اشکالات سخیف باستانگرایان

  • 1393/07/27 - 23:53
اسلام با ورود به ایران ضمن مبارزه با حکومت طبقاتی ساسانی که اجازه نمی‌داد افراد طبقات پایین جامعه درس بخوانند و به مراتب بالای اجتماعی دست یابند، زمینه را برای رشد بزرگ‌ترین مفاخر ایرانی مربوط به دوره اسلامی فراهم نمود. قتل بزرگانی چون ابن مقفع و رازی توسط اعراب ادعایی نادرست و مخالف با سندهای تاریخی است. نابودی زبان فارسی نیز اتهام واهی دیگری است که...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ این نوشتار به مسائلی چون ادعای کشته شدن دانشمندان ایرانی و تلاش جهت نابودی دین و زبان فارسی پرداخته و به نادرستی این مسائل اشاره کرده‌ایم. 

کشتن دانشمندان ایرانی!؟
برخلاف دیدگاه نویسندگان ضد اسلام، یکی از پیامدهای ورود اسلام و اعراب مسلمان به ایران، نابودی حکومت طبقاتی ساسانی بوده است؛ همان حکومتی که اجازه درس خواندن را به همه افراد جامعه نمی‌داد. قبل از اسلام، بیشتر ایرانیان حق درس خواندن و باسواد شدن را نداشتند. بنابراین اگر استعدادی هم وجود داشت هرگز شکوفا نمی‌شد. بر خلاف ادعای نویسندگان مزبور پس از ورود اسلام به ایران استعدادهای ایرانیان شکوفا شد و این همه دانشمند در ایران فرصت ظهور پیدا کردند. مقایسه تعداد دانشمندان، قبل از ورود اسلام و بعد از آن، کاملاً گویای همین حقیقت است.
 
قتل ابن مقفع!؟
در خصوص کشته شدن "ابن مقفع" با مراجعه به منابع مشخص می‌شود این دانشمند ایرانی به دستور "منصور" دومین خلیفه عباسی به قتل رسیده است البته کینه‌های شخصی در کشته شدن او بی تأثیر نبوده است. "یعقوبی" در کتاب خود، واقعه را این گونه نقل می‌کند که در ابتدای خلافت عباسی، "عبدالله بن علی" عموی منصور، به دعوی خلافت بر ضد وی قیام کرد. منصور "ابومسلم خراسانی" را به جنگ عبدالله فرستاد. ابومسلم در «نصیبین» با عبدالله بن علی جنگید و سپاه او را پراکنده ساخت، پس عبدالله گریخت و نزد برادرش "سلیمان بن علی" عامل بصره رفت و پیوسته نزد وی پنهان بود. ابو جعفر (منصور) از بودن عبدالله بن علی نزد سلیمان بن علی که در آن موقع حاکم بصره بود، خبر یافت و نزد سلیمان فرستاد و او بودن عبدالله را نزد خویش انکار کرد، سپس امان خواست و ابوجعفر آن را مطابق نسخه ای که ابن مقفع انشاء کرده بود، برای وی نوشت با محکم‌ترین عهد و پیمان‌ها، که بدی به او نرساند و در پیمان امان با وی حیله ای به کار نبرد. در امان [نامه] نوشته بود که: «پس اگر من (حیله‌ای) یا دسیسه‌ای کردم، مسلمانان از بیعت من برکنار و هم از سوگندها و عهدهایی که بر آنان گرفته‌ام آزاد خواهند بود». ابوجعفر چون بر این مضمون وقوف یافت، گفت: «این را که نوشته است؟» گفته شد: «ابن مقفع». همان سبب مردن ابن مقفع گردید. [1]
"بلاذری" نیز در «انساب الاشراف» می‌نویسد: «منصور "سفیان بن معاویه" را والی بصره قرار داده بود. در همین زمان فرزندان علی بن عبدالله بن عباس (عموهای منصور) از ابن مقفع خواستند که امان‌نامه‌ای برای عبدالله بن علی تنظیم کند؛ چرا که منصور پذیرفته بود که او را امان دهد. ابن مقفع در این امان نامه نوشته بود اگر امیرمؤمنان منصور به امانی که در مورد عبدالله بن علی (عمویش) داده وفا نکند خود را از خلافت عزل کرده است و گویا مردم دیگر با او بیعتی ندارند. منصور از این نوشته تعجب کرده و از ابن مقفع سخت ناراحت شد. سپس به سفیان دستور داد ابن مقفع را به قتل برساند. سفیان که کینه ابن مقفع را در دل داشت از این فرصت استفاده کرد و او را با وضعی دل‌خراش به قتل رساند». [2] در باب علت کینه ای که سفیان از ابن مقفع در دل داشت، بلاذری می‌نویسد: «از آنجا که ابن مقفع دبیر عموی خلیفه بود، همواره والی بصره "سفیان بن معاویة بن یزید بن مهلب بن ابی صفره" را سبک می‌داشت و مسخره می‌کرد. ابن‌مقفع سفیان را «ابن المُغتَلَمة» (پسر ِ زن ِ تیز شهوت) می‌خواند و می‌گفت مادر تو به مردان عراقی راضی نشد و آن‌ها را کافی ندانست تا این‌که مردانی از شام با او ازدواج کردند. هم‌چنین، چون بینی سفیان بسیار بزرگ بود هرگاه ابن‌مقفع به نزد او می‌رفت می‌گفت: «سلامٌ علیکما» یعنی درود بر شما دو تن و منظورش سفیان و بینی او بود! سفیان به همین علت کینه شدید ابن مقفع را در دل داشت». [3]
بنابراین با توجه به این نقل‌های تاریخی به نظر می‌رسد قتل ابن مقفع این دانشمند ایرانی در واقع به علت کینه‌های شخصی بوده است و خود او هم در این ماجرا بی تقصیر نبوده است. علاوه بر این، دستور قتل وی را منصور خلیفه ستمگر عباسی داده است، همان کسی که امام صادق (علیه السلام) نیز به دستور او به قتل رسید. [4]
 
قتل زکریا رازی!؟
اما در خصوص قتل "زکریای رازی" نیز به این نکته باید توجه کرد که منابع تاریخی از وفات او سخن گفته‌اند، نه از کشته شدنش. بیشتر منابع وفات او را سال 331 هجری و در شهر بغداد دانسته‌اند. مهم‌ترین سند تاریخی دربارهٔ تولد و مرگ رازی کتاب «فهرست کتاب‌های رازی» نوشتهٔ "ابوریحان بیرونی" است. در این کتاب تولد رازی در غرهٔ شعبان ۲۵۱ قمری، و درگذشت او در پنجم شعبان ۳۱۳ قمری. ثبت شده است. [5] "ابن ندیم" در الفهرست می‌نویسد: «رازی در سال 331 در شهر بغداد در ماه ذی الحجه از دنیا رفت». [6] "زرکلی" هم در «الاعلام» به درگذشت رازی (نه قتل او) اشاره دارد. [7]

دین زرتشت پس از حمله اعراب مسلمان

در بخشی از سخنان نویسندگان ضد دین به از بین بردن دین زرتشتی توسط اعراب اشاره شده است. در این خصوص باید گفت که مسلمانان کسی را مجبور به ترک دین خویش نمی‌کردند. همان گونه که پیش‌تر اشاره شد، ایرانیان می‌توانستند با پرداخت جزیه بر دین سابق خویش باقی بمانند. [8] ایرانیان در واقع با انتخاب و اختیار خویش، کم کم دین زرتشتی را ترک گفته و اسلام را پذیرفتد. سخت‌گیری‌های بیش از حد در دین زرتشتی و رفتار نادرست مبلغان و مردان دینی زرتشت در ایجاد تمایل و انگیزه در گرویدن ایرانیان به اسلام مؤثر بوده است.

زبان فارسی پس از حمله اعراب

نویسندگان مورد نظر تأکید دارند که اعراب پس از ورود به ایران، تلاش کردند زبان فارسی را که با حکومت آن‌ها در تعارض بود، از بین ببرند. در پاسخ به این ایراد باید توجه داشت که اعراب هیچ گاه در صدد از بین بردن زبان فارسی نبوده‌اند. در برخی از مراحل حتی اعراب به رشد و اعتلای زبان فارسی هم کمک کرده‌اند. شهید مطهری می‌نویسد: «طبق شواهد تاریخی، بنی عباس که از ریشه عرب و عرب نژاد بودند، برای مبارزه با بنی امیه که سیاست‌شان عربی بود، از خود ایرانی‌ها بیشتر زبان فارسی را ترویج می‌کردند و به همین دلیل است که اعراب ناسیونالیست و عنصرپرست امروز، بنی امیه را مورد تجلیل قرار می‌دهند و از بنی العباس کم و بیش انتقاد می‌کنند. بنی العباس به خاطر مبارزه با بنی امیه (که اساس سیاست شان قومیت و نژاد و عنصرپرستی عربی بود)، با عربیت و هرچه موجب تفوق عرب بر غیر عرب بود مبارزه می‌کردند، عنصر غیر عرب را تقویت می‌کردند و اموری را که سبب می‌شد کمتر غیر عرب تحت تأثیر عرب قرار بگیرند نیز تقویت می‌کردند و به همین جهت به ترویج زبان فارسی پرداختند و حتی با زبان عربی مبارزه کردند. [9]

"ابراهیم امام" که پایه گذار سلسله بنی عباس است، به ابومسلم خراسانی نوشت: «کاری بکن که حتی یک نفر هم در ایران به عربی صحبت نکند و هر کس را که دیدی به عربی سخن می‌گوید بکش». [10] «اگر توانستی زبان عربی را در خراسان براندازی برانداز». [11] "مستر فرای" در کتاب خود می‌نویسد: «به عقیده من خود تازیان در گسترش زبان فارسی در مشرق یاری کرده‌اند و این خود موجب برافتادن زبان سُغدی و لهجه‌های دیگر آن سرزمین شد». [12]
از طرف دیگر در طول تاریخ بسیاری از ایرانیانِ ایرانی نژادِ مسلمان را می‌بینیم، که چندان رغبتی به زبان فارسی نشان نمی‌دادند؛ مثلاً طاهریان و دیالمه و سامانیان که همه از نژاد ایرانی خالص بوده‌اند در راه پیشبرد زبان فارسی کوشش نمی‌کردند و حال آن‌که غزنویان که از نژاد غیرایرانی بودند، وسیله احیای زبان فارسی گشتند.»ذ[13] وی در جای دیگر از کتاب میراث باستانی ایران می‌گوید: «می دانیم که طاهریان هواخواه به کار بردن زبان عربی در دربارشان در نیشابور بودند و بازپسین ایشان به داشتن شیوه عربی دل پسندی نام آور گشته بود». [14]

در دربار سامانیان با همه اصالت در نژاد ایرانی، زبان فارسی به هیچ وجه ترویج و تشویق نشده است و وزرای ایرانی آن‌ها نیز علاقه‌ای به زبان فارسی نشان نمی‌دادند. چنان که دیالمه ایرانی شیعی نیز چنین بوده‌اند. برعکس، در دستگاه غزنویان ترک نژاد سنی مذهب متعصب، زبان فارسی رشد و نضج یافته است. این‌ها می‌رساند که علل و عوامل دیگری غیر از تعصبات ملی و قومی در احیا و ابقای زبان فارسی دخالت داشته است. [15] از طرفی ورود زبان عربی به ایران موجبات غنی شدن زبان فارسی را فراهم کرد. بسیاری از ایرانیان که زبان عربی را زبان اصلی جهان اسلام می‌دانستند، [16] آثار خویش را به این زبان نگاشتند. "مستر فرای" درباره ورود واژه‌های عربی به زبان فارسی و تأثیر آن، تحت عنوان «آغاز زندگی نوین ایران» چنین می‌گوید: «در برخی فرهنگ‌ها زبان بیشتر از دین یا جامعه در ادامه یافتن یا بر جای ماندن آن فرهنگ اهمیت دارد. این اصل با فرهنگ ایران راست می‌آید؛ زیرا که بی‌شک در پیوستگی زبان فارسی میانه (فارسی عهد ساسانی) و فارسی نوین (فارسی دوره اسلامی) نمی‌توان تردید روا داشت. با این همه این دو یکی نیستند. بزرگ‌ترین فرق میان این دو زبان راه یافتن بسیاری واژه‌های عربی است. در فارسی نوین که این زبان را از نظر ادبیات نیرویی بخشیده و آن را جهانگیر کرده است و این برتری را در زبان پهلوی نمی‌توان یافت. به راستی که عربی، فارسی نوین را توان‌گر ساخت و آن را توانای پدیدآوردن ادبیاتی شکوفا به ویژه در تهیه شعر ساخت؛ چنان که شعر فارسی در پایان قرون وسطی به اوج زیبایی و لطف رسید. فارسی نوین راهی دیگر پیش گرفت که قافله سالار آن گروهی مسلمانان ایرانی بودند که در ادبیات عرب دست داشتند و نیز به زبان مادری خویش بسیار دل بسته بودند. فارسی نوین که با الفبای عربی نوشته می‌شد، در سده نهم میلادی در مشرق ایران رونق گرفت و در بخارا پایتخت دودمان سامانی گل کرد». [17] او راجع به استفاده نمودن شعر فارسی از عروض عربی چنین می‌گوید: «در ساختن شعرهای نوین فارسی روش کهن را با افاعیل عربی درآمیختند و بحرهای بسیار فراوانی پدید آوردند. شاید بهترین و کهن‌ترین نمونه‌ی این پیوند شاهنامه فردوسی باشد که به بحر متقارب ساخته شده است». [18]

با توجه به آنچه گذشت بطلان این ادعا که حمله اعراب به ایران از حمله مغولان ویران‌گر و بدتر بوده، روشن می‌شود و تنها به ذکر سخنی از یکی از مورخان که خود شاهد حمله مغولان بوده اکتفا می‌شود. ابن اثیر می‌نویسد: «اگر گوینده ای می‌گفت: جهان از زمانی که پروردگار بزرگ و منزه، آدم را آفرید تا امروز به چنین بلائی گرفتار نشده بود، راست می‌گفت؛ زیرا در تواریخ، حادثه ای که برتر از این یا نزدیک به این رویداد باشد، دیده نمی‌شود … شاید تا انقراض عالم و پایان جهان، مردم همانند چنین حادثه و چنین قوم خون خواری را نبینند … ای کاش مادرم مرا نزاده بود یا پیش از بروز این حادثه، مرده و از یاد رفته بودم». [19]
نتیجه گیری:
اسلام با ورود به ایران ضمن مبارزه با حکومت طبقاتی ساسانی که اجازه نمی‌داد افراد طبقات پایین جامعه درس بخوانند و به مراتب بالای اجتماعی دست یابند، زمینه را برای رشد بزرگ‌ترین مفاخر ایرانی مربوط به دوره اسلامی فراهم نمود. قتل بزرگانی چون ابن مقفع و رازی توسط اعراب ادعایی نادرست و مخالف با سندهای تاریخی است. نابودی زبان فارسی نیز اتهام واهی دیگری است که به اعراب مسلمان نسبت داده شده است. این در حالی است که با ورود اعراب به ایران و تماس لغات عربی و فارسی، موجبات رشد و غنای زبان فارسی بیش از پیش فراهم شد.

کتابنامه:

1) ابن اثير، عزالدين؛ الكامل، ترجمه: ابوالقاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371.

2) ابن سعد؛ الطبقات الكبري، ترجمه: محمود مهدوي دامغاني، تهران، فرهنگ و انديشه، 1374.

3) ابن شهر آشوب؛ مناقب آل ابي‏طالب، بيروت، دار الاضواء، 1405.

4) ابن نديم، محمد بن اسحاق؛ الفهرست، تحقيق: رضا تجدد،بي جا، بي تا.

5) بلاذري، احمد بن يحيي؛ انساب الاشراف، بيروت، دار الفكر، چاپ اول، 1417.

6) بلاذري، احمد بن يحيي؛ فتوح البلدان، ترجمه: محمد توكل، تهران، نقره، چاپ اول، 1337.

7) بيروني، ابوريحان، فهرست كتاب هاي رازي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1371.

8) دينوري، ابن قتيبه؛ الامامه و السياسه، ترجمه: سيد ناصر طباطبايي، تهران، ققنوس،1380.

9) زركلي، خير الدين؛ الاعلام، بيروت، دار العلم للملايين، بي تا.

10)  طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الطبري، بيروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387.

11) فراي، ريچارد نلسون؛ ميراث باستاني ايران، ترجمه: مسعود رجب‏نيا، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم، 1386.

12) مطهري، مرتضي؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، صدرا، چاپ سي و دوم، 1385.

13) مقدسي، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاريخ، ترجمه: محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، آگه، چاپ اول، 1374.

14) يعقوبى، ابن واضح؛ تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر، بي تا.

پی نوشت:

[1] . تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص357.
[2] . أنساب الأشراف، ج‏4،ص221-222.
[3] . همان.
[4] . مناقب آل ابي‏طالب، ج4، ص280.
[5] .  «توفي بالري لخمس مضت من شعبان سنه 313»فهرست كتاب‌هاي رازي، ص 5
[6] . الفهرست، ص360.
[7] . الاعلام، ج6، ص130.
[8] . البدء و التاريخ، ج1، ص851 و الطبقات الكبري، ج1، ص248 و فتوح البلدان، ص439-440.
[9] . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص102-103.
[10] . الامامه و السياسه، ص342 و تاريخ الطبري، ج11، ص6414.
[11] . تاريخ الطبري، ج10، ص4501.
[12] . ميراث باستاني ايران، ص387.
[13] . ميراث باستاني ايران، ص387.
[14] . همان، ص403.
[15] . همان.
[16] . ايرانيان نه توجه‏شان به زبان فارسى به‏ عنوان ضديت اسلام با عرب بود و نه زبان عربى را زبان بيگانه مى ‏دانستند. آن‏ها زبان عربى را زبان اسلام مى‏ دانستند نه زبان قوم عرب و چون اسلام را متعلق به همه مى ‏دانستند زبان عربى را نيز متعلق به خود و همه مسلمانان مى ‏دانستند. خدمات متقابل اسلام و ايران ص100.
[17] . ميراث باستاني ايران، ص401-400.
[18] . همان، ص402.
[19] . الكامل، ج32، ص125.

منبع: پژوهشکده باقرالعلوم

بازنشر

دیدگاه‌ها

احسنت.درود برشما همه مطالب عالی خیلی استفاده کردم

سلام. عالی بود خسته نباشید

سپاس از مطالعه شما.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.