چرا دشمنان اهل بیت مخصوصاً قریشیان، در مورد بیان فضایل علی(ع) خشمگین هستند؟
اگر نگاهی گذرا به تاریخ پرفراز و نشیب اسلام داشته باشیم، به این حقیقت میرسیم که رسول خدا مردم را طی 23 سالی که به دین اسلام و ایمان به خدا دعوت کرد، چه کارهای مهمی که انجام نداد، ازجمله ظهور نشانهها و دلایل نبوّت و معجزات روشن برای اصحاب و مردم از یک طرف، و چه سختیها و رنجهای فراوانی که نکشید، ازجمله توهین و جسارت مشرکان مکه، کوچ کردن به طرف شعب ابیطالب، فرار از دست دشمنان و هجرت به شهر مدینه، جنگهای مختلف، ترور و دسیسههای منافقان به ظاهر مسلمان از طرف دیگر، همه و همه، دست به دست هم دادند تا عقل سلیم هر انسانی به تعجب وادار شود که چگونه شد که صحابه با وجود همراهی و همنشینی با رسول خدا در دوران حیات و ممات حضرت، کارشان به ارتداد کشیده شود.[1] آیا سبب این کارشان حسادت آنها نبود؟ آیا نفاق و کینه ایشان نسبت به پیامبر و اهل بیت ایشان، که سراسر فضایل و منقبت آنها در قرآن آمده است، نبود؟
چرا نسبت به وجود مقدس امیرالمومنین، علی (علیهالسلام) خشم و غضب داشتند، در حالیکه طبق آیه قرآن، نفس پیامبر بود، «انفسنا و انفسکم» و در دامن پیامبر رشد و نمو کرد و مودّب به تربیت صحیح اسلامی گردید؟
تاریخ مینویسد حسادت دشمنان نسبت به حضرت علی (علیهالسلام) با آن همه فضایل آشکار، دارای علل و اسباب متعددی است ازجمله اینکه: اولاً حضرت علی (علیهالسلام) از قبیله قریش و از طایفهی بنیهاشم بود که سران این طایفه در تمام دورانها نسبت به دیگر طوایف قریش (بنیامیه، بنیمخزوم؛ بنیعبدالدار و ...) برتر و مورد احترام اقوام و ملل مختلف در شبه جزیره عربستان و بلاد دیگر بودند.[2] لذا به این طایفه حسادت و رشک میبردند، خصوصاً که پیامبر اسلام از این طایفه بود.
ثانیاً: سران این طایفه مانند هاشم، عبدالمطلب، ابوطالب به کمک الطاف الهی و با خصوصیات ویژهای که داشتند از جمله شجاعت، فصاحت، مهمان نوازی، و... که در وجودشان بود تواسته بودند طایفهی بنیهاشم و بنیمطلّب را چنان قوی و متحد سازند که دیگر طوایف نتوانند در مقابل ایشان عرض اندام کنند و بایستند.
ثالثاً: افراد سرشناس این طایفه مانند ابوطالب، با وجود کهنسالی، وقار و شکوه ریاست در خور تحسین، شاعر چیرهدست و حاذقی نیز بود که فضایل قبیلهی خود را در ضمن اشعار زیبا میسرود و شخصیت برادر زادهی خود، رسول خدا، را به شایستگی یاد و ستایش میکرد و در مقابل آن، طوایف دیگر قریش را به شدت نکوهش میکرد، به طوری که وقتی تلاش کرد تا ابوجهل را به دین اسلام آشنا کند او سرباز زد، چرا که تاریخ مینویسد که ابوطالب و ابوجهل رابطهی خوبی با هم نداشتند، در نتیجه، او را «مردک احمق بنیمخزوم» یاد میکرد.[3] جالب توجه اینکه در برخی از منابع، او را به عنوان فرعون قریش یاد میکنند «لکل امة فرعون، و فرعون هذه الامه ابوجهل.[4] برای هر امتی فرعونی است، و فرعون این امت ابوجهل است.»
رابعاً: شخصیت حضرت علی (علیهالسلام) در جنگهای حساس و سرنوشتساز اسلام و نبرد بیباکانه ایشان با گردنکشان، پهلوانان، دلاوران قریش که یکی پس از دیگری به خاک هلاکت میافتادند، باعث گردید که وقتی نام او، پدرش، جدّش را میشنیدند، از غصه و ترس جان میدادند؛ فلذا چگونه باید او را دوست میداشتند؟ پس همان حسادت و کینه درونی، بر ایشان تسکین خاطری بود که با هیچ چیزی تعویض نمیشد و مقایسه نمیگردید.
خامساً: دوستی و محبت به امیرالمومنین، علی (علیهالسلام) معیار و نشانهی تمام ایمان بود و کسیکه از ایمان بویی نبرده باشد، باید حسادت و کینهی علی (علیهالسلام) را در دل داشته باشد، فلذا اسلام و ایمان، گوهری الهی و گرانبها بودند و خداوند آن را در دل مشرکان و دشمنان تبهکار قرار نمیدهد، چرا که در حدیث شریف از پیامبر اکرم آمده است که: «یا حذیفه، انّ حجه الله بعدی علیک علی بن ابیطالب... و الایمان به ایمان بالله.[5] ای حذیفه! همانا حجت خدا بعد از من، علی بن ابیطالب است، ... و ایمان به او، ایمان به خداست.» یعنی ایمان کامل به خدا بدون ایمان به علی (علیهالسلام) تحقق نمییابد، زیرا وی تعیین شده از جانب خدا و رسولش است.»
سادساً: اشعاری که در وصف حضرت علی (علیهالسلام) سرودهاند، خود گویای دشمنی و حسادت کسانی است که تحمل شنیدن فضایل ایشان را نداشتند. مثلاً در این شعر از علاء الدین حلّی در اشعار غدیریه چنین آمده است:
«ان یحسدوک -یا علی- علی علاک.......... فانّما متسافل الدرجات یحسد من علا
انّی لأعذر حاسدیک علی الذی.......... أولاک ربّک ذوالجلال و فضلاً.[6]
یعنی ای علی! اگر به تو حسد میورزند، به خاطر جایگاه والای توست، انسانهای پست و فرومایه به برجستگان حسد میورزند. من حاسدان تو را بر آنچه پروردگار ذوالجلال تو به آن برتری و فضیلت بخشیده، معذور میدانم.»
فاعتبروا یا اولی الابصار
پینوشت:
[1]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، بیروت، لبنان، ج2 ص18-22.
فصول من تاریخ الاسلام، هادی العلوی، مرکز الابحاث و الدراسات الاشتراکیه فی العالم العربی، ص62.
[2]. سیره النبویه، ابن هشام، دار المعرفه، بیروت، لبنان، ج1 ص199-203.
[3]. انساب الاشراف، بلاذری، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، ج1 ص130.
[4].انساب الاشراف، بلاذری، دارالفکر، بیروت، لبنان، ج1 ص298.
المغازی، واقدی، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، ج1 ص95.
[5]. امالی، شیخ صدوق، نشر کتابچی، تهران، ایران، ص197.
[6]. الغدیر، علامه امینی، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، ج6 ص536-540.
إضافة تعليق جديد