تعجب شقیق بلخی از کرامات امام کاظم (علیهالسلام)
ابوعلی شقیق بن ابراهیم بلخی، تاجری که به سرزمینهای روم مسافرت میکرد و علمای اهل سنت وی را از مشاهیر صوفیه خراسان برشمردهاند و مناقب او را بسیار دانستهاند.[1] او همعصر ابراهیم ادهم بود و سرانجام در یکی از جنگهای ماوراءالنهر کشته شد.
علمای اهل سنت به نقل از شقيق بلخى مىگويند: من در سال 149 هجرى به قصد حجّ حركت كردم. در قادسيه اتراق كرديم. در آنجا جوانى خوشچهره و گندمگون ديدم كه عبايى پشمين به تن كرده و خود را با آن پوشانده بود، نعلين به پا كرده بود و در كنارى تنها نشسته بود. من با خود گفتم: اين جوان، صوفى است كه مىخواهد سربار مردم باشد. به خداوند سوگند، نزد او مىروم و او را سرزنش مىكنم.
وقتى نزديك ايشان رفتم و مرا ديد كه به سوى او مىروم، به من فرمود: ای شقيق! «اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْض الظَّنِّ إثْمٌ.[حجرات/12] از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است.»
با خود گفتم: اين بندهاى صالح است؛ زيرا دانست كه چه چيزى در ذهنم وجود دارد. نزد ايشان خواهم رفت و از او خواهم خواست تا مرا ببخشد.
سپس از ديدگان من پنهان شد. وقتى وارد منزل گاه «واقصه» شديم، ديدم كه ايشان در آنجا در حال نماز است و اعضاى بدن او مىلرزد و اشكهايش سرازير است. با خود گفتم: اكنون نزد او بروم و از وى معذرتخواهى كنم.
ديدم او نمازش را كوتاه كرد و فرمود: ای شقيق! (وَإنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى.[طه/82] و من هر كه را توبه كند و ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدايت شود، مىآمرزم.»
آنجا بود كه با خود گفتم: ايشان از اَبدال هستند؛ چرا كه دو بار از راز من خبر داد.
وقتى به منزلگاه «زباله» در حجاز رسيديم، ايشان را ديدم كه در كنار چاهى ايستاده و مشكى كوچك به دست دارد و مىخواهد از چاه آب بردارد. ناگاه اين مشك در چاه افتاد. آن بزرگوار سرش را به آسمان بلند کرد و عرض كرد: [خدايا!] وقتى تشنه مىشوم، تو پروردگار من هستى و قوت دهنده من به هنگام نياز به غذا، تو هستى. اى سرور من! غير از اين مشك، چيزى ندارم.
شقيق مىگويد: به خدا سوگند! ديدم آب چاه بالا آمد و آن حضرت مشك خود را برداشتند و از آب پر كردند، آنگاه وضو ساختند و چهار ركعت نماز خواندند.
سپس به سمت پشتهاى ريگ رفتند و از آن سنگريزهها در آن مشك مىريختند و از آب آن مىنوشيدند. من به آن بزرگوار عرض كردم: از باقىمانده آنچه خداوند به تو روزى داده و نعمت ارزانى كرده، به من نيز بده!
فرمود: اى شقيق! پيوسته مشمول نعمتهاى ظاهرى و پنهانى خدا هستيم. به پروردگارت خوش گمان باش.
آنگاه مشك را به دست من دادند و من از آن آشاميدم. ديدم شربت شيرينى است. به خدا سوگند، لذيذتر و خوشبوتر از آن نخورده بودم. هم سير شدم و هم تشنگى از من برطرف شد؛ به گونهاى كه تا چند روز به غذا و نوشيدنى، بىاشتها بودم.
ديگر آن بزرگوار را نديدم تا اينكه به مكه وارد شدم. نيمه شبى ايشان را كنار «قبة السراب» ديدم كه با خشوع و ناله و گريه به نماز ايستادهاند. ايشان تا سحرگاه همين حال را ادامه دادند؛ همين كه اذان صبح شد، براى نماز نشستند و مشغول به تسبيح خدا شدند. سپس ايستادند و نماز صبح را خواندند. هفت مرتبه گرد خانه خدا گشتند و از مسجدالحرام خارج شدند.
من از پشت سر ايشان مىرفتم. ديدم كه او بىكس و كار نبوده و اموال و غلامهايى دارد، بر خلاف آنچه پيشتر مشاهده كرده بودم. مردم روى خود را به سمت او مىگرداندند، سلام مىكردند و به او تبرك مىجستند. از يكى از آنان پرسيدم: اين آقا كيست؟ گفت: اين موسى بن جعفر (عليهماالسلام) است.
با خود گفتم: از اينكه اين امور شگفت، از فردى غير از اين سيد باشد، شگفتزده بودم.[2]
پینوشت:
[1]. لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج3، ص153.
[2]. صفة الصفوة، ابنجوزی، ج1، ص400 و 401. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
مثیر الغرام الساکن، ابنجوزی، ج1، ص402 و 403. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
مطالب السؤول، نصیبی شافعی، ج1، ص290 و 291. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
تذکرة الخواص، سبط بنجوزی، ص348 و 349. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
الفصول المهمه، ابنصباغ مالکی، ص222 الی 224. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
الصواعق المحرقة، ابنحجر هیتمی، ج1، ص554 و 555. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
Add new comment