بانوی تازه مسلمان آمریکایی: دلم در کربلا جامانده است

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_«مریم فلمینگ» (Maryam Flemming) اهل آمریکاست. او در یک خانواده مسیحی به دنیا آمد و در مراسم و اعیاد مسیحی شرکت می‌کرد. در دوران دبیرستان با معلمان دینی خود راجع به الهیات مسیحی مانند پسر خدا بودن عیسی، تثلیث و ... بحث می‌کند ولی نمی‌تواند بپذیرد که عیسی پسر خدا بوده است. در یکی از سفرها با زنان محجبه‌ای برخورد می‌کند و به دوستش می‌گوید: «چقدر راهبه اینجاست» دوستش به او می‌گوید: «این‌ها راهبه نیستند،‌ بلکه زنان مسلمان هستند، آن‌ها نیز مانند راهبه‌های مسیحی سر خود را می‌پوشانند». او از اینجا به دنبال مطالعه اسلام و عقاید آن‌ها می‌رود. چرا واقعاً پوشش زنان مسلمان مانند راهبه‌های مسیحی است؟

 خانم فلمینگ در رفت‌وآمد با مسلمانان با یک مرد مسلمان ازدواج می‌کند ولی به همسرش می‌گوید: «لکم دینکم و لی دین؛ تو به دین خود باش و من نیز به دین خودم خواهم بود».

وقتی خداوند به این بانوی آمریکایی دختری می‌دهد، با خود می‌گوید: «من باید الگوی خوبی برای دخترم باشم، واقعاً‌ اسلام کامل‌ترین دین است یا مسیحیت؟ دخترم مسلمان باشد بهتر است یا مسیحی؟»‌ او به تحقیق و مطالعه بیشتر اسلام می‌پردازد. در مطالعه قرآن کریم به زندگی حضرت عیسی (علیه‌السلام) و مریم مقدس می‌رسد. حضرت عیسی (علیه‌السلام) در قرآن کریم برخلاف کتاب مقدس یک پیامبر خداست نه پسر خدا. او در زیر یک درخت خرما به دنیا آمده است نه طبق کتاب مقدس در یک طویله. حضرت عیسی (علیه‌السلام) در کودکی صحبت کرده است که در کتاب مقدس به آن اشاره‌ای نشده است. او در ادامه تفکر و تحقیق به حقانیت اسلام واقف می‌شود.

در ذیل بخشی از مصاحبه ایشان با شبکه تلویزیونی اهل‌البیت می‌آید:

«برخی می‌گویند چرا زنان مسلمان این‌گونه خود را می‌پوشانند؟‌ خوب شما به حضرت مریم نگاه کنید. نگاه کنید حضرت مریم چگونه لباس می‌پوشیده است؟ چطور می‌توانید بگویید که زنان مسلمان قابل‌احترام نیستند و به اسلام حمله کنید درحالی‌که خودتان می‌بینید که حضرت مریم کاملاً‌ پوشیده بوده است.

خانواده من راجع به اسلام آوردنم چه فکری کردند؟‌ آن‌ها در ابتدا چندان پذیرا نبودند هنوز هم با مسلمان بودنم مشکل دارند. من فکر می‌کنم بیشتر به علت این است که قبلاً مسیحی بودم. من هنوز فکر می‌کنم راه درست را یافته‌ام و آن ارزش همه‌چیز را دارد.

من همیشه دوستم دارم سخاوتمند باشم. ممکن است که من مانند اهل‌البیت سخاوتمند نباشم اما الحمدلله من سخاوتمندتر شده‌ام، صبورتر شده‌ام الحمدالله. هنگامی‌که مسلمان شدم، خانواده‌ام تغییر و تفاوت را در من دیدند. خواهرم همیشه می‌گوید: «تو الآن تغییر کرده‌ای، الآن آرام‌تر هستی و به جایگاه بهتری حرکت کرده‌ای و نسبت به قبل از مسلمان شدنت بهتر شده‌ای». من فکر می‌کنم که این خوب است و خواهرم آن را احساس کرده است. خانواده‌ام مرا مانند غریبه‌ها نگاه می‌کنند و می‌گویند: «نگاه کنید به این غریبه، تو مسیحیت را ترک نکرده‌ای نه این دین جدید تو نیست»؛ اما می‌گویم: «این دین من است، این من هستم». الحمد لله خیلی خوشحالم که این هستم و مسلمان هستم و این چیزی است که به آن افتخار می‌کنم و باور دارم.

سال اولی که مسلمان شدم تلخ و شیرین بود. من خیلی خوشحال بودم که اسلام را شناختم. اولین باری که به مسجد رفتم در ماه محرم بود. دوستم حجاب را به من پوشاند و من خیلی افتخار می‌کردم اما خیلی هیجان‌زده بودم. وقتی وارد مسجد شدم به اطراف نگاه کردم، من تنها کسی بودم که حجاب داشتم و همه سیاه‌پوست بودند. داستان امام حسین (علیه‌السلام) به من گفته نشده بود. در آن زمان من در مسجد نشسته بودم ولی راجع به شهادت امام حسین (علیه‌السلام) نمی‌دانستم سخنران صحبت می‌کرد و همه خود می‌زدند و فریاد می‌زدند و گریه می‌کردند. گفتم: «خدای من چه چیزی می‌گوید؟ چه اتفاقی افتاده است؟‌ این‌ها الآن می‌میرند!» من راجع به داستان محرم و عاشورا اطلاع چندانی نداشتم. ولی احساس خوشایندی نسبت به مسجد اهل‌البیت داشتم الحمد لله.

من معتقدم پیام امام حسین (علیه‌السلام) در حال انتشار است. من معتقدم فعالیت تبلیغی ما بهتر شده است. من فکر می‌کنم کار خوبی است قرار دادن تابلوها در انگلستان با مضامینی چون: امام حسین‌ (علیه‌السلام) کیست؟ ما در مونترآل و تورنتو «روز انصار» داریم. این انتشار پیام امام حسین ‌(علیه‌السلام) است؛ گروهی از برادران و خواهران به بیمارستان یوستین قدیس و سراسر مونترآل می‌روند و به دیگران گل تقدیم می‌کنند، آن‌ها از طرف انصار امام حسین (علیه‌السلام)‌ گل می‌دهند. مردم کنجکاو می‌شوند که آن شخص کیست؟‌ امام‌حسینی که راجع به او صحبت می‌کنند،‌ کیست؟‌ و افراد راجع به آن توضیح می‌دهند. مردم به من می‌گفتند: «ما یک احساس متعالی داریم». من فرانسوی خوب بلد نیستم تا با آن‌ها به‌خوبی گفتگو کنم اما حقیقت این است که آن‌ها خیلی خوشحال می‌شوند که گل رز دریافت کرده‌اند و آن‌ها شبیه انصار امام حسین (علیه‌السلام) هستند. آن‌ها به‌انحاء مختلف در جامعه کمک می‌کنند و از تشکر دیگران خوشحال می‌شوند و فکر می‌کنم که این از طرف ما یک دعوت بزرگ به اسلام است.

راجع به اهل‌البیت یادم می‌آید که حدیث کساء می‌خواندم. این حدیث چقدر زیباست و توضیح می‌دهد که حضرت محمد (صلی‌ الله علیه و آله) چگونه حضرت علی (علیه‌السلام)، فاطمه زهرا (علیها سلام) و امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) و حضرت جبرئیل را به زیر کساء دعوت کرد. اینجا یک مطلب خاصی راجع به این پنج‌تن است که من باید راجع به آن‌ها بیشتر بدانم. آن‌ها کیستند؟ ما حضرت محمد (صلی‌ الله علیه و آله) را می‌شناسیم اما باید بیشتر بدانیم راجع به این پنج تنی که تحت کساء‌ بودند و بیان می‌دارد که چقدر این‌ها در جهان جایگاه ویژه‌ای دارند. ما افتخار می‌کنیم که الحمد لله شیعه اهل‌البیت هستیم.

من این سعادت را داشتم که به کربلا بروم و تجربه‌ای بود که ان شاء الله آن را فراموش نمی‌کنم. من از طرف بنیاد امام حسین (علیه‌السلام) دعوت شدم. فرصت سعادتمندی بود که توانستم بروم. ورود به نجف را یاد می‌آورم. باورم نمی‌شد که من آنجا بودم. هرگاه که به حرم می‌رفتم باورم نمی‌شدم که من آنجا هستم. احساسی نیست که بتوانم آن را توصیف کنم. هنگامی‌که شما آنجا نشسته‌اید حتی هنگامی‌که به درب حرم نزدیک می‌شوید به مضجع امام حسین (علیه‌السلام)‌ می‌روید یاد می‌آورید تمام داستان‌هایی که شنیده‌اید و مردمی که می‌گفتند باید بروی و ببینی. خیلی شگفت‌آور بود. تجربه عجیبی بود. باورم نمی‌شد من جایی ایستاده‌ام که حضرت زینب (سلام‌الله علیها) ایستاده است. می‌گفتند که اینجا جایی است که او ایستاد و فریاد زد: آیا کسی نیست که برادرم را یاری کند؟‌ و کسی یاری نکرد. من به‌زانو درآمدم و شروع به گریه کردن کردم. چه احساس خوبی بود. یادم می‌آید که مردم کربلا چقدر گرم و صمیمی بودند و صاحبان منزل می‌گفتند: «بفرمایید چای» یک احساس خوبی بود روزی که برای بازگشت سوار هواپیما می‌شدیم؛ من تمام مسیر را در هوا گریه می‌کردم. من نمی‌خواستم که آنجا را ترک کنم. مثل‌اینکه مثلاً‌ شما می‌گویید که دلم را در سانفرانسیسکو جاگذاشته‌ام، من دلم را در کربلا جاگذاشته‌ام. روزی که به مونترآل بازمی‌گشتیم حسی داشتم که نمی‌توانم بیان کنم. اگر خانواده من اینجا نبودند من همه‌چیز را رها می‌کردم و در کربلا باقی می‌ماندم. من نمی‌دانم چگونه شیفته شده‌ام. گرمی مردم و زیبایی شهر و ... احساسی است که قابل توصیف نیست».

کد ویدئو برای استفاده در وبلاگ یا سایت شما:

دیدگاه‌ها

ای کاش ما مسلمانان هم دوباره مسلمان می شدیم یا بهتر بگویم ای کسانی که مسلمان شده اید ایمان آورید از حسی که یک تازه مسلمان دارد بسیار لذت می برم

با سلام واحترام ویدوئی شما در سایت های ذیل منتشر شد. http://roshangari.ir/video/45154 http://www.aparat.com/v/Psjzl http://www.irstagram.com/179910/%D8%AF%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA http://mihanvideo.com/video/45073/5352/%D8%AF%D9%84%D9%85_%D8%AF%D8%B1_%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7_%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87 http://www.namasha.com/v/G8GmjMi9 http://www.mp4.ir/Video?Watch=5955-15142357 http://media.welayatnet.com/content/18529 http://www.clipyar.com/video/4638/

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.