حلول چیست و چه اِشکالی دارد؟

  • 1393/05/18 - 02:37
یکی از عقاید مسیحیان اعتقاد به حلول است. مسیحیان بر مبنای آموزه‌های کتاب مقدسشان بر این باورند که خدای بزرگ در عیسی مسیح حلول کرده است! آیا این اعتقاد معقول است؟ در این نوشتار به کمک خدای بزرگ با استفاده از زبان فلسفه و منطق، نشان داده خواهد شد که حلول باوری غیر معقول و متناقض است.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از عقاید مسیحیان اعتقاد به حلول است. مسیحیان بر مبنای آموزه‌های کتاب مقدسشان بر این باورند که خدای بزرگ در عیسی مسیح حلول کرده است؛ به طور نمونه به این آیات بنگرید:

در انجیل یوحنا باب 14 مکالمه‌ای بین حضرت عیسی (علیه السلام) و پیروانش صورت می‌گیرد. در قسمتی از این گفتگو حضرت در پاسخ به درخواست فیلیپُس که از وی خواهان «نشان» دادن «پدر» است می‌گوید:  «آیا باور نمی‌کنی  که من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهایی که من به شما می‌گویم از خود نمی‌گویم، لکن پدری که در من ساکن است، او این اعمال را می‌کند»[1]. توماس میشل، کشیش و راهب کاتولیک میگوید: «برای فهمیدن رابطه‌ی عیسی و خدا می‌توان به مفهوم حلول و اتحاد در آثار صوفیان مراجعه کرد. با آنکه بیشتر مسلمانان این دو مفهوم را در عناصر اساسی سنت اسلامی قبول ندارند»[2].

مشکل این اعتقاد چیست؟

برای پاسخ، مقدمه وار بایستی گفت: از آن جایی كه خداوند بزرگ، واجب‌الوجود بالذات و دارای وجودی صرف و كمال محض است؛ در نتیجه ‌همه‌ی  صفت كمالی را داراست و در نقطه‌ی مقابل، صفات سلبی در خداوند به معنی سلب هر آنچه نقص است، خواهد بود. ‎ در حقیقت صفات سلبی خدای بزرگ، بیانگر اثبات كمالات وجودی است. در صفات سلبی یك سلب بزرگ وجود دارد  و آن سلب امكان و نیازمندی –که ریشه‌ی همه نواقص و ضعف‌هاست-  از ساحت حضرت حق است.

بی‌شک یکی از مصادیق صفات سلبی، همین موضوع حلول و سکونت -در معنای حلولیش- است. خداوند نمی‌تواند در چیزی حلول کند (حال در چیزی باشد)؛ زیرا هر حالی به دلیل نیازمندیش به یک محل در آن محل حلول می‌کند و خدای بزرگ و بی‌همتا نیازمند به چیزی و از آن جمله محل و مکان نیست تا در آن حلول کند.

فرقی هم در کار نیست. نه حلول عرضی معقول است، به این معنا که خدای بزرگ -مثل گرما که به عنوان عرض بر معروضش (آب) عارض می‌شود- عارض بر انسان گردد و نه حلول به این معنا که خدای بزرگ–مثل یک شخص که وارد یک اتاق می‌شود- در چیزی وارد گردد؛ زیرا در فرض اول (حلول عرضی) هر عرضی نیازمند معروضش است و به علت نیاز عارض بر چیزی می‌شود و در فرض دوم (ورود و دخول در چیزی) هم باید جسم داشت و محدود بود تا در یک چیز –که آن هم محدود و جسم دار است- وارد و داخل شد و این تجسم و تحدید به دلیل نقص و ضعف فراوان در خدای بزرگ راهی ندارد.

فرض آخری که متصور است این که سکونت و حلول به معنای وجودی باشد؛ یعنی آن چیز (انسان) ی که خدا در او حلول می‌کند، هست شود. در حقیقت حلول خدا به معنای قوام بخشی و موجود شدن شیء باشد. این معنا و شق سوم، اصلاً منظور و مراد مسیحیان نیست؛ چرا که نه ظاهر کلامشان بر آن دلالت دارد و نه در این صورت بین حضرت عیسی مسیح (علیه‌السلام) و انسان‌های دیگر و حتی غیر انسان‌ها تمایز و برتری در کار است –درحالی‌که کتاب مقدس این سکون خدا در عیسی مسیح را نشان اختصاصی و ویژه‌ی وی برمی‌شمرد-؛ زیرا همه‌ی موجودات اعم از بشر و حجر و مدر و ... همه و همه وجودا بند به او و قائم به اویند.

 

پی‌نوشت‌ها

[1]- یوحنا 14: 8-12.

[2]- میشل، توماس، کلام مسیحی، ترجمه‌ی حسین توفیقی، قم، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۸۷، چاپ سوم، ص 74.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.