فلسفه ی مراد و مریدی در تصوف

  • 1395/12/11 - 12:02

قرآن کریم، جریان ملاقات و همراهی حضرت موسی و حضرت خضر (علیهما السلام) را روایت میکند؛ البته باید دانست که قرآن، همان مقدار از داستان و حکایات را بیان داشته، که مورد فایده و قابل الگو گیری و بهره‌برداری بوده و از نقل توضیحات غیرضروری در آن اجتناب شده است؛ اما بزرگان تصوف از این جریان تنها به نفع خود برداشت می‌کنند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از موارد اساسی در مسلک تصوف، اعتقاد و التزام مرید به اطاعت و پیروی بی قید و شرط از مراد، پیر و شیخ است که عدم توجه به آن باعث خروج از راه و رسم صوفیانه و درویشی است. نگاهی به منابع صوفیانه و کتب متقدم ایشان که همگی بر اهمیت رعایت این مطلب تأکید می‌کنند، این مسئله را روشن می‌کند که مبنا و مستمسک جریان مراد و مریدی، داستان حضرت خضر و حضرت موسی (علیهماالسلام) است.
قرآن کریم به‌عنوان معتبرترین کتاب الهی که تحریفی در آن راه نیافته، جریان ملاقات و همراهی حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) و حضرت خضر (علیه‌السلام) را توضیح می‌دهد؛ البته باید دانست که قرآن، همان مقدار از داستان و حکایات را بیان داشته، که مورد فایده و قابل الگو گیری و بهره‌برداری بوده و از نقل توضیحات غیرضروری در آن اجتناب شده است.
تنها بهره‌ی صوفیانه از جریان مذکور در بحث مراد و مریدی، اطاعت بی‌چون و چرای دراویش از شیوخ و اقطاب است. ایشان معتقدند که مرید باید سکوت کند و دم برنیاورد تا خودش به مقامی برسد که اعمال، رفتار و گفتار شیخ را درک کند. زرین‌کوب در این رابطه می‌نویسد: «خضرِ همیشه زنده از نظر صوفیان، نمونه‌ی اعلای آن معلم روحانی است که علم او را نمی‌توان به کمک کلمات تعلیم کرد، بلکه متعلم باید آن را فقط به تجربه‌ی شخصی خود بیاموزد. این که حضرت خضر، موسی (علیه السلام) را مطلقاً از سؤال کردن منع کرد، بدین معنی بود که این معلم روحانی نمی‌توانست همه‌چیز را توضیح دهد و شاگرد می‌بایست منتظر می‌ماند تا چشم باطن خودش باز شود.[1] صوفیان دیدار منظم یا حتی گه گاهی با چنین معلم نمونه‌ای را همیشه امتیاز ویژه‌ی اولیاء صوفی شمرده‌اند.»[2]
با استناد به داستانی که قرآن نقل می‌کند، این سخن صوفیانه که حضرت خضر (علیه‌السلام) نمی‌توانست همه چیز را توضیح دهد تا زمانی که موسی (علیه‌السلام) خود به مقاماتی برسد تا علت افعال معلم خویش را درک کند، ادعای باطل و بی‌اساسی است. زیرا وقتی مهلت به‌پایان می‌رسد و هنگام جدایی می‌شود؛ خضر (علیه‌السلام) علت تمام رفتارهای خود را به‌صورت کامل برای مرید خویش توضیح می‌دهد.
به نظر می‌رسد دلیل این عقیده‌ی صوفیه، توجیه این موضوع باشد که اقطاب و مشایخ ناتوان از پاسخ‌گویی در مورد عقاید، کردار و گفتار خویش به مریدان هستند و به این وسیله با بهانه کردن جریان ملاقات این دو بزرگوار و قراری که بر سکوت مرید در برابر مراد و پیر گذاشته شد، از بار مسئولیتی که در برابر مریدان و دراویش بر عهده دارند، شانه خالی کنند.
توجه به مراسم تشرف در تصوف، این احتمال را قوی می‌کند که استمساک به موضوع ملاقات، سوءاستفاده از مرید بیچاره در وادی تصوف است. قطب یا شیخ در این مراسم پنج شرط اساسی را متذکر می‌شود و رعایت آن را از مرید و درویش طلب می‌کند؛ «اول، تعظیم. دوم، شفقت به همه‌ی مردم، گرچه کافر و دشمن باشند. سوم، پنهان داشتن مراسم تشریف. چهارم، از حالا تا 12 سال خادم من در امور دنیوی باشی. پنجم، هر وقت خواستم، دیگ جوش بدهی».[3] مرید هم نسبت به این درخواست‌ها و در ادامه نسبت به رفتار شیخ، حق هیچ‌گونه اعتراضی ندارد و باید تا روشن شدن چشم باطن و درک حقایق پنهان رفتار ایشان صبر کند!
اندکی تأمل در آداب و آموزه‌های صوفیانه کافی است تا افرادی که ندانسته متمایل به این فرقه شده‌اند دریابند که مبانی تصوف برخاسته از توجیهاتی است که به نفع سران و سردمدارای این فرقه باشد.

پی‌نوشت:

[1]. عین القضات همدانی، زبدة الحقایق، عفیف عسیران تصحیح غلامرضا جمشید نژاد، نشر اساطیر، تهران، فصل 61
[2]. تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، عبدالحسین زرین کوب، ترجمه کیوانی، نشر سخن، صص 100-101
[3]. عباسعلی کیوان قزوینی، استوار نامه، به کوشش محمود عباسی، راه نیکان، 1386 تهران، ص 115

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.