چرا شیعه به فرقه های فراوان و گوناگون منشعب شده است؟

  • 1398/06/11 - 14:21
یکی از پدیده های تاریخی و اجتماعی که پیروان ادیان مختلف با آن مواجه بودند و نمی توان آن را انکار کرد، انشعاب و تفرّق در عقاید اساسی یا مسایل فرعی است. این انشعاب تا زمانی که به نزاع نیانجامد، پذیرفتنی است.

در دوران حضرت امیرالمؤمنین، حسن بن علی و حسین بن علی (ع) در تشیع انشعابی رخ نداد. اما پس از شهادت امام سوم، بیشتر شیعیان امامت حضرت علی بن الحسین، امام سجاد (ع) را پذیرفتند و اندکی از آنان که به «کیسانیه» معروف شدند، پسر سوم علی (ع) ، «محمد بن حنفیه» را امام دانستند و معتقد شدند که او پیشوای چهارم و همان مهدی موعود است که در کوه «رضوی» غایب شده و روزی ظاهر خواهد گشت. پس از شهادت امام سجاد (ع) بیشتر شیعیان امامت فرزندش، امام محمد باقر (ع) را پذیرفتند و اندکی از آنان به زید شهید، پسر دیگر امام سجاد گرویدند و «زیدیه» نام گرفتند.

پس از شهادت امام محمد باقر (ع) ، شیعیان وی به فرزندش امام جعفر صادق (ع) ایمان آوردند و پس از شهادت آن حضرت، بیشترشان فرزند او، امام موسی کاظم (ع) را امام هفتم دانستند و شماری از آنان، اسماعیل، پسر بزرگ امام ششم که هنگام حیات پدر بزرگوارش درگذشته بود را امام دانستند و «اسماعیلیه» نامیده شدند. برخی از آنان نیز پسر دیگر امام صادق (ع) ، عبدالله افطح و گروهی دیگر فرزند دیگرش، محمد را به امامت برگزیدند و شمار دیگری در خود آن حضرت توقف کردند و او را آخرین امام پنداشتند. پس از شهادت امام موسی کاظم (ع) بیشتر شیعیان فرزندش امام رضا (ع) را امام هشتم دانستند و برخی از آنان در امام هفتم توقف کردند و به «واقفیه» معروف شدند.

یکی از پدیده های تاریخی و اجتماعی که پیروان ادیان مختلف با آن مواجه بودند و نمی توان آن را انکار کرد، انشعاب و تفرّق در عقاید اساسی یا مسایل فرعی است. این انشعاب تا زمانی که به نزاع نیانجامد، پذیرفتنی است. انشعاب در همه ادیان به ویژه چهار دین آسمانی کلیمی، مسیحی، مجوسی و اسلام و حتی در مذاهب آنها وجود دارد.

ازاین رو، «مذهب اهل سنت» از دیدگاه کلامی به فرقه ها و گروههای بسیاری مانند «معتزله» ، «اشاعره» ، «ماتریدیه» ، «سلفیه»[1]، «دیوبندیه» و «برلویه» و از دیدگاه فقهی به «مالکی» ، «حنبلی» ، «شافعی» ، «حنفی» ، «ظاهری» و. . . ، منشعب شده است.

در دوران حضرت امیرالمؤمنین، حسن بن علی و حسین بن علی (ع) در تشیع انشعابی رخ نداد. اما پس از شهادت امام سوم، بیشتر شیعیان امامت حضرت علی بن الحسین، امام سجاد (ع) را پذیرفتند و اندکی از آنان که به «کیسانیه» معروف شدند، پسر سوم علی (ع) ، «محمد بن حنفیه» را امام دانستند و معتقد شدند که او پیشوای چهارم و همان مهدی موعود است که در کوه «رضوی» غایب شده و روزی ظاهر خواهد گشت. پس از شهادت امام سجاد (ع) بیشتر شیعیان امامت فرزندش، امام محمد باقر (ع) را پذیرفتند و اندکی از آنان به زید شهید، پسر دیگر امام سجاد گرویدند و «زیدیه» نام گرفتند.

پس از شهادت امام محمد باقر (ع) ، شیعیان وی به فرزندش امام جعفر صادق (ع) ایمان آوردند و پس از شهادت آن حضرت، بیشترشان فرزند او، امام موسی کاظم (ع) را امام هفتم دانستند و شماری از آنان، اسماعیل، پسر بزرگ امام ششم که هنگام حیات پدر بزرگوارش درگذشته بود را امام دانستند و «اسماعیلیه» نامیده شدند. برخی از آنان نیز پسر دیگر امام صادق (ع) ، عبدالله افطح و گروهی دیگر فرزند دیگرش، محمد را به امامت برگزیدند و شمار دیگری در خود آن حضرت توقف کردند و او را آخرین امام پنداشتند.

پس از شهادت امام موسی کاظم (ع) بیشتر شیعیان فرزندش امام رضا (ع) را امام هشتم دانستند و برخی از آنان در امام هفتم توقف کردند و به «واقفیه» معروف شدند.

پس از امام هشتم تا امام دوازدهم که نزد بیشتر شیعیان «مهدی موعود» است، انشعاب مهمی رخ نداد و رویدادهای پیش آمده در شکل انشعاب ها بیش از چند روز ماندگار نبود و خود به خود منحل شدند؛ مانند اینکه «جعفر» ، فرزند امام دهم، پس از رحلت برادرش (امام یازدهم) دعوی امامت کرد و گروهی به وی گرویدند. اما پس از چند روزی پراکنده شدند و «جعفر» نیز دعوی خود را دنبال نکرد. همچنین اختلاف های دیگری میان رجال شیعه در مسائل علمی، کلامی و فقهی وجود دارد که آنها را انشعاب مذهبی نباید شمرد. این فرقه ها که منشعب شده و در برابر اکثریت شیعه قرار گرفته اند، در اندک زمانی منقرض شدند و تنها «زیدیه» و «اسماعیلیه» باقی مانده اند و اکنون گروهی از آنها در مناطق گوناگون، مانند «یمن» ، «هند» و «لبنان» زندگی می کنند. ازاین رو، امروزه تنها از این دو طایفه و شیعیان دوازده امامی یاد می شود. گرچه برخی از نویسندگان متعصب، فرقه های منحرف فراوانی مانند «غُلات» ، «بابیت» ، «بهائیت» و. . . ، را از تشیع به شمار آورده اند. حقیقت این است که این گروهها با اسلام و تشیع هیچ ارتباطی ندارند، بلکه بر اثر عوامل ویژه ای پدید آمده اند.

 

 


[1]. معتزله: دو گروه را در فرهنگ اسلامی «معتزله» می خوانند؛ دسته ای معتزله سیاسی و دسته دیگر معتزله کلامی اند. درباره وجه تسمیه معتزله کلامی، سخن هایی گفته اند که معروف ترین آنها کناره گیری واصل بن عطا از حسن بصری یا امت اسلامی به دلیل اختلافش درباره مسئله «ایمان و کفر مرتکب کبیره» است. چهار نظریه از واصل بن عطا نقل کرده اند: الف) اثبات رتبه ای میان ایمان و کفر؛ ب) نفی صفات از خداوند متعال به انگیزه پرهیز از تعدد قدما؛ ج) اثبات اختیار انسان؛ د) میان علی7 و مخالفانش حق از باطل معین نیست. مکتب اعتزال در بصره پدید آمد، اما پس از مدتی در بغداد نیز کارش را دنبال کرد و ازاین رو، مدرسه های معتزله بصره و بغداد پدید آمدند و هر یک بزرگانی از معتزله در خود پروراندند. عقل در اندیشه معتزله، در کشف و استنباط عقاید دین و اثبات و دفاع از آنها بسیار تأثیرگذار است. اصول اعتقادی معتزله چنین اند: منزله بین المنزلتین، توحید، عدل، وعد و وعید و امر به معروف و نهی از منکر (الفرق بین الفرق، بغدادی، ص 118؛ الملل و النحل، ج1، ص 48) اشاعره: فرقهای از اهل سنت که به دنبال روش افراطی معتزله در استفاده از عقل و روش تفریطی اهل حدیث در سرکوب عقل در آستانه سده چهارم هجری برای تعدیل این دو روی کرد، به وسیله ابوالحسن اشعری پا به میدان گذارد. ماتریدیه: بنیان گذار ماتریدیه، ابومنصور ماتریدی است. او در فقه پیرو ابوحنیفه بود و تفاوت او با اشعری از همین سرچشمه می گیرد؛ زیرا ابوحنیفه برخلاف شافعی و دیگران در عقاید از عقل کمک می گرفت. چنان که اشعری در میانه اهل حدیث و معتزله قرار دارد، ماتریدی را می توان در حد میانی اشعری و معتزله دانست. تفاوت های اشعری با ماتریدی: الف) اشعری منکر حسن و قبح عقلی بود. اما ماتریدی آن را می پذیرفت؛ ب) ماتریدی برخلاف اشعری، «تکلیف مالایطاق» را نمی پذیرفت؛ ج) ماتریدی همچون اشعری انسان را کاسب عمل می دانست. اما کسب ماتریدی به معنای ایجاد اراده از سوی انسان، نه مقارنت اراده با فعل خارجی بود؛ د) ماتریدی رؤیت خدا را ممکن می دانست؛ اما به خلاف اشعری در این زمینه دلیل عقلی عرضه نمی کرد و دلایل نقلی را بسنده می دانست. او در بحث استوای خدا بر عرش نیز چنین دیدگاهی داشت. هرچند عقاید پیش گفته ماتریدی با باورهای اشعری ناسازگار و به معتزله نزدیک است، در آرای دیگری مانند کلام الهی با اشعری سازگاری دارد. سلفیه: واژه سلف معمولاً درباره صحابه، تابعین و محدثان قرن دوم و سوم هجری قمری به کار می رود. وهابیان با استفاده از کلمه سلف ادعا می کنند که پیرو روش و عقاید سلف هستند، اما این ادعا با گزارش های تاریخی سازگار نیست. البته جریان های دیگر نیز در شبه قاره و شمال آفریقا خودشان را سلفی می دانند.

تنظیم و تدوین

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.