تضاد اعتقاد به حلول و ادعای خداشناسی و توحید
مطلب اجمالی_ متصوفه خود را معلمان علم توحید معرفی میکنند و برای خود شأن و منزلتی در علم توحید قائل هستند. این در حالی است که این ادعا با دیگر عقاید ایشان ازجمله حلول و اتحاد در تضاد است. چنانچه مولوی در جواب مریدان خود از نحوه حلول خداوند، داستانی را از شمس تبریزی نقل میکند که در آن خداوند متعال بهصورت زن شمس درآمده و در حال ملاعبه با شمس بوده است. [مناقب العارفین، ج 2، ص 638] اما این داستان گویای این حقیقت است که این مدعیان خداشناسی و توحید اصلاً بویی از توحید نبردهاند و گویا اصلاً قرآن را قرائت نکردهاند. زیرا خداوند در قرآن کریم خود را از هرگونه رسم و حد و زمان و مکانی منزه دانسته است.
پینوشت:
افلاکی، شمسالدین احمد، مناقب العارفین، انتشارت دنیای کتاب، تهران، 1362، ج 2، ص 638
مطلب تفصیلی_ متصوفه همواره دم از علم توحید و خداشناسی زده و معتقدند که بالاترین معارف خداشناسی درباره توحید نزد آنهاست. ایشان حتی تمرد شیطان از خداوند متعال را از اسرار توحیدی دانسته و معتقدند که تمرد او به خاطر موحد بودنش بوده و او را سید الموحدین نامیدهاند و بالاتر از آن اینکه معتقدند که هر کس از شیطان درس توحید نیاموزد زندیق است. [1]
اما در حالی متصوفه خود و شیطان را معلمان علم توحید معرفی میکنند و برای خود شأن و منزلتی در علم توحید قائل هستند که این ادعا با دیگر عقاید ایشان ازجمله حلول و اتحاد در تضاد است. چطور ممکن است صوفیانی که خود را اولیاء برگزیده الهی بر روی زمین میدانند هم ادعای خداشناسی و توحید داشته باشند و هم اینکه اعتقاد به حلول خدا در انسان، از دیگر اعتقادات همین مدعیان توحید باشد. چنانچه سلطان ولد نقل میکند که: «از حضرت والدم (پدرم) خداوندگار سؤال کرند که ابایزید گفته است رأیت ربّی فی صوره امرد این چگونه ممکن باشد؟ فرمود: که این دو حکم دارد: یا در صورت امرد (جوان زیبارو)، خدا را میدید. یا خود خدا پیش او بهصورت امرد مصور میشد، به سبب میل ابایزید. بعد از آن فرمود که شمسالدین تبریزی را زنی بود کیمیا نام، روزی از او خشم گرفت و بهطرف باغهای مرام رفت، حضرت مولانا به زنان امر کرد بروید و کیمیا خاتون ر بیاورید که خاطر شمسالدین بوی تعلق عظیم است. مولانا نزد شمسالدین آمد و او در خرگاه (جای خوش، وسیع) نشسته بود، دید که شمسالدین با کیمیا در سخن است و دست بازی میکند و کیمیا با همان جامهها که پوشیده نشسته است. مولانا در تعجب بود و زنان هنوز نرفته بودند، مولانا بیرون آمد تا ایشان در ذوق و ملاعبه خود مشغول باشند. بعد از آن شمسالدین صدا زد که داخل شو. چون مولانا داخل شد هیچکس را ندید. مولانا از آن سرّ پرسید که کیمیا خاتون کجا رفت؟ شمسالدین فرمود که خداوند تعالی مرا چنان دوست میدارد که به هر صورتی که میخواهم بر من وارد میشود. این بار بهصورت کیمیا آمده بود و مصور شده بود. پس احوال بایزید چنین بوده باشد که حقتعالی بهصورت امردی برو مصور میشد.» [2]
با مطالعه این داستان و دیگر داستانهای اینچنینی میتوان به این حقیقت پی برد که گویا این مدعیان خداشناسی و توحید اصلاً بویی از توحید نبردهاند و گویا اصلاً قرآن را قرائت نکردهاند، زیرا قرآن کریم مالامال از توحید الهی و خداشناسی است که اگر آن را خوانده بودند، تخیلات باطل ذهنی خود را اینچنین در قالب کرامت نقل نمیکردند و از این تصورات و هذیانات در امان میماندند. زیرا خداوند متعال بارها در قرآن کریم خود را از هرگونه رسم و حد و زمان و مکانی منزه دانسته است. ولی این داستان عین دوئیت خداوند و قائل شدن رسم و حد و زمان و مکان برای خداوند متعال است. این داستان تنها یک نمونه از داستانهای صوفیه از حلول خداوند متعال در انسان است که در کتب خود صوفیه به نگارش درآمده است و چیزی نیست که بتوان بهسادگی آن را انکار کرد.
پینوشت:
[1]. زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1388 ش، ص 106
[2]. افلاکی، شمسالدین احمد، مناقب العارفین، انتشارت دنیای کتاب، تهران، 1362، ج 2، ص 638
إضافة تعليق جديد