نقد ابن تیمیه در رد حکایت دیدار شقیق بلخی و امام کاظم (علیهالسلام)
خلاصه مقاله
علامه حلی، یکی از فضائل امام کاظم (علیهالسلام) را نقل کرامات ایشان از زبان شقیق بلخی برمیشمرد.
علمای اهل سنت از شقيق بلخى نقل میکنند: من در سال 149 هجرى، در قادسيه امام را دیدم، ایشان فکرم را متوجه شدند، بار دیگر از راز من خبر داد؛ کرامتی از ایشان دیدم، عبادت ایشان و استقبال از ایشان توسط مردم و تبرك جستن به ایشان را دیدم، وقتی فهمیدم موسى بن جعفر (عليهماالسلام) است، گفتم: از اينكه اين امور شگفت، از فردى غير از اين سيد باشد، شگفتزده بودم.
ولی ابنتيميه كه طاقت شنيدن منقبتى از اهل بیت را ندارد، حتى اگر راوى آن سنى باشد، این حکایت را دروغ میشمارد؛ وی به سفر امام به عراق در زمان منصور علم ندارد و به اینکه امام به تنهایی سفر نمیکند ایراد گرفته که ایرادات سست و واهی است، که تمام بهانههای او در رد این واقعه، جهل او را به زندگی ائمه و بغض نسبت به ایشان را میرساند.
متن مقاله
علامه حلی از ابنجوزى حنبلی، داستان شقیق بلخی، (که علمای اهل سنت از وی بسیار تعریف کردهاند) از برخوردش با امام کاظم (علیهالسلام) در سفر حج نقل میکند که در موارد مختلف، از کرامات ایشان تعجب کرده و پی میبرد که ایشان از ابدال بوده و بندهای صالح است و این کرامات از غیر ایشان مایه تعجب است، وی این داستان را در كتاب «صفة الصفوة» و «مثیر الغرام الساکن» نقل كرده است، عالمان دیگر اهل سنت نيز اين ماجرا را آوردهاند، ازجمله نصیبی شافعی در «مطالب السؤول»، سبط بنجوزی در «تذکرة الخواص»، ابنصباغ مالکی در «الفصول المهمه»، ابنحجر هیتمی در «الصواعق المحرقة» و ...[1]
اما ابن تيميه كه طاقت شنيدن منقبتى از مناقب ائمه طاهرين (عليهمالسلام) را ندارد، حتى اگر راوى آن سنى باشد، در اين رابطه مىگويد: «اما حكايت مشهورى كه از شقيق بلخى روايت شده، دروغ است.»[2]
او در بيان دليل اين ادّعا كه برآمده از كينه و عناد اوست، مىنويسد:
«زيرا اين حكايت با آنچه كه درباره شرح حال موسى بن جعفر (عليهماالسلام) مىدانيم، سازگارى ندارد؛ چرا كه او پس از مرگ پدرش جعفر (عليهالسلام) در مدينه اقامت داشت. امام صادق (عليهالسلام) نيز در سال (صد و) چهل و هشتم هجرى وفات يافت. او نيز از آنجا به عراق نيامده بود، تا در قادسيه باشد؛ او به خاطر شهرتش و کثرت طرفدارانش، به تنهایی به سفر نمیرفت، و این مسئله بین آنان معروف است، حتی حاکمان عباسی نیز میدانستند، و برای همین مهدی عباسی و سپس هارون الرشید، امام را به بغداد فراخواندند.»[3]
عجيب این است که ابنتيميه بهگونهاى سخن مىگويد كه گويا بر همه جزئيات زندگى امام كاظم (عليهالسلام) احاطه دارد و از هر روز آن حضرت و خصوصيات ايشان به طور كامل باخبر است، گويا او بيش از ديگران اطلاعات دارد، در حالیکه در صفحات قبل این ایرادش در چند خط بهطور بسیط زندگی امام کاظم (علیهالسلام) را شرح میدهد که نشان از این دارد بسیاری از زندگینامه امام را نمیداند؛ اين حكايت را شيعيان او نقل كردهاند (يعنى كسانىكه ایشان و خصوصیات و تاریخ زندگی ایشان را بيشتر از ديگران مىشناختند)، همچنین ابن جوزى عراقى که اهل بغداد است، اين روايت را نقل كرده است، همان كسىكه كتاب «المنتظم فى تاريخ الاُمم» را نگاشته كه يكى از كتابهاى تاريخى مورد اعتماد اهل سنت است، علاوه بر آن، ديگر بزرگان اهل سنت نيز اين روايت را نقل كردهاند؛ همین نقلها دلالت بر این دارد که امام کاظم (علیهالسلام) یکسال پس از شهادت امام صادق (علیهالسلام) به عراق سفر داشته است.
چه مانعی وجود دارد که این سفر به هر دلیلی انجام نشده باشد و از آنجا به سفر حج نرفته باشند؟ امام کاظم (علیهالسلام) در 35 سال امامتشان، توسط هر 4 خلیفهای که معاصرشان بودند، مورد اذیت قرار گرفتند؛ مثلاً مدتی در زمان منصور دوانیقی در منطقهای از عراق به نام «ابجر» به تبعید گذراندند، که هیچ اشارهای به آن توسط ابنتیمیه نشده، که نشان از جهل ابنتیمیه به سرگذشت امام کاظم (علیهالسلام) است و او گفته امام فقط یک دفعه در زمان مهدی عباسی و سپس در زمان هارون عباسی به عراق برده شدند که این شرح حال بسیط برای امام کاظم (علیهالسلام) صحت ندارد.
ایراد بیجایی که در تنهایی سفر نکردن امام کاظم (علیهالسلام) گرفته است و دلیلی که ذکر کرده است، سستی استدلالش را نشان میدهد، زیرا وی عظمت امام در سالهای میانی امامت امام را ذکر میکند، زمان مهدی عباسی 11 سال پس از امامت امام است و زمان هارون هم اواخر امامت امام است، در حالیکه در ابتدای امامت امام، اینکه امام نتوانند به تنهایی سفر کنند وجود نداشته؛ شاید علت فراخواندن امام به بغداد در زمان مهدی و هارون، به علت زیادی مریدان و طرفداران امام و ترس خلفا از کودتای ایشان باشد، ولی جنایات منصور به جهت انتقام از قیام عموزادگان امام (قیام نفس زکیه و برادرش است) که 4 سال قبل این جریان اتفاق افتاده است، بوده که بسیاری از سادات حسنی در آن ایام در زندانهای منصور به شهادت رسیدند.
ابنتیمیه میگوید چون امام کاظم (علیهالسلام) به دلایلی که ذکر کرده، نمیتواند به تنهایی به سفر برود، قضیه دیدار امام در سفر حج با شقیق بلخی دروغ است، در حالیکه ابتدای این واقعه در عراق، شقیق بلخی امام را به تنهایی دیده است، ولی در انتهای سفر در حجاز، امام با خدم و حشم بوده است و عدهای که به عظمت امام واقف بوده و پس از سلام به امام، به ایشان تبرک میجستند.
تمام این قرائن نشان از بغض، كينهتوزى و عناد ابنتيميه دارد که با ایرادات واهی و غیر صحیح حقيقت را نمیپذيرد؛ به راستى اگر اين داستان درباره يزيد، يا یکی از امویان و ديگر كسانىكه به آنها محبت دارد، نقل شده بود، ترديد و تشکیکی در آن میکرد یا در مورد آن داستان كتاب مىنگاشت و با چنان آب و تابى سخن مىگفت كه هر شنوندهاى را شيفته آن داستان كند.
وقتى واكنش ابنتيميه به اين داستان اعجابانگیز مورد قبول علمای اهل سنت، اينچنين است، خواننده به خوبى مىتواند دريابد كه او درباره بقيه موارد حق نيز چگونه واكنش نشان مىدهد.
این واقعه، یکی از دو داستان نقلشده علامه حلی[4] در فضیلت امام کاظم (علیهالسلام) است که مورد قبول علمای اهل سنت هم هست، وگرنه فضایل و کرامات امام خیلی بیشتر از این موارد است.
پینوشت:
[1]. «تعجب شقیق بلخی از کرامات امام کاظم (علیهالسلام)»
[2]. منهاج السنه، ابن تیمیه، ج4، ص57.
[3]. همان.
[4]. «بشر حافی، نمونهای از جهل و بی اطلاعی ابن تیمیه از تاریخ»
إضافة تعليق جديد