سرانجام كار سيد باب

چنانكه اشارت شد، دوران بابيت، مهدويت و نبوت سيد باب در حدود شش سال طول كشيد و پس از آنكه از مكه به شيراز برگشت پس از چندي، مدت شش ماه در شيراز و پس از آن، تا سال 1263 قمري هم در اصفهان زير حمايت معتمدالدوله به كوشش پرداخت و از آن سال به بعد، به فرمان حكومت ايران به آذربايجان برده شد و در زندانهاي ماكو و چهريق زنداني گرديد تا پايان زندگي.
چنانكه بالاتر گذشت، باب گفته است از آن وقت كه در زندان ماكو افتادم خدا مرا به وسيله ي پيام نبوت و رسالت مورد امتنان قرار داد! به طور كلي از آن زمان كه در شيراز بازداشت شد تا روزهاي آخر كه در زندان چهريق به سر مي برد، داعيان از جان گذشته ي او، از او دستور مي گرفتند و در شهرهاي ايران، به ويژه مازندران، دعوت او را تبليغ مي كردند و تا پاي جان، مي كوشيدند.
چون خود باب از نظرها و ديدگان مردم پنهان بود و مردم از هويت و ماهيت او خبر نداشتند، ابهت و آوازه ي او بسيار بزرگ و امر عظيم جلوه گر مي شده و مردم صددرصد مي پنداشتند، كه او همان امام غايب و مهدي موعود است كه گرفتار شده و به زودي آزاد خواهد شد و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد!؟
از سوي ديگر، رسولان و داعيان باب، گفته ها و نوشته هاي او را براي مردم مي خواندند و معجزات و كراماتي بسيار از او نقل مي كردند، مردم گوش به زنگ هم، نديده به او ايمان مي آورند و در راه ياري او، از مال و جان دريغ نمي كردند؛ زندگي خود را ترك مي كردند و اسلحه برمي داشتند با دولت مي جنگيدند و از او حمايت مي كردند.
از اين رو، در اندك زماني امر قيام سيد باب، بسيار بالا گرفت و پيروان بسياري يافت، تا جائي كه دولت وقت بيمناك شد و درصدد چاره جوئي برآمد و تصميم بر اعدام سيد باب گرفت. در اين مورد، ناسخ التواريخ چنين نوشته است:
«... نخستين خطا از ميرزا آقاسي[نخست وزير محمد شاه قاجار] افتاد. حكم داد كه باب را بدون اينكه به پايتخت آورند و مردم او را ببينند، به چهريق فرستاد و محبوس بداشت، مردم عامه گمان كردند كه او را علمي و كرامتي بوده است... اگر ميرزا علي محمد باب را رها مي ساختند تا به تهران مي آمد و مردم او را از نزديك مي ديدند و با او مباحثه و گفتگو مي كردند، بر همه مكشوف مي شد كه او در هيچ علمي بر ديگر علما شرافت ندارد...
باب را، به صواب ديد ميرزا تقي خان و سليمان خان افشار، به جانب آذربايجان فرستادند و فرمان رفت، كه حمزه ميرزا حشمةالدوله، كه در اين هنگام حكومت آذربايجان داشت، باب را از قلعه ي چهريق به در آورده بكشند...
باب را در آذربايجان دو تن از علما و مجتهدين مريد و مؤمن بود: يكي سيد حسين يزدي، كه به همراه باب در زندان بود و ديگري، ملا محمدعلي ربيب آقا سيد زنوزي، كه در تبريز محبوس بود... آنگاه باب را با سيد حسين حاضر كردند؛ اين وقت حشمةالدوله فرمود تا علما باز انجمن شوند و با باب سخن گويند؛ علما پاسخ دادند: بسيار وقت عقيده ي باب سنجيده شد و قتلش واجب افتاد و ديگر، چرا سخن به درازا بايد كشيد و گوش به ترهات او فراداد؟
حشمةالدوله، چون كراهت علما را ديد، شب هنگام باب را در مجلس حاضر كرد و ميرزا حسن وزير نظام و حاج ميرزا علي و سليمان خان افشار را نيز طلب كرد. در آن مجلس حاجي ميرزا علي از معضلات احاديث، سخن چندي از باب پرسيد و باب از جواب دادن عاجز ماند. آنگاه حشمةالدوله گفت: شنيده ام تو خود را پيامبر مي داني و كتابي آورده اي، اگر چنين است اكنون آيه اي نازل شود. ميرزا علي محمد باب بدون ترس، پاره اي از آيه نور را، با برخي از آيه هاي ملك درهم آميخت و مهملي بساخت و برخواند. حشمةالدوله فرمود آن كلمات را نوشتند؛ آنگاه به باب گفت اين آيت را دوباره بخوان، باب ديگر باره آن را خواند، در حاليكه ديگرگونه بود.