اتهام جاسوسي و پيشينه ي آن

هر چند جناب عبدالبهاء با آن دعاهاي دروغين و چاپلوسانه مي كوشيد تا دل اولياي امور حكومت عثماني را به چنگ آورد؛ اما جمال پاشا، فرمانده ي كل قواي عثماني، سخت به او مظنون بود و او را متهم و مجرم مي دانست. به اين داستان كه خود جناب عبدالبهاء تعريف مي كند، توجه كنيد:
«جمال پاشا، [1] چون به عكا رسيد و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانه اش رفتم. همين كه مرا ديد استقبال كرد و مرا به كنارش نشاند و بي مقدمه چنين گفت: تو از مفسدين در ديني و به همين جهت دولت ايران تو را
در اينجا تبعيد نمود. انديشيدم كه ترك [2] است و بايد جوابي مضحك [خنده دار] و مسكت [ساكت كننده] داد!» [3] .
اين سوء ظن، پيشينه اي دارد كه هر چند شوقي افندي كوشيده است آن را به گونه اي ديگر جلوه دهد، اما هوشمنداني كه با سياست هاي استعمارگر پير و كهنه كار انگليس آشنايند، به خوبي درمي يابند كه ماجرا از چه قرار است. اجازه دهيد آن چه را كه شوقي افندي نقل كرده است، بياوريم و داوري را به خوانندگان هوشيار بسپاريم. شوقي افندي، در پي ادعاي اقبال مردمان به جناب بهاءالله،
چنين مدعي مي شود:
«پاره اي از عمال [كارگزاران] دول خارجه كه طالب نام و شهرت و در بند مقام و عزت بودند، نظر به نقصان [كاستي] اطلاع و كوته نظريشان، خواستند از پشتيباني و مساعدت حضرت بهاءالله در پيشرفت مقاصد سياسيه و مآرب [نيازها] ماديه - كه در ساحت اقدس به كلي منفور و مردود بود- استفاده نمايند. اين بود كه هيكل مبارك اكيدا و صريحا عدم مداخله وجود اقدس را در اين گونه امور و حصر افكارشان را در مسائل روحانيه و اخلاقيه، اعلام فرمودند.» [4] .
هوشمندان سياست دان و سياست خوان از اين عبارات به خوبي درمي يابند كه عمال دول خارجه «نظر به نقصان اطلاع و كوته نظريشان!» به خوبي دريافته بودند كه از «پشتيباني و مساعدت حضرت بهاءالله در پيشرفت مقاصد سياسيه و مآرب ماديه» مي توانند بهره ببرند. راستي آنان با وجود كم فهمي و كوته نظري، چطور به اين لطيفه و دقيقه پي برده بودند كه حضرت بهاءالله عامل بسيار كارسازي در رسيدن به اهداف سياسي و نيازهاي مادي آنان است؟ به هر صورت
آنان چنين تشخيصي داده بودند و از همين رو بود كه:
«از طرف ديگر كلنل سر آرنولد باروز كمبال [5] - كه در آن اوقات سمت جنرال قونسولي دولت انگلستان را در بغداد حائز بود - چون علو مقامات حضرت بهاءالله را احساس! نمود، شرحي دوستانه به محضر انور معروض - و به طوري كه هيكل مبارك [بهاءالله] به نفسه الأقدس شهادت داده - قبول حمايت و تبعيت دولت متبوعه خويش را به محضر مبارك پيشنهاد نمود و در تشرف حضوري متعهد گرديد كه هر آنگاه حضرت بهاءالله مايل به مكاتبه با ملكه ي ويكتوريا باشند، در ارسال اوراق به دربار انگلستان اقدام نمايد. حتي معروض داشت حاضر است ترتيباتي فراهم كند كه محل استقرار هيكل اقدس به هندوستان (!؟) يا هر نقطه ي ديگر كه مورد نظر مبارك باشد، تبديل يابد. حضرت بهاءالله از قبول اين رأي خودداري فرمودند و اقامت در خاك سلطان عثماني را ترجيح دادند.» [6] .
از عبارات شوقي چند نكته مستفاد مي گردد:
1. سركنسول دولت انگلستان در بغداد، برتري و والايي مقامات حضرت بهاء
الله را احساس مي كند.
2. در پي اين احساس (كه لابد يك حس كاملا معنوي و الاهي بوده است) نامه اي به جناب بهاءالله مي نويسد.
3. جناب سركنسول به ايشان پيشنهاد مي كند كه حمايت رسمي دولت انگليس را پذيرا باشد.
4. هم چنين به ايشان پيشنهاد مي كند: دولتي كه جناب كنسول از آن دولت پيروي مي كند، يعني امپراطوري بريتانياي كبير، حاضر است از حضرت بهاءالله تبعيت كند!؟
راستش از جمله ي جناب شوقي همين برمي آيد. چون ايشان فرموده است: «... قبول... تبعيت [پيروي] دولت متبوعه خويش را به محضر مبارك پيشنهاد نمود.» اما به نظر مي رسد مترجم كتاب اشتباه كرده است و منظور ايشان پيشنهاد پذيرفتن تابعيت دولت انگليس توسط بهاء الله باشد.
5. در ملاقات حضوري متعهد مي شود كه ترتيب مكاتبه ي جناب بهاءالله را با ملكه ي استعمارگران پير، فراهم كند.
6. جناب سركنسول پيشنهاد مي كند كه اگر جناب بهاءالله مايل باشند، ايشان را به هندوستان (نه به انگلستان؟) يا هر كجاي ديگر كه ايشان مايل باشند، بفرستند.
7. جناب بهاءالله به ظاهر هيچ يك از پيشنهادهاي مذكور را نمي پذيرد و اقامت در خاك عثماني را ترجيح مي دهد.
البته بعدها، در پي روابط پنهان و پيداي جناب عبدالبهاء با انگليس، حكمت آن تعارفات از جانب سركنسول و اين استنكاف از سوي بهاءالله، رخ مي نمايد و معلوم مي شود كه جناب بهاءالله به خاطر نجات جانش به وسيله ي دولت روسيه تزاري - كه به اتهام دست داشتن در ترور ناصرالدين شاه محكوم به مرگ شده بود - و برخورداري از حمايت هاي آشكار آن كشور از ايشان، نمي خواسته در همان حال با رقيب روسيه ي تزاري، مغازله ي سياسي كند.
اما از سوي ديگر همين جناب، به نقل پسرش عبدالبهاء، درباره ي انگليس، الواحي نازل فرموده بود تا زمينه را براي حمايت انگليس از ايشان در آينده فراهم كند:
«در الواح مبارك ذكر عدالت و حسن سياست دولت فخيمه ي انگليس مكرر مذكور، ولي حال مشهور شد. و في الحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده به راحت و آسايش رسيدند.» [7] .
ما نمي دانيم كه آيا به راستي چنين الواحي از سماء مشيت جناب بهاءالله نازل شده است يا خير. چون جناب عبدالبهاء اين سخنان را در زماني مي فرمايد كه امپراطوري روسيه نابود شده و سرزمين فلسطين هم به اشغال دولت انگليس درآمده بود. احتمال دارد اين سخنان در پي پيروزي دولت انگليس، از باب ادعاي پيش گويي پس از وقوع حادثه!، توسط جناب عبدالبهاء به جناب بهاءالله نسبت داده شده باشد. به ويژه آن كه ايشان در مورد اين ادعا، ايشان از آن الواح نازله، چيزي نقل نفرموده اند. به فرض پذيرفتن درستي اين مدعا، با توجه به سخني كه بهاءالله درباره ي عدالت گستري امپراطوري انگليس و نيز اعتراف به حسن سياست آن دولت و نيز با عنايت به حوادثي كه در آينده رخ داد و نقش پسر بهاءالله در آن حوادث، به روشني معلوم مي گردد كه هر چند به ظاهر و بنا به ادعاي شوقي،
عمال دول خارجه نتوانستند از پشتيباني و مساعدت حضرت بهاءالله در پيشرفت مقاصد سياسيه و مآرب ماديه، بهره مند شوند؛ اما اين بهره وري از وجود جناب عبدالبهاء به خوبي انجام گرفت.
البته همين جا اين را هم بگوييم كه نه تنها سياست مداران «كوته نظر» انگليسي، بلكه سياست پيشه هاي «كم اطلاع» فرانسوي نيز به «علو مقامات!» حضرت بهاءالله پي برده و درصدد بودند تا «از پشتيباني و مساعدت حضرت بهاءالله در پيشرفت مقاصد سياسيه و مآرب ماديه» كشور متبوع خود، استفاده كنند. چنان كه در ايامي كه ايشان در ادرنه بود:
«نايب قنسول فرانسه كه سابقه ي دوستي با حضرت بهاءالله داشت محرمانه به حضور شتافت و به طوري كه مأمورين ندانند چه مقصد دارد، يك ملاقات خصوصي در مدت نيم ساعت يا كمتر انجام داده، مرام خود را اين قسم اظهار نمود كه شما از تبعيت اسلام بيزاري جوييد و خويش را تابع فرانسه گوييد تا ما شما را تقويت نماييم.» [8] .
از اين بيانات تاريخي نكات لطيف و دقيقي مستفاد مي شود:
1. جناب بهاءالله با نايب كنسول فرانسه سابقه ي دوستي داشته است. از كجا و چرا و چگونه؟ نمي دانيم.
2. ايشان محرمانه؟! طوري كه مأمورين ندانند، به حضور جمال مبارك مي رسد.
3. جناب نايب كنسول فرانسه در آن ملاقات خصوصي كوتاه مدت، از جناب بهاءالله مي خواهد تا از اسلام بي زاري جويد و تابع فرانسه شود.
4. در صورت تبري از اسلام و پذيرفتن تابعيت فرانسه، دولت فرانسه از ايشان حمايت و او را تقويت مي كند.
نمي دانيم منظور نايب كنسول فرانسه از بي زاري جستن از تبعيت اسلام چه بوده، اما توجه به چند نكته ضروري است:
الف: رفتار جناب بهاءالله به گونه اي بوده كه فرانسويان ايشان را مسلمان مي پنداشتند.
ب: جناب بهاءالله در آن تاريخ مسلمان نبوده است. زيرا در داستان دشت بدشت، اسلام از جانب بابي هاي حاضر در آن داشت، از جمله خود بهاءالله، نسخ شده بود.
بنابراين، شايد منظور دولت فرانسه از بي زاري جستن از اسلام، ترك تابعيت ايران
بوده است. هر چند جناب بهاءالله اين پيشنهاد را نيز پذيرفت، ولي نمي دانيم چه مغناطيسي در وجود مسعود ايشان بود كه تمامي كشورهاي استعمارگر را به سوي خويش جذب مي كرد!؟
فرانسويان، اين جذابيت را نه تنها در پدر، بلكه در پسر نيز به خوبي دريافته بودند. جناب عبدالبهاء در لوحي كه براي ابوالفضل گلپايگاني نازل! مي كند، چنين مي گويد:
«... از طهران چند مكتوب رسيد كه اولياي سفارت فرانسه اصرار دارند كه بعضي از مبلغين به صفحات افريق يعني تونس و جزائر توجه نمايند و از اولياي دولت فرانسه نهايت رعايت خواهد شد تا جماعت آن سامان را تبليغ نمايند.» [9] .
شگفتا! فرانسويان تا چه اندازه نگران دين و معنويت سرزمين هاي استعماري خويش اند كه اصرار دارند مبلغين بهائي به آن جا بروند. چرا آنان را به پاريس دعوت نكردند؟ تبليغ جماعت آن سامان با نهايت رعايت و هم كاري اولياي فرانسه، چه معنايي دارد؟ خردمندان به خوبي درمي يابند كه در پس اين درخواست هاي دل سوزانه ي معنوي، چه اسراري نهفته است.
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] در لغت نامه ي دهخدا درباره ي او چنين مي خوانيم: از رجال دولت عثماني است كه با انوار پاشا و طلعت پاشا اركان ثلاثه ي دولت عثماني، فرقه ي جوانان ترك را تشكيل مي دادند. وي در جنگ بين المللي سابق (اول) حاكم شامات بود و جمع كثيري از روسا و زعما و فضلا و اعيان سوريه را به جرم استقلال طلبي و به تهمت خيانت به دولت عثماني اعدام نمود. در بيست و ششم ذي القعده 1340 هجري قمري مطابق بيست و يكم ژوئيه 1922 م. در تفليس به دست چند تن افراد مجهول الهويه به قتل رسيد. (وفيات معاصرين محمد قزويني، مجله يادگار سال سوم شماره چهارم)
به راستي شگفت انگيز و پرسش برانگيز است كه چرا جناب عبدالبهاء براي ماندگاري و برقراري حكومتي كه چنين كساني در رأس امور آن بودند، دعا مي كند. در ضمن اين جمال پاشا، يكي از كساني است كه در كشتار ارامنه هم دست داشته است. به خاطر داريد كه جناب عبدالبهاء درباره ي چنين كساني چه دعاي خالصانه اي كرده است:«پروردگارا، حاميان حكومت عثماني را حمايت فرما!».
[2] توجه داريد كه يكي از شعارهاي بسيار پر سر و صداي بهائيان - كه بر سر هر كوي و برزن بانگ مي زنند- شعار «وحدت عالم انساني» است. در پرتو تعليم وحدت عالم انساني، بايد اين گونه بود كه جناب عبد البهاء مدعي است:
بيگانگان را مانند آشنا معامله نمائيد و اغيار را به مثابه [مانند] يار نوازش فرماييد، دشمن را دوست ببينيد و اهرمن [شيطان] را ملائكه شماريد، جفاكار را مانند وفادار، به نهايت محبت رفتار كنيد و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشك معطر به مشام رسانيد. خائنان را ملجآ و پناه گرديد و مضطربان را سبب راحت دل و جان. - مكاتيب [نامه ها] عبدالبهاء جلد سوم، صفحه ي 160 - براساس اين سخنان، جمال پاشاي گرگ خون خوار و غدار را بايد دوست داشت و مانند آهوان ختن و ختا مشك معطر به مشامشان رسانيد، نه آن كه گفت: ترك است... و با اين سخن، به خاطر خون خوار بودن يك نفر، يك نژاد را تمسخر كرد.
[3] اسرار الآثار خصوصي 42:3. فاضل مازندراني، از نويسندگان بزرگ بهائي، مجموعه اي در شرح واژه هاي فلسفي و عرفاني فراهم آورد كه نامش را اسرار الآثار نهاد. اين مجموعه چاپ نشد. همين كار را با برخي از واژه هايي كه در كتاب هاي بهائي به كار رفته است، انجام داد و نام آن را اسرار الآثار خصوصي نهاد. به اين معنا كه واژه هاي مربوط به بهائيت را توضيح داده است.
[4] قرن بديع 133:2 و 134. چاپ 120 بديع و 125 بديع.
[5] Col. Sir Arnold Burrows kimball.
[6] قرن بديع 134:2.
[7] مكاتيب 346:3.
[8] الكواكب الدرية 380:1 و 381.
[9] مائده ي آسماني 43:9 و 44. نوشته ي اشراق خاوري. اين كتاب دربر گيرنده ي برخي الواح بهاءالله و عبدالبهاء و شوقي افندي است.