پارادوکسی در اعتقاد و اعمال صوفیانه در مسئله‌ بعد..!

  • 1393/02/01 - 22:39
در احوالات اقطاب و بزرگان تصوف که مذهب عامه داشته‌اند، کراراً دیده می‌شود که وصیتی در مورد جانشینی داشته و شخصی را معرفی کرده‌اند. آیا این پارادوکسی بین اعتقاد و اعمال ایشان در مسئله‌ی بعد از رهبر و جانشینی نیست؟!

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی مباحث مهم تاریخ اسلام، بحث خلافت و جانشینی وجود مقدس و منور پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله بوده و هست که همین بحث و اختلافی که بر سر آن رخ داد، باعث انحراف خیل کثیری از جامعه‌ی اسلامی گردید. هنوز پیکر مبارک نبی مکرم بر زمین بود و خاندان مطهر ایشان در حزن و اندوه فقدان ایشان مشغول عزاداری و مراسمات دفن و کفن بودند و مردم نیز برای تسلی و نماز در بیت وحی رفت و آمد می‌کردند، که عده‌ای از انصار و مهاجر با نادیده گرفتن همه‌ی سفارشات و تأکیدات پیامبر صلی الله علیه وآله در محل مشورت قبیله‌ی بنی ساعده[1] جمع شده و بر سر جانشینی و خلافت جدال می‌کردند.

منابع معتبر از نظر عامه نوشته‌اند: خلیفه دوم که در موقع خبر رحلت پیامبر اکرم (ص) با صدای بلند می‌گفت: این چه نادانی است که شما دارید! چرا می‌گویید پیامبر مرده است؟ نه، چنین گفتاری صحیح نیست. هر کس بگوید او مرده است، با این شمشیر گردنش را می‌زنم. او آرام نگرفت تا ابوبکر از راه رسید و بعد با او و ابو عبیده‌ی جراح با عجله و شتاب وارد سقیفه بنی ساعده شدند.[2] و این آغاز انحرافی بزرگ در اسلام بود.

در برابر ادعای اهل سنت برای توجیه این عمل برخی صحابه که خلفا نامیده می‌شوند، که گفته‌اند: پیامبر برای خود جانشینی معرفی نکرده است، این سوال مطرح می‌شود که آیا ممکن است شخصیتی بزرگ، تحولی عظیم در اجتماعی ایجاد کند و پس از بیست و سه سال رنج و زحمت و انجام بیش از هشتاد جنگ در راستای اهدافش، برای بعد از خود تدبیری نیاندیشد و سفارشی نکند؟!

این بدعت به اندازه‌ای نامعقول بوده که خود خلفا از تکرار آن نهی می‌کردند، خلیفه‌ی دوم در این باره می‌گوید: هر کس به کاری مانند این دعوت کند، نه بیعتش درست است و نه بیعت با او صحیح می‌باشد.[3] موضوع سفارش رهبر یک جامعه برای بعد از خود و مسئله‌ی جانشینی، یک امر معقول و لازم است که در خود اهل سنت نیز مطرح بوده و اتفاق افتاده است. در احوالات صوفی معروف، شیخ جلال الدین محمد بلخی مولوی آمده که هنگام مرگش عده‌ای از شیوخ دهر به دیدار و عیادتش آمده بودند. در بین جماعت شخصی از وی سوال کرد؛ به خلافت مولانا مناسب کیست و که را منسوب فرمودند؟ فرمود: خدمت خلیفه‌ الحق، جنیدالزمان چلبی حسام الدینِ ما، تا سه بار این سوال و جواب را مطرح کردند؛ در نوبت چهارم گفتند که برای مولانا بهاءالدین ولد چه می‌فرمایی؟ فرمود که او پهلوانست؛ او را محتاج وصیت نیست.[4]

می‌بینیم که این‌گونه مسائل بسیار عادی بوده که از جانشینی و وصایت سوال شود. اما در موضوع خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله، ایشان می‌گویند که پیامبر وصیتی نکرده؛ بسیار خوب، آیا مردم هم سوالی مورد جانشینی ایشان نداشتند؟! در احوالات اقطاب و بزرگان تصوف که مذهب عامه داشته‌اند، کراراً دیده می‌شود که وصیتی در مورد جانشینی داشته و شخصی را معرفی کرده‌اند. آیا این پارادوکسی بین اعتقاد و اعمال ایشان نیست؟!

 

منابع:

1- سقیفه‌ی بنی ساعده
2- سیره ابن هشام ج۴-ص۲۰۵ و۳۰۶ / صحیح بخاری ج ۴ ص ۱۲۰
3- صحیح بخاری ج ۴ ص ۱۲۷
4- مناقب العارفین ص 586

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.