تصوف پناهگاه سرخوردگان!
مطلب اجمالی
یکی از چیزهایی که همیشه در تاریخ تصوف، سبب نکوهش صوفیان میشد این بود که آنان علم را به یک سو افکنده بودند و تکیه بر تقوی و دانش را در طریقت کافری میشمردند. اینان دلگیر از قیل و قال مدرسه، بر سر آن بودند تا یکچند نیز خدمت معشوق کنند و به جای نشستن در مدرسه، از در میخانه گشایش طلبند و طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم را در راه ساقی مهرو و جام مِی وانهند. البته آنچه صوفیان را بر آن وا میداشت تا دفتر دانش خود را در گرو صهبا گذارند و به مِی بشویند و رونقافزای میکده باشند، همان حدیث عشق بود که حرف و صوت مستغنی است. به این معنی تصوف درواقع پناهگاه سرخوردگان بود. سرخوردگان از دنیا و سرخوردگان از علم. همچنانکه کسانی چون ابراهیم ادهم و شبلی و شقیق بلخی و احمد ژنده پیل، از حکومت و بی بند و باری، به تصوف پناه آوردند. کسانی چون ابوعلی ثقفی و ابوعبدالله ترمذی و ابوسعید ابوالخیر و ابوحامد غزالی، با اینکه ابتدا اهل علم بودهاند، اما سرخورده از علم و بحث و قیل و قال مدرسه به خانقاه پناه آورند. بعضی از این صوفیان، همچون محمد غزالی، در فقه و حدیث و کلام و فلسفه، سرآمد دوران خود بودهاند. اما جز اینها که به مدرسه پشت کرده و به خانقاه روی آورده بودند، از مشایخ صوفیه کسانی بودهاند که حتی سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند و این را هم عیب نمیشمردهاند. ابوعلی سیاه، از مشایخ قرن چهارم و شیخ برکه از این گروه بودهاند. صلاح الدین زرکوب، از مشایخ مولویه و خیلفه مولوی نیز نه تنها خواندن و نوشتن نمیدانست، بلکه حتی به موجب روایات مناقب، به لفظ درست هم سخن نمیگفت.»[1]
بنابراین تصوفی که برای آن مقاماتی قائل بودند در بین سرخوردگان به نحوی منحرف گشت. یکی با بیسوادی، یکی دیگر با نزدیک شدن به خم و می و دیگری با اتخاذ روش ملامتی به انحراف راه و روش صوفی کمک کرد.
پینوشت:
[1]. یوسفپور محمدکاظم، نقد صوفی، روزنه، تهران، 1380، ص 310
إضافة تعليق جديد