بایزید بسطامی و ادعای الوهیت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ شطحیات صوفیه در قرن سوم و چهارم بروز و ظهور زیادی پیدا کرد و سخنان و مباحث شطحگونه باعث شد تا تصوف، رشد و رواج زیادی بگیرد که به همین علت قرن سوم و چهارم را دوره رشد و رواج صوفیه نامیدند. بایزید بسطامی (متوفی 261 ه ق) را باید بزرگترین شطحگوی تاریخ تصوف بهشمار آورد، چرا که او رابه خاطر کثرت شطحیات و قائل نشدن هیچ حد و مرزی برای خود در به زبان راندن شطحیات او را شیخ شطح نامیدند.
ازجمله بزرگترین ادعاهایی که بارها بایزید بسطامی آن را به صورت شطح مطرح کرده است ادعای الوهیت است. بایزید ادعا میکند: «وقتی خداوند مرا اشرف بر توحید بخشید من خود را طلاق دادم و به نزد پروردگار خود رفتم و او نیز نفس و خلایق و مکونات را از دل من به فراموشی برد و از همه اندوهان رهایی یافتم و آن گاه مملکت هایی از پس مملکت های دیگر را درنوردیدم و به سوی حق رهسپار شدم و خداوند نیز مرا همانند نزدیکی روح به جسم آن چنان به خود نزدیک کرد که من گفتم: پس من توام و تو منی!» [1]
همچنین گفته شده که: «یک بار بایزید را تا پیشگاه حق بالا میکشند و میگویند بندگان من میخواهند تو را ببینند و بایزید میگوید من هیچ علاقهای به دیدن آن ندارم، اما اگر تو این را از من میخواهی من مخالفتی ندارم. به شرط آن که مرا به وحدانیت خود بیارایی تا وقتی خلق مرا میبینند تو را دیده باشند و نه مرا.» [2] همچنین مینویسند: «مردی درِ سرای بایزید را کوفت. پرسید: که را میجویی؟ گفت: بایزید را میجویم. گفت برو وای بر تو! جز خدای در این خانه کس نیست» [3] یا در جای دیگر میگوید: «عرش و کرسی و لوح و قلم و جمله فرشتگان و پیامبران منم.» [4]
اما مشهورترین و عجیبترین شطحیات بایزید بسطامی در تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری آمده است که بایزید گفته: «إنی أنا الله لا إله إلّا أنا فاعبدونی»[5] و درجایی دیگر نیز میگوید: «لیس فی جبتی سوی الله»[6] و همچنین گفته است: «سبحانی ما اعظم شانی»[7] اما واقعاً چه چیزی باعث میشود که بزرگان صوفیه اینچنین و با تکبر خود را از تمام مخلوقات بلکه از خالق مخلوقات هم برتر بدانند و درحالیکه باید همچون عارفان حقیقی و علماء اسلامی، زهد ورزیده و الگویی برای مریدان خود باشند.
مولف بزرگوار جناب آقای صدرزاده در کتاب فلسفه و عرفان از نظر اسلام، با انتقاد به شخصیت بایزید بسطامی مینویسد: «با قدری تأمل و دقت در زندگی بایزید، آیا ادعای اُلوهیت بودن چنین شخصی میتواند بر اساس معارف اسلامی باشد؟ ویا اینکه همان اعتقادات قبلی خود را پس از گرویدن مردم ایران به دین اسلام، مجبور شده است به نام اسلام و معارف اسلامی بازگو کند و مردم را به سوی آن بخواند» [8] این تحلیل میتواند درست باشد زیرا بایزید ایرانی و اهل بسطام بوده است و عطارنیشابوری نیز دین بایزید را در ابتدا زرتشتی میداند و میگوید: «بایزید بسطامی 70 سال از عمر خود را در این کیش (زرتشت) گذرانده است.» [9] حال چنین شخصی که پس از هفتاد سال به اسلام گرویده است، چطور میتواند به این سرعت تمام معارف اسلامی را یاد گرفته باشد و به مقام قطبیت رسیده و سپس ادعای خدایی کند؟ حال آنکه خود صوفیه ادعا میکنند که بایزید در سن هفتاد سالگی به معراج رفته است. [10] این یعنی اینکه بایزید در همان سالی که به اسلام گرویده است به معراج رفته است!!!
ملا احمد نراقی در کتاب معراج السعاده خود بهشدت بر سخنان متکبرانه امثال بایزید بسطامی که به صورت شطح بر زبان شان جاری شده است تاخته و میگوید: «اهل تصوف... مرتبه خود را از پیامبران و اولیای الهی بالاتر میبرند و صاحب مرام و مذهب جدید و مدعی الوهیت و نبوّت و امامت و کشف و شهود و عرفان نو میگردند، حکایت این طایفه بسی اندوهناک است. این گروه در نزد خدا و ارباب یقین و بصیرت از احمقان و جاهلاناند و از آنچه به غرور ادّعا میکنند، از حق دورتر میگردند.» [11]
پینوشت:
[1]. شفیعی کدکنی، محمد رضا، دفتر روشنایی از میراث بایزید بسطامی، نشر سخن، تهران، 1385، چاپ سوم، ص 257
[2]. همان، ص 250
[3]. همان، ص 143
[4]. عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، تحقیق نیکلسن، 1905، ج 1، ص 171
[5]. عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ج 1، ص 137
[6]. همان، 140
[7]. همان، 176
[8]. صدرزاده، محمد، فلسفه و عرفان از نظر اسلام، ص 320
[9]. تذکرةالاولیاء، ص 165
[10]. تذکرةالاولیاء، ص 160
[11]. نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، ص 492 - 513، صفت تکبر و غرور
Add new comment