قصرها و نهرها

و قتى پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت چيزى به جز ثقلين كتاب خدا و عترتش اهل بيتش باقى نگذاشت، و پنهانى به فاطمه عليهاالسلام خبر داد كه به او ملحق مى شود و او اول كسى از اهل بيتش است كه به او ملحق مى گردد.
فاطمه عليهاالسلام مى گويد: من چند روز بعد از وفات پدرم بين خواب و بيدارى بودم، و گويا پدرم را در كنارم مى ديدم. وقتى او را ديدم نتوانستم خود را نگهدارم و صدا زدم: پدر جان، خبر آسمان از ما قطع شد.
در همين حال كه با پدرم سخن مى گفتم صفهايى از فرشتگان نزد من آمدند و دو ملك از همه جلوتر آمدند، و مرا برداشتند و به آسمان بردند. سرم را بلند كردم و ديدم قصرهاى بلند محكم و بستانها و نهرهاى جارى و قصرى بعد از قصرى و بستانى بعد از بستانى است. بعد ديدم از آن قصرها كنيزانى به من متوجه شده نگاه مى كنند و آنان به يكديگر بشارت مى دهند و با ديدار من مى خندند و مى گويند: «مرحبا به كسى كه بهشت و ما به خاطر پدر او آفريده شديم».
فرشتگان همين طور مرا بالا مى بردند، تا به خانه اى داخل كردند كه در ميان آن قصرهايى بود و در هر قصرى اطاقهايى كه چشم نديده، و در آن اطاقها از سندس و استبرق روى تختهاى زياد انداخته شده، و بر آن تختها پوششهايى از حرير و ديبا، و ظرفهايى از طلا و نقره است. در آن قصرها سفره هايى با غذاهايى رنگارنگ است و در آن باغها نهرهاى جارى كه از شير سفيدتر و از مشك اذفر خوشبوتر است.
گفتم: اين خانه براى كيست و اين نهر چيست؟ گفتند: اين خانه فردوس اعلى است كه بعد از آن بهشتى نيست، و آن خانه پدرت و پيامبرانى است كه با او هستند و كسانى كه خدا را دوست دارند. گفتم اين نهر چيست؟ گفتند: اين كوثر است كه خدا وعده داده به او بدهد. گفتم: پس پدرم كجا است؟ گفتند الآن نزد تو مى آيد.
در همين حال بودم كه قصرهايى پيدا شد سفيدتر و نورانى تر از آنها، و فرشهايى زيباتر از آن فرشها بود. در اين هنگام فرش بلندى را ديدم كه بر روى تختها انداخته شده، و پدرم را ديدم كه بر روى آن فرش نشسته و جماعتى همراه اوست. وقتى مرا ديد به خود چسبانيد و بين دو چشمانم را بوسيد و در آغوش نشانيد و گفت: مرحبا به دخترم!
سپس به من گفت: اى حبيبه ى من، آيا نمى بينى چيزهايى كه خداوند براى تو آماده كرده و چيزهايى كه تو جلوتر فرستادى؟ بعد قصرهايى درخشان كه در آن چيزهاى ظريف نوظهور رنگارنگ و زينت و زيورها بود به من نشان داد و گفت: اينجا مسكن تو همسرت و فرزندانت و كسانى است كه تو و آنان را دوست دارند. گوارا باد بر تو كه بعد از چند روز نزد من مى آيى. با شنيدن اين كلام قلبم به تپش افتاد و شوقم شديدتر شد و هراسان از خواب بيدار شدم.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: وقتى فاطمه عليهاالسلام در خوابگاهش بيدار شد با صداى بلند مرا صدا زد. نزد او آمدم و به او گفتم: چرا ناراحت هستى؟ فاطمه عليهاالسلام خوابى كه ديده بود به من خبر داد، و از من عهد خدا و رسول صلى الله عليه و آله گرفت كه وقتى از دنيا رفت به كسى جز ام سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و ام ايمن و فضه، و از مردان: دو پسرش و عبدالله بن عباس و سلمان فارسى و عمار بن ياسر و مقداد و ابوذر و حذيفه خبر ندهم، و به من گفت: من بعد از مردن حلال كردم كه بدن مرا ببينى. تو همراه آن زنها باش كه مرا غسل مى دهند، و مرا شب دفن كن، و قبرم را به كسى خبر مده! و قتى آن شب رسيد كه خداوند اراده كرده بود او را گرامى بدارد و به سوى خود ببرد رو كرد و گفت: و عليكم السلام. بعد به من گفت: پسر عمو، جبرئيل آمد و به من سلام كرد و گفت: خدا سلام به تو مى رساند اى حبيبه ى حبيب خدا و ميوه ى قلب پيامبر. امروز در رفيق اعلى و جنةالماوى به او ملحق مى شوى.
بعد برگشت و مى شنيدم كه بار ديگر گفت: و عليكم السلام. بعد گفت: پسر عمو بخدا قسم ميكائيل است. و به من همان سخن رفيقش را گفت. سپس گفت: و عليكم السلام.
بعد فاطمه عليهاالسلام را ديديم كه چشمانش را كاملا باز كرد و گفت:
پسر عمو، والله حق است. اين عزرائيل است كه بالهايش را به مشرق و مغرب باز كرده و پدرم را براى من به اين اوصاف توصيف مى كند. و از فاطمه شنيدم مى گويد: و عليك السلام يا قابض الارواح، در قبض روح من عجله كن و مرا آزار مكن.
بعد شنيدم مى گويد: پروردگارا، به سوى تو مى آيم نه به سوى آتش. سپس چشمانش را بست و دستها و پاهايش را دراز كرد مثل اينكه فاطمه عليهاالسلام هرگز زنده نبوده است.
[ دلائل الامامه طبرى امامى: ص 43.]