نقشه‌ای از پیش طراحی شده

  • 1395/08/29 - 17:37

آن‌چه که از منابع تاریخی اهل سنت به دست می آید و آن‌چه که بین مورخین و صاحب نظران مشهور است این است که عمر بن خطاب برای تعیین خلیفه‌ی بعد از خود، شورایی شش نفره را تعیین کرده است و انتخاب خلیفه را به این شورا سپرده است. اما این سخن صحیح نبوده، بلکه تعیین عثمان طبق نقشه ای از پیش طراحی شده اتفاق افتاد.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ آن‌چه که بین مورخین و صاحب‌نظران مشهور است، این است که عمر بن خطاب برای تعیین خلیفه‌ی بعد از خود، شورایی شش نفره را تعیین کرده است و انتخاب خلیفه را به این شورا سپرده است.
در روایتی که در اکثر منابع تاریخی اهل سنت آمده است، این‌گونه نقل شده است که: «لما طُعن عمر بن الخطاب قیل له: یا امیرالمؤمنین، لو استخلفت؟ قال: ان ترکتم فقد ترککم من هو خیرمنّی، و ان استخلفت فقد استخلفت علیکم من هو خیرمنی و لو کان ابوعبیده بن الجرّاح حیّاً لا ستخلفته...[1] پس از آن‌که عمر بن خطاب با دشنه شکمش پاره شد، به او گفتند: ای خلیفه مؤمنان! جانشین تو کیست؟ او در پاسخ گفت: اگر من شما را ترک کنم، قبل از من بهترین خلق خدا، یعنی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز شما را ترک کرده است و اگر بخواهم جانشینی برای خود انتخاب کنم، بایستی فردی را جایگزین خود بنمایم، که از من بهتر باشد، اگر ابوعبیدة بن جرّاح زنده بود، وی را به‌عنوان جانشین خود معرّفی می‌کردم و اگر خداوند علّت این انتخاب را از من پرسید، در جواب خواهم گفت: که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود: ابوعبیده جراح، امین این امت است، و اگر سالم مولی ابی‌حذیفه زنده بود، او را جانشین خود قرار می‌دادم، و اگر خداوند علّت این انتخاب را از من پرسید، در جواب خواهم گفت: شنیدم که پیامبرت می‌گفت: سالم، خدا را چنان دوست می‌دارد، که اگر از خدا نمی‌ترسید، باز هم گناه و معصیت نمی‌کرد، ... پس به عمر گفتند: که ای خلیفه مؤمنان! جانشین خود را مشخص کن. گفت: می‌دانم که شایسته‌ترین فرد برای هدایت شما به راه راست، این فرد است (به امیرمومنان علی علیه السلام اشاره کرد). سپس گفت: ولی نمی‌توانم و نتوانستم که ریاست وی را، چه در زمان حیات و چه بعد از مرگ خود، قبول نمایم...»
اما آن‌چه که از برخی روایات و اعترافات خلیفه دوم، به‌دست می‌آید این است که، عمر بن خطاب حتی به کلام خود نیز پایبند نبود و تعیین شورای شش نفره، در حقیقت یک طرفندی بود که رد پای خود، در تعیین خلیفه‌ی بعد از خود را پاک کند.
آن‌چه که از برخی روایات برمی‌آید، خلیفه دوم طبق قرار قبلی و نقشه از پیش طراحی شده، عثمان را به‌عنوان خلیفه بعد از خودش تعیین کرده بود.
روایات موجود، بیانگر واقعیتی تلخ است و نقش عمر بن خطاب در واگذاری خلافت به عثمان و نمایشی بودن شورای شش نفره، از این روایات به آسانی، به‌دست می‌آید.
متقی هندی در کتابش از حذیفه نقل می‌کند: «قیل لعمر بن الخطاب و هو بالمدینة یا امیرالمؤمنین من الخلیفة بعدک؟ قال: عثمان بن عفان.[2] به عمر بن خطاب در حالی‌که در مدینه بود، گفتند که خلیفه بعد از تو کیست؟ گفت عثمان بن عفان.»
در روایتی دیگر که مذاکره و بحث عبدالله بن عمر با پدرش را نشان می‌دهد، آمده است که: «قال عبدالله بن عمر بعد أن طعن عمر: .... فلا والذی نفسی بیده لأردنها إلی الذی رفعها إلیّ أول مرة لوددت أن علیها من هو خیر منی...[3] سوگند به کسی‌که جانم در دست اوست، خلافت بعد از خود را به کسی رد و تحویل نمایم، که او نخستین بار آن را به من واگذار کرد.»
با این بیانِ عمر بن خطاب، باید دید که چه کسی و چگونه خلافت را به خلیفه دوم واگذار کرد، که ایشان این‌گونه خود را وام‌دار آن شخص می‌داند.
در تاریخ نقل شده است که ابوبکر در بسترمرگ، عثمان را طلبید تا وصیت‌نامه خود را بنویسد، ابوبکر گفت: «بِسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم هذا ما عهد أبوبكر بن أَبي قُحافة إلى المُسلمين، أَمَّا بَعد قَالَ: ثُمَّ أُغميَ عَلَيهِ، فذهب عَنهُ، فكَتب عُثمَان: أَمَّا بَعدُ، فَانّي قَد استَخلَفتُ عَليكُم عُمَر بنَ الخَطاب، ولَم آلكم خيرا منه، ثُم أفَاقَ أبو بَكر، فَقَالَ: اقرَا عَليّ، فَقرأَ علَيه، فَكبَّرَ أَبو بَكر، وَ قَالَ: أرَاكَ خِفتَ أن يَختَلفَ النَّاسُ إِن افتلِتَت نَفسِي فِي غَشيَتِي! قَالَ: نَعَم، قَالَ:جَزَاكَ اللَّهُ خَيرًا عَنِ الإِسلامِ وَأهلِه، وَأقَرَّهَا أَبُو بَكر رضى الله عَنهُ مِن هَذَا المَوضِع.[4] ابوبکر گفت: بنویس بسم الله الرحمن الرحیم این وصیت ابوبکر بن ابی‌قحافه است به مسلمانان، بعد از این جمله از شدت بیماری بیهوش شد. عثمان وصیت‌نامه را این چنین تمام کرد، من عمر بن خطاب را به جانشینی خود و خلافت بر شما برگزیدم و در این راه از خیرخواهی شما فروگذار نکردم؛ در این هنگام، ابوبکر چشم گشود و به عثمان گفت: بخوان ببینم چه نوشته‌ای، عثمان نیز آن‌چه را نوشته بود، برای ابوبکر خواند. ابوبکر با شنیدن مطالب نوشته عثمان، گفت: با آن‌چه نوشته‌ای موافقم؛ خدایت از اسلام و مسلمانان پاداش خیر دهد، آن‌گاه نوشته را امضاء کرد.»
با این عمل عثمان، واضح است که خلیفه‌ی بعد از عمر بن خطاب باید چه کسی باشد؟ عمر بن خطاب باید خوش‌خدمتی عثمان نسبت به خود را به گونه‌ای جبران می‌کرد و چه چیزی بهتر از خلیفه خواندن عثمان؟
طبری در ذیل این ماجرا، مطلب دیگری نیز آورده است. او نقل کرده است که: «عمر در حالی‌که چوبی از درخت خرما در دست داشت، در میان مردم در مسجدالنبی نشسته بود. شخصی به نام «شدید» که آزاد شده ابوبکر بود و فرمان ولایت‌عهدی عمر را در دست داشت، در آن جمع حاضر شد. عمر رو به مردم کرد و گفت: ای مردم به سخنان و سفارش خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش دهید و از فرمان وی اطاعت کنید، او می‌گوید من در خیرخواهی شما کوتاهی نکردم.»[5]
از برادران اهل سنت سؤال دارم که چرا عمر بن خطاب در این واقعه، این چنین دستور به اطاعت از فرمایش ابوبکر می‌دهد، ولی در ماجرای وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زمانی که حضرت فرمود: «ایتونی بدوات و قرطاس اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده.[6] قلم و کاغذی بیاورید تا برای شما نامه‌ای بنویسم که هرگز گمراه نشوید»، از فرمایش حضرت رسول که پیامبر خدا بود، اطاعت نکرد؟
چگونه نامه ابوبکر که در حالت بی‌هوشی شدید نوشته شده بود، دارای اعتبار است، ولی کلام پیامبر خدا که «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَى.[نجم/3] و از سر هوس سخن نمى‌گويد.» است، مورد اعتنا نیست و در جواب نبی خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته می‌شود: «ان الرجل لیهجر.[7] این مرد هذیان می‌گوید»؟

پی‌نوشت:

[1]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دارالحدیث، قاهره: ج3، ص66
تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، جریر الدین طبری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج4، ص228
الطبقات الکبری، ابن سعد، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص338
شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص185
[2]. کنز العمال، متقی هندی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص739، ح14259
[3]. کنز العمال، متقی هندی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص736، ح14256
[4]. تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، جریر الدین طبری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج 3، ص 429
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دارالحدیث، قاهره: ج2، ص79
الطبقات الکبرى، ابن سعد، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص200
تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج30، ص411
تاریخ الإسلام، ذهبی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص117
[5]. تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، جریر الدین طبری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج 3، ص 429
[6]. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص126، ح114
صحیح مسلم، مسلم بن حجاج قشیری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص76
[7]. همان.

نویسنده: محمد یاسر بیانی

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.