خالق جهان مى داند.

ضمناً از اين حيث، ميان خواسته هاى مادى و معنوى نيز فرقى نيست.لذا قرآن دستور مى دهد كه جامعه با ايمان، به دنبال تحصيل وسيله برود:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِليهِ الوَسيلَةَ وجاهِدُوا في سَبيلهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون).(13)
«اى افراد با ايمان از تقوا پيشه كنيد و براى رسيدن به او وسيله اى دست و پا كنيد (توسل جوييد) و در راهش جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد».

اكنون بايد ديد مقصود از «تحصيل وسيله» كه در آيه فوق به آن امر شده چيست؟

فرهنگ نويسان زبان عرب براى لفظ «وسيله»، سه كاربرد ذكر كرده اند:
1. مقام و منزلت . درحديث است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «براى من از خدا وسيله بطلبيد».(14)
2. تقرّب به درگاه الهى است.(15)
3.تحصيل اسباب تقرّب، تا در سايه آن به خدا تقرّب جوييد.(16)

مسلماً معنى اول مقصود نيست. زيرا مطابق روايات، مقام و منزلت پيامبر نزد خداوند، مقام منحصر به فردى است كه جز پيامبر، كسى حائز آن مقام نخواهد شد.

طبعاً بايد آيه را به يكى از دو معنى اخير تفسير كرد و ظاهراً مراد از آيه، همان معنى سوم است. به گواه اينكه پس از امر به تحصيل وسيله، فرمان جهاد مى دهد كه سبب تقرّب ووسيله براى نزديكى به خدا است. از خطبه اميرمؤمنان (عليه السلام)نيز چنين بر مى آيد كه آن حضرت وسيله را به معنى تحصيل سبب براى تقرب به درگاه الهى گرفته است:
«انّ أفضلَ ما توسّل به المتوسِّلونَ إلى اللّه تعالى الإيمانُ به وبرسوله والجهاد في سبيله...واقام الصلاة فانّها الملة وإيتاء الزكاة».
«بهترين (17)چيزى كه متوسلان به خدا توسل مى جويند ايمان به خدا و به رسول او و جهاد در راه خدا و... به پا داشتن نماز كه آن طريقه و شريعت است و دادن زكات مى باشد».

حضرت در اين خطبه از فرايضى شرعى نام مى برد كه همگى سبب و مايه تقرب به خداست.

آيه فوق ما را به «حكم خرد»، راهنمايى و ارشاد مى كند و مى گويد: بشر براى تحصيل مقاصد معنوى مانند تقرب به خدا، بسان تحصيل مقاصد دنيوى بايد چنگ به اسباب بزند، و منهاى سبب، تحصيل مسبَّب امكان پذير نيست.

چيزى كه هست وسيله بودن اشيا در امور معنوى را بايد خود شرع معيّن كند. زيرا عقل بشر در اين مورد نارساتر از آن است كه وسيله تقرب و مغفرت و غيره را بدست آورد و نبايد پنداشت كه با اين آيه به تنهايى مى شود بر مسئله توسل به انبيا و اوليا استدلال كرد. اين آيه، يك اصل كلى را كه خرد نيز بر آن حاكم است يادآور مى شود، امّا اينكه چه چيز سبب تقرب،مغفرت ، يا برآوردن نيازهاى معنوى مى گردد براى خرد روشن نيست و بايد آن را خود شارع معين كند. چنانكه امام (عليه السلام)در خطبه ياد شده روى ايمان به خدا و رسول و جهاد در راه وى و نماز و ز كات انگشت گذارد.

اينك، وقت آن رسيده است كه اقسام توسّل را بيان نموده و سپس حكم آنها را( از حيث استوارى و نااستوارى) از ديدگاه كتاب و سنت معلوم سازيم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 . دُرج: ظرفى كه زنان جواهر آلات خود را در آن مى گذارند.
2 . سلك: رشته مرواريد.
3 . انفال/17.
4 . (بَلى وَرُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُون) (زخرف/80): «فرستادگان ما نزد آنند و اعمال آنها را مى نويسند».
5 . (وَاللّهُ يَكْتُبُ ما يُبيِّتُون) (نساء/81): «خدا آنچه را كه شبانه در سر مى پرورند مى نگارد».
6 . (حَتّى إِذا جاءَأَحَدَكُمُ المَوتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا) (انعام/61): «آنگاه كه اجل يكى از شما فرا رسيد فرستادگان ما جان او را مى گيرند».
7 . (اللّهُ يَتَوفَّى الأَنْفُسَ حينَ مَوتِها) (زمر/42):«خدا جانها را به هنگام مرگ مى گيرد».
8 . مدثر/31.
9 . بقره/22.
10 . مثنوى، دفتر دوم، ص 133.
11 . فاطر/8.
12 . شورى/52.
13. مائده/35.
14. مجمع البيان:2/188.
15 . لسان العرب: ماده وسل.
16 . نهايه: 5، ماده وسل.
17 . نهج البلاغه، خطبه 110.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------