از جمله مراسلات بهاییت (مراسله فاضل)

  • 1392/06/10 - 16:40
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بله اینطور است که شما عبدالبهاء را بزرگتر از اميرالمؤمنين مي شماريد در صورتي كه نشان و لقب از دولت انگليس كه مخرب عالم بشر است قبول مي نمايد [6] عجب است كه اين حوادث را پسنديده مي دانيد؟!
مراسلات

در بهاییت با وجود مشکلات و مسائل پیچیده مطالب با عنوان مراسله در بین بزرگان این فرقه رد وبدل می شده که  بعضا با توپ و تشر و یا در بعض موارد با تعریف و تمجید باب معرفی خود و شیوه تفکر شان را به رخ دیگران می کشیدند،ازجمله این مطالب می توان به مراسله شهاب به فاضل و مصباح معرف است اشاره نمود.

درکتاب ارزشمند کشف الحلیل اینگونه آورده شده:که اي جناب فاضل بزرگوار [1] آن روزي كه در تهران در مدرسه تربيت به تعريض بر بنده حمله فرمودي من مأمور به سكوت و ناچار از اغماض بودم ولي امروز مي خواهم پاره حقايق به سمع شريف برسانم گر چه حق ناگوار است و اهل حق در ديده اهل رياخوار ولي چون شما را جوياي خدا مي دانم نه پيرو هوا محض اينكه شايد چند كلمه خيري گفته باشد به عرض اين ورقه مبادرت جستم.

می آورد که ،خداي من گواه و شاهد است كه غرض و مرضي ندارم آنچه مي گويم حسبة الله است اگر چه شخص سر كار قدري در عالم خودتان غرق و فرو رفته ايد كه عرايض بنده را به دقت نخوانده و اگر هم به دقت بخوانيد به ديده ي اعتراض و عداوت است به خصوص كه گمانتان من شخص فاسد و فاسقم و شما شخص مؤمن و صالح والله اعلم بحايق الامور.

بنده شما را شخصي صالح مي دانم [2] ولي يك اشكالي هست كه ساكت هستيد بلكه محدود و متعصب و از مبادي امور بي خبريد [3] گمان شما اين است كه دنيا پنج كرور بهائي دارد و حال آنكه در همه جا به بيست هزار نمي رسد [4] تصور شما اين است كه بهائيان نفوس كامله و مردمان پاكيزه اند و حال آنكه خدا مي داند هر چه من ديده ام بدتر از يهوديهاي همدان كه شما هم ديده ايد بوده اند در ميان اين قوم صاحبان قلوب روشن و عقل روشن و وجدان وسيع ابدا يافت نمي شود شما به كدام مذهبي خدمت مي كنيد مذهب بهائي روح قدس ندارد كه سبب ترقي نفوس گردد مذهب بهائي به مسلك شبيه تر است تا به مذهب مذهب بهائي اندك خدمتي هم در عالم نكرده است و علامات عدم موفقيت از و جنات احوالش ظاهر است عوض اينكه همه نفوس زيرك دانائي وارد شوند مردمان بيدار هشيار فعال خارج مي شوند چرا فكر نمي كنيد چگونه نفوس صادق مخلص ناقض مي شوند و شما هر روز پيش خودتان حكمتها و فلسفها براي اين حوادث درست مي كنيد من نمي گويم بابي نشويد فقط مي گويم شما كه باب را نقطه اولي مي دانيد يك مرتبه كتاب بيانش را به دقت بخوانيد و يك مرتبه فقط نقطه ي الكاف را بخوانيد و اقلا براي جواب اشكالاتي كه براي اين مذهب است فكر درستي بكنيد كه عقلا پسند نمايند به حق كسي كه عالم دريد قدرت اوست كه شماها اغفال شده ايد و خوابي گران بر شما مستولي است مذهب قوه ي قدمي مي خواهد مذهب حق توحيد و اسقاط اضافات است شما به يك آقاي شوقي افندي چنان سرگرم شده ايد كه خدا را به جز ايشان نمي دانيد.

 درحالی كه ايشان درست جغرافي كه سالها خوانده اند ياد نگرفته اند تون و سنگسر و شاهرود را در ضمن لوح كرمان نوشته اند به شرافت انسانيت من عداوتي ندارم فقط ميل دارم پيش از وقت بيدار شويد و به سوي خدا رهسپار گرديد بساط عبدالبها بساط خدائي نبود بساط اعيانيت و پلوخوري بود بساط پول پرستي و دنيا دوستي بود اين حقايق را به گوش انصاف بشنويد و گرنه خود و جمعي را هلاك مي كنيد شما چگونه باور كرديد كه باب مبشر بها بود و حال آنكه روح باب در بيان از اين مطلب بي خبر است من ايمان به باب و غيره ندارم ولي در قضاوت تاريخي حق به طرف ادوارد برون مي دهم تحقيقات برون در نقطة الكاف و مقاله ي سياح و تاريخ جديد تمام مطابق واقع است يا قبول نمائيد يا كتابي كه در جواب نقطة الكاف مرقوم شده بيرون آريد [5] تا معلوم شود در مقابل تحقيقات برون در چنته چه داريد ايران خود خراب و ويران است شما را به خدا شما هم خراب تر مي نمائيد.

بله اینطور است که شما عبدالبهاء را بزرگتر از اميرالمؤمنين مي شماريد در صورتي كه نشان و لقب از دولت انگليس كه مخرب عالم بشر است قبول مي نمايد [6] عجب است كه اين حوادث را پسنديده مي دانيد؟! جواب يك مسئله از مسائل و اشكالات من در طهران حضور آقاي مصباح و آقاي يزداني داده نشد و بنا بود از فوق [7] سؤال شود؛

تبلیغ  شما فقط براي بي خبران خوب است [8] نه براي دانايان. روزنامه في الحقيقه مرآت جهات است كه صاحب سمع و بصر و لسان است اما مريدانش از روزنامه فراريند يعني به استثناي دو سه نفر از اغنام تهران كه روزنامه ي مفتي و مجاني اگر باشد مي خوانند ساير اغنام به قدري از روزنامه بدشان مي آيد كه هر كس روزنامه بخواند مي گويند طبيعي شده مخصوصا اغنام سنگسر و آباده و دهات يزد كه به مجرد اين كه ببينند يك نفر بهائي روزنامه در دست دارد او را نصيحت مي كنند كه جائي كه الواح مبارك است كسي مي رود روزنامه بخواند؟ برويد الواح بخوانيد مناجات بخوانيد و قس علي هذا بهاء مي گويد (لسان از براي ذكر خير است او را به گفتار زشت نيالائيد از لعن و طعن و ما يتكدر به الانسان اجتناب نمائيد) مريدانش جز بدگوئي كاري ندارند و مخصوصا لعن و دشنام و بدگوئي آنها بيشتر متوجه كساني است كه از بساط بهائي و سيئات اعمالشان عمقا آگاه شده مردم را از پيروي آن منع مي نمايند.

چراکه اغنام ناب مقاومت و قوه ي جواب اعتراضات و انتقادات علمي را ندارند اين است كه به علماي بزرگ دشنام داده و به عدول كنندگان از كيش بها فحش مي دهند چرا بهائيان بازل و ازلي بد مي گويند؟ براي اين كه به قول عرب اهل البيت ادري بما في البيت) ازل و ازلي از اهل اين خانه بوده و بر همه چيز اين خانه محيط بوده از تمام سيئات اعمال واخلاق و تقلب و دروغ ميرزا خدا آگاهند و مردم را آگاه مي كنند كه حتي بهاء با امر و كتاب باب خيانت كرده ظهوري را كه باب به دو هزار و يك سال ديگر توقيت نموده او به خود بسته و جانشيني را كه باب براي خود انتخاب كرده او انكار نموده و مهمتر از همه اينكه جزئيات اعمال خانوادگي را در كتاب عمة نشر كرده اند و چون همه ي آنها بر ضرر بهائي تمام شده و جواب متيني نداشته اند مريدان را به دشنام گماشته اند و اگر كسي بپرسد بدگوئي و عداوت چرا؟ مي گويند بهاء الله اگر فرموده است زبان از براي ذكر خير است ولي در لوح احمدهم فرموده (كن كشعلة النار لا عدائي و كوثر البقالا حبائي) چرا مريدان عباس افندي به ميرزا محمدعلي و اتباعش بد مي گويند؟

براي اينكه او نوشته و منتشر كرده كه عباس افندي لوح وصيت پدر ما را تبعيض كرده قسمتي از آن كه راجع به خودش بود منتشر ساخت و قسمتي كه راجع به من بود مخفي و مستور داشت و از ميان برد چنان كه شرح آن در ترجمه كتاب پروفسور بروان گذشت لهذا عباسيان مريدان خود را بر دشنام و لعن بر محمدعلي افندي به نام اين كه ناقض عهد شده وادار نمودند.

چرا که شوقي به آواره و نيكو و صبحي دشنام مي دهد؟ و چرا سرهنگ علائي در مجلس عروسي خانه اسحق متحده ي يهودي فقط نقل مجلسش دشنام به آواره بوده؟

دلیل اينكه آواره و آن چند نفر از جميع جزئيات كار بهتر از خود شوقي آگاه بوده به علاوه از مفاسد ديگري كه كشف كرده و مطلع شده و بازگو نموده اند بر روح وصايت و خلافت شوقي هر آگاه شده دانستند كه در الواح وصاياي عبدالبهاء تصرفات به كار رفته و به اقدام مادر و عمه اش عباراتي ساخته و پرداخته شده حتي براي خانه هاي مردم كه به نام مدرسه ي تربيت بنات و بنين خريده شده و فلان مسافرخانه و مشرق الاذكار و حظيرة القدس كه با پول افراد خريده شده لوح درست كرده به محفل طهران فرستادند كه عبدالبهاء فرموده همه را به نام شوقي منتقل كرده به ملكيت او در آيد و در آوردند و به تازگي حتي حاجي غلامرضا امين آنها را در اداره ي ثبت اسناد به نام شوقي ثبت داده!

چون اين حقايق انگشت نما شد ناچار شوقي قلم به دشنام مي كشد كه شماها چرا اين تقلبات و خيانات و دنيا پرستهاي ما را آشكار مي سازيد؟

چرا بهائيان به مستشرقي چون مرحوم ادوارد براون دشنام مي دهند؟

از انجا كه او خودش به عكا سفر كرده و بها و عبدالبهاء را آن طور كه بوده اند شناخته و در كتابهاي خود چيزهائي نوشته كه به ضرر ايشان تمام مي شود و حتي نقطة الكاف تاريخ حاجي ميرزا جاني را كه بر خلاف تصور مردم سود و بهره بودي به باب و ازل و بابيان و ازليان نمي دهد ولي ضرر و زيان كامل به بها و بهائيان مي رساند منتشر ساخته.

و چون به هيچ وسيله نتوانسته اند آن را ابطال كنند و جواب متيني بر آن بنويسد لهذا زبان به دشنام مي گشانيد و تا هر قدر بتوانند كتاب نقطة الكاف را مانند كشف الحيل مي خرند و مي سوزانند و اين حركت احمقانه را وسيله ي تشفي صدور خود مي دانند

اگر اين سخن ما كه اغلب كتاب فروشان طهران و ولايات ديده و شنيده اند دروغ در آمد ساير حرف هاي ما هم دروغ است.

باري همه اينها دليل است بر اين كه بهائيت مذهب نيست و يك سياست غير مستقيمي است كه بر اثر جهل يك عده از مردم ساده لوح توليد شده و علاجش منحصر به عالم شدن افراد ملت و بي اعتنائي به اين سوسيته ي فساد و ضمنا اكمال اقتدار دولت است.

امااين قضيه مضحك است كه عبدالبهاء رؤساي مبلغين خود را مأمور كرد كه جوابي بر كتاب نقطة الكاف و مقدمه ي بروفسور براون بنويسد پس از آنكه پولها از اغنام گرفتند و چندين سال همه ي مبلغين كمك دادند بالاخره كتابشان كه به نام كشف الغطا در عشق آباد تنظيم و طبع شد به اقدام خود عبدالبهاء ضايع گشت و خودش به دست خود آن را تضييع نموده بعد هم پشيمان شد و آن را توقيف كرده مانع از نشر آن شد و علت تضييع آن دو چيز بود اول اين كه در آن روز انگليسها در فلسطين نبودند و افندي دستور داد كه بر پروفسور براون در آن كتاب حمله كرده به طرفداري سياست استعماري متهمش دارند و منظورش آن بود كه بنماياند به مردم كه كتاب نقطة الكاف بر نفع ازل و جزيره قبرس تمام مي شود تا در قبرس مركز روحانيتي تشكيل داده شده باشد ولي طولي نكشيد كه انگليسها وارد فلسطين شدند و كتاب كشف الغطا و حمله ي بر پروفسور به عنوان سياست از دو سو مضر شد يكي آن كه ممكن بود انگليسها مكدر شوند دوم آن كه ممكن بود اين تير به خودش بر گردد كه تو نيز همين نظر را داري. سبب دوم اين كه در كتاب كشف الغطا دستور داد توبه نامه ي سيد باب را چاپ كردند همان توبه نامه كه پروفسور هم چاپ كرده بود.

از انج که در فلسفه هم چاپ شده و متن آن را در كشف الحيل نز منتشر ساختيم و چون از افندي سر آن را پرسيدند گفت براي اين كه دماغ ازليها را بر خاك بماليم! ولي پس از طبع ديد بسيار غلط بزرگي كرده ولو اينكه او خود و پدرش به باب معتقد نبوده اند و در هر صورت مردم باب را مؤسس اين اساس مي شناسند و چون او توبه كرده باشد ديگر براي بهاء محل اعرابي نمي ماند و خودش چه صيغه ي خواهد بود؟ ديگر بعد از خودش كه معلوم است هر كس بيايد جز صيغه ي مفرد مؤنث غايب از فعل ماضي مجهول چيزي نخواهد بود. اين شد كه هنوز از مطبعه خار نشده بود حكم توقيفش از قلم خود عبدالبهاء صادر شد و عجب دارم از شدت غفلت بهائيان كه مي بينند هشتاد سال است در هر كاري جان كندند و پول دادند و هيچ نتيجه حاصل نشد و تمامش به ضررشان بود و هر چه وعده داده شد دروغ بود و در واقع پول داده اند براي خريداري افتضاح و رسوائي خود معهذا باز به محض اين كه از عكا لوحي مي رسد و نيرنگي جديد به كار زده مي شود كه مثلا پول بدهيد براي فلان قضيه تا امر مرتفع شود و چنين و چنان گردد و در اين كار چه فوائدي مكنون است با آن همه فريب ها كه خورده اند باز فريب جديد را استقبال كرده به رقابت هم جان مي كنند و پول مي دهند در حالتي كه همان اشخاص براي دو قرآن ماليات مشروع يا خدمت به دولت و مملكت خود به هزار وسيله و واسطه متشبت مي شوند كه آن دو قرآن را ندهند! فاعجب من هذا العجاب المعجب!!

آري اين عيب ها همه عيب تأويل است كه چون قومي هر سخن را مورد تأويل قرار داده از منهج مستقيم تحريف نمايند اين معايب ظاهر گردد. يعني از ابتدا براي جواب خصم و پيشرفت مقصد خود برخي متشابهات را وسيله ي دست خود ساخته به تاويل پرداخته كم كم اين ميدان وسعت پيدا كرده حتي سفيدي ماست را هم به قلب مبلغين مأول مي دارند نه در اين صورت اگر ما هم بابي از تاويل باز كرده فصول متشابهه ي در اينجا زياد كنيم باكي نخواهد بود تا از جهتي معرف متشابهات و تاويلات بهائيه باشد و از طرفي كتاب كشف الحيل هم بي متشابه نمانده باشد.

 

...........................................................

[1] فاضل عبارت است از آخوند معمم ريش بلندي كه اصلا از دهات شيراز آمده و در طهران معروف به فاضل شده و به قول آقاي نيكو بوعلي سيناي حضرات است.

[2] اما من نمي دانم.

[3] اين را كاملا مي دانم (آيتي).

[4] مطابق احصائيه صحيح فقط يك ربع آنچه شما تصور فرموده ايد يعني 5189 نفر نه 20000 نفر.

[5] مقصود كتاب كشف الغطا است كه در جواب مستر برون نوشته شد و تمام دانشمندان بهائي در آن شركت كرده اند عاقبت پس از طبع ديدند خيلي غلط و سهو دارد و به علاوه نيشهائي به سياست انگليس زده شد لذا به حكم افندي آن را مانند الواح سلاطين به زير دوشك مخفي كردند چه كه او با سياست انگليس كار داشت و مريدانش بي خبر بودند.

[6] بلكه به اصرار و واسطه تراشي تقاضا مي كند.

[7] يعني عكا و حيفا.

[8] در اين هم تأمل است زيرا بي خبر را بي خبرتر مي كند.

 

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.