جریان «هجوم به خانه وحی» از زبان معاصرین

  • 1393/06/04 - 08:59
گرچه واقعه هجوم به خانه وحی در بسیاری از منابع کهن شیعه و اهل سنت آمده است، در عین حال شنیدن سخن معاصرین که بواسطه تحقیق و کنکاش فراوان بدست آمده و مورد قبول جامعه علمی شیعی و اهل تسنن می‌باشند نیز خالی از لطف نبوده و در راه رسیدن به حقیقت مفید فایده است. ما در اینجا به ذکر عبارات «عبدالفتاح عبد المقصود (معاصر) می‌پردازیم.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_گرچه واقعه هجوم به خانه وحی در بسیاری از منابع کهن اهل سنت آمده است، در عین حال شنیدن سخن معاصرین که بواسطه تحقیق و کنکاش فراوان مورد قبول جامعه علمی می‌باشند نیز خالی از لطف نبوده و مفید فایده است. ما در اینجا به ذکر عبارات «عبدالفتاح عبد المقصود (معاصر) می‌پردازیم.

قبل از بیان سخن ایشان خوب است مختصری از بیوگرافی وی را بیان کنیم. عبدالفتاح عبدالمقصود متولد 1912 میلادی در اسکندریه مصر، از دانشمند سنّی مذهب و نویسنده برجسته مصری  می‌باشد. وی اشعار فراوانی به زبان عربی فصیح و عامیانه سروده و صاحب تالیفات فراوانی همچون:  «ابنائنا مع الرسول»، « یوم کیوم عثمان»، «صلیبیه الی الابد»، « الزهراء ام ابیها»، « الامام علی بن ابی‌طالب»، « السقیفه و الخلافه» و ... می‌باشد. 

بزرگترین و مهم‌ترین اثر او کتاب « الامام علی بن ابی‌طالب» در 9 جلد می‌باشد که نگارش آن 30 سال به طول انجامید. وی با بصیرت و ژرف نگری خاص، درهای نوینی از تحقیق را در تاریخ تحلیلی اسلام گشوده و بسیاری از پرده‌های ابهام را از میان برداشته است. وی داستان هجوم به خانه وحی را در دو جا از کتاب خود آورده است: « عمر گفت: سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، اگر از خانه بیرون نیایید خانه را بر ساکنانش به آتش می‌کشم! گروهی که از خدا می‌ترسیدند و حرمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در نسل او نگه می‌داشتند، گفتند: ای اباحفص! حتی اگر فاطمه در این خانه باشد؟ عمر بی‌پروا فریاد زد: حتی اگر فاطمه در خانه باشد! سپس نزدیک در آمد و با مشت و لگد به آن کوبید تا به زور وارد شود... فریاد زهرا در آستانه خانه پیچید... فاطمه با فریادهایش می‌خواست تا پدرش را در که در جوار رضوان پروردگار خفته از ظلم یکی از اصحابش آگاه سازد. شاید صحابی سرکش گردن فراز بی‌پروا را به جای خود نشانده، جبروتش را زایل و شدت عمل و سختگیریش را در هم شکند. آرزو می‌کرد پیش از آن‌که چشمش به وی افتد، صاعقه‌ای نازل شده، او را دریابد. هنگامی که جمعیت باز گشت و می‌خواست همچو آهوان رمیده، از برابر صیحه زهرا (سلام الله علیها) فرار کند، علی (علیه السلام) از شدت تاثیر و حسرت، با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران، چشمش را در میان آنان می‌گردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر می‌فشرد تا از شدت خشم در آن فرو رود.»[1]

و در جای دیگر از یهمان کتاب می‌آورد: «مگر دهان مردم بسته و زبان‌ها لال گردیده که قصه هیزمی را که عمر بن خطاب دستور داد تا درب خانه فاطمه (سلام الله علیها) جمع کنند،بازگو نکنند؟! آری فرزند خطاب دور خانه فاطمه (سلام الله علیها) را که علی (علیه السلام) و یارانش در آن بودند، محاصره کرد تا بدین وسیله یا آنان را وادار به تسلیم کند و یا بی‌محابا بر آنان بتازد! همه این داستان با نقشه‌ای از پیش طراحی شده یا ناگهانی به وقوع پیوست؛ مانند کفی روی موج آب ظاهر شد و اندکی نپایید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت!... آن شخص، خشمگین و خروشان سوی خانه علی (علیه السلام) روانه شد. همدستانش نیز دنبال وی به راه افتاده و به خانه هجوم آوردند. ناگهان چهره‌ای چون چهره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میان درب خانه نمایان گشت- چهره‌ای که پرده اندوه، آن را فرا گرفته، آثار رنج و مصیبت در آن آشکار، قطرات اشک در چشم‌هایش می‌درخشید و بر پیشانیش گرفتگی خشم هویدا بود... عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروش چون موج از میان رفت. همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند در مقابل درب خانه، بهت زده ایستادند؛ زیرا چهره رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روی حبیبه‌اش زهرا (سلام الله علیها) نمایان گردیده بود. سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشم‌ها پوشیده شد. تاب از دل‌ها برفت. همین که دیدند فاطمه (سلام الله علیها) مانند سایه‌ای حرکت کرد و با قدمهای لرزان، محزون و اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد... چشم‌ها و گوش‌ها متوجه او گردید. ناله‌اش بلند شد و همچون باران اشک می‌ریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا می‌زد: « بابا ای رسول خدا...» گویا از تکان صدای فاطمه (سلام الله علیها) زمین زیر پای آن گروه ستم‌پیشه به لرزه آمد... باز زهرا (سلام الله علیها) نزریک‌تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب حاضر، استغاثه می‌کرد: «بابا ای رسول خدا...» پس از تو از دست زاده خطّاب و زاده ابوقحافه چه بر سر ما آمد! .» دیگر دلی نماند که نلرزید و چشمی نمانند که اشک نریخت. آن گروه آرزو کردند که زمین شکافته شود تا خود را میان آن پنهان سازند.»[2]

بنابراین با وجود چنین کلمات محققانه‌ای که توسط اهل تحقیق بیان می‌شود، و در مصداق کنونی که فردی از محققین اهل سنت بدان رسیده است، حجت را بر طالبان حقیقت تمام نموده است. باشد که مورد پند و اندرز واقع گردد.

 

 

منابع:

[1]. الامام علی بن ابی‌طالب, عبدالفتاح عبدالمقصود, ج 4, ص 274-277 و ج 1, ص 192-193
[2]. المجموعه الکامله, الامام علی بن ابی‌طالب, عبدالفتاح عبدالمقصود, ترجمه سید محمود طالقانی, ج 1, ص 190 تا 192 

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.