ایرادگیری بهائیت به ادیان برای اثبات خود!

  • 1398/10/03 - 21:00
یکی از ترفندهای رایج مبلّغان بهائی که برای اثبات ضرورت نسخ ادیان قبلی مورد استفاده قرار می‌دهند، مقایسه‌ی برخی از احکام فقهی و اعتقادی این ادیان با عقل و دستاوردهای علمی است. این در حالیست که ایراد و تمسخر به احکام ادیانی که به دور از تحریف مانده‌اند، در واقع ایراد به شارع آن‌هاست. از طرفی، در حالی بهائیت به ادیان دیگر چنین اشکالاتی می‌گیرد که خود سرشار از آن‌ها است.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از ترفندهای رایج مبلّغان و رسانه‌های بهائی که برای اثبات ضرورت بعثت حسینعلی‌بهاء و نسخ ادیان و شرایع قبلی مورد استفاده قرار می‌دهند، مقایسه‌ی برخی از گزاره‌ها و احکام فقهی و اعتقادی این ادیان با عقل و دستاوردهای علمی است. بهائیان معمولاً در مقایسات خود این‌گونه نتیجه می‌گیرند که دوره‌ی آن ادیان به پایان رسیده و بشر محتاج دین و شریعتی است که مطابق عقل و دستاوردهای امروز علوم باشد.[1]
این در حالیست که بهائیت در ظاهر خود را معترف به حقانیت قرآن و کتب مقدس دیگر می‌داند؛ یعنی همه‌ی ادیان قبلی را ادیانی حق و الهی می‌داند. با این حال، آیا معقول است که خداوند در شریعتی از شرایع خود، حکمی خلاف منطق، حکمت، فطرت و عقل قرار داده باشد؟! اعتقاد ما بر آن است که در هیچکدام از احکام شرایع الهی که از تحریف دور مانده‌اند، هیچ حکم خلاف عقل، حکمت و فطرت صادر نشده است؛ همچنان که امام رضا (علیه السلام) می‌فرمایند:
«جائنی کتابکَ اَذکُرُ أنَّ بعضَ أهلِ القبلة یزعم أنَّ اللهَ تبارک و تعالی لَم یُحلَّ شیئاً و لَم سُحرِّمهُ لِعلَّة أکثرَ مِنَ التَّعبد... [2]؛ نامه‌ی تو به دستم رسید، در آن نوشته بودی برخی از اهل قبله (مسلمانان) معتقدند که خداوند تبارک و تعالی چیزی را حلال و حرام نکرده مگر به جهت تعبدورزی بندگانش. هرکه این اعتقادش باشد در گمراهی قرار گرفته و به خسران آشکاری مبتلا شده است. زیرا اگر چنین می‌بود (عکس آنچه هست نیز درست بود، یعنی) درست بود که مردمان را با حلال قرار دادن حرام‌ها و حرام قرار دادن حلال‌ها به تعبّد فراخواند. یعنی عبادت را در این قرار دهد که مردمان نماز نخوانند، روزه نگیرند، هیچ کاری از کارهای نیک انجام ندهند و خدا و پیامبران و کتاب‌ها آسمانی را انکار کنند... ما این را دریافته‌ایم که آنچه خداوند متعال حلال کرده است به صلاح بندگان و بقای ایشان مربوط است و ایشان به آن نیاز دارند و چیزی نمی‌تواند جایگزین آن شود و نیز دریافتیم که آنچه حرام شده است، چیزهایی است که بندگان خدا به آن‌ها نیازی ندارند، بلکه آن چیزها مایه‌ی فساد و نابودی و تباهی است».
از این روایت فهمیده می‌شود که بین دین و مرتبه‌ی کامل علم منافاتی نیست و اگر در بعضی موارد بین گزاره‌های علوم تجربی و دین منافاتی دیده می‌شود، یا بخاطر نقص یافته‌های علوم تجربی و یا بخاطر برداشت غلط ما از نصوص دینی است. لذا اگر منظور بهائیت از اصل لزوم تطابق دین با علم و عقل، آن است که دین باید با عقل و علم ما سنجیده شود، این سخن غلطی است و باور الهی بهائیت را زیر سؤال می‌برد. چرا که وقتی بهائیت معیار سنجش احکام و شرایع الهی را عقل ناقص و اداراکات جزئی علوم تجربی بشر قرار می‌دهد تا به زعم خود اشکالی علمی به ادیان گذشته بگیرد و مسلک خود را به حق و مطابق با امروز جلوه دهد؛ گویا متوجه نیست که ایراد به احکام الهی، در حقیقت ایراد به شارع آن‌ها پروردگار یکتاست و لازم می‌آید خداوند حکمی بر خلاف عقل و علم تشریع فرماید!
از طرفی دیگر، جالب است بدانیم بهائیت که به ادیان دیگر بخاطر احکام (به ظاهر) خلاف عقل، فطرت و انسانیت، اشکال می‌گیرد و آن‌ها را ادیانی کهنه می‌داند، در کتاب‌هایی که آن‌ها را ناسخ ادیان الهی از جمله اسلام می‌داند، احکامی بدتر از آن (نظیر: محو تمامی کتب و قتل عام تمامی مخالفین [3]، زنده سوزاندن انسان‌ها بخاطر آتش زدن خانه‌ای بی‌جان [4] و...) را دارد. بنابراین بهائیت پیش از آن‌که برخی احکام اسلامی را در ظاهر غیرعلمی و عقلی بخواند و آنان را دلیل بر نسخ دین مبین اسلام گیرد، لازم است بداند که بدتر آن به خود او وارد است. لذا زیربنای یکی از استدلال‌های پرکاربرد بهائیت بر آب استوار است؛ چرا که از طرفی اساس خداشناسی بهائیت را زیر سؤال برده و از طرف دیگر، همان دقیقاً همان اشکالات را بر این فرقه‌ی ساختگی وارد می‌سازد.

پی‌نوشت:
[1]. به نقل از کارشناسان، مبلّغین و مؤلفین بهائی.
[2]. شیخ صدوق، علل الشرایع، نجف: منشورات المكتبة الحيدرية ومطبعتها، بی‌تا، ج 2، ص 592.
[3]. «و در یوم ظهور حضرت (باب) منطوق بیان، ضرب اَعناق (زدن گردن‌ها) و حَرق کُتُب و اوراق (سوزاندن کتاب‌ها و نوشته‌جات) و هدم بقاع (نابودی اماکن) و قتل عام، إلّا مَن آمن و صدق (مگر کسانی که به او ایمان بیاورند و تصدیقش کنند) بود»: عباس افندی، مکاتیب، نسخه‌ی الکترونیکی، ج 2، ص 266.
[4]. ر.ک: حسینعلی نوری، اقدس، نسخه‌ی الکترونیکی، ص 56، بند: 62.

تولیدی

دیدگاه‌ها

آيا آنچه را كه تو بعقل خود مى ‏پسندى همان خوب است و آنچه را كه نپسنديدى بد است و صلاح تو و ساير خلق در اين است كه بآنچه را كه تو پسند كرده‏ اى عمل كنند و از آنچه پسند تو نشده احتراز كنند و اگر چنين باشد بايد تو مطاع كل باشى و همه خلق مطيع تو باشند و اگر چنين ادعايى دارى جميع مردم اين ادعا را مى‏ توانند بكنند و تو اولى نيستى بآنكه مطاع كل باشى و كل مطيع تو باشند و اگر بگويى كه من چنين ادعايى ندارم كه آنچه را پسنديدم خوب باشد از براى كل خلق و آنچه را كه پسند نكردم بد باشد از براى همه خلق و من ادعاى مطاعيت ندارم ولكن مطيع كسى هم نيستم هر كس هر چه را كه پسنديد از براى خودش خوب است و آنچه را كه پسند نكرد از براى خودش بد است پس هر كس هر طور كه بخواهد رفتار كند همان خوب است. پس اگر چنين خيالى كردى فكر كن كه اولاً تو مى ‏توانى خود بخود اكتفا كنى و مصالح و مفاسد خود را بدانى و عقل تو ميزانى باشد از براى تو كه حكم كند بمصالح و مفاسد تو و آيا مى‏ دانى تأثير جميع چيزها را در بدن تو و روح تو كه بمصالح خود نسبت بجميع چيزها عمل كنى و از چيزهايى كه ضرر بتو مى‏ رساند در بدن و روح احتراز كنى و ثانياً فكر كن كه اگر چنين باشد كه هر كس هر طور كه بخواهد رفتار كند ملك منتظم نخواهد شد و تو باقى نخواهى ماند كه رفتار نمايى بسا آنكه كسى چنين فهميده و پسنديده كه اموال تو را از دست تو بگيرد و خدم و حشم و اهل و عيال تو را ضبط كند و در خانه تو مسكن كند و تو را بكشد يا يكى از خدام خود محسوب دارد آيا تو تمكين او مى‏ كنى در آنچه فهميده و پسنديده يا البته راضى نيستى و چون در وجود خود يافتى كه نمى‏ توانى بخود و عقل خود اكتفا كنى بدان كه كسانى هم كه مانند تو هستند نمى‏ توانند بخودشان و عقلهاى خودشان اكتفا كنند و عقلهاى خود را ميزان خود قرار دهند پس تو و كسانى كه مانند تو هستند همگى محتاجند بميزانى كه همگى آن ميزان را قبول داشته باشند و همگى از روى حكم آن ميزان حركت كنند. و اگر بگويى كه امر در آنچه گفتى واضح است ولكن اگر عقلهاى ما ميزان ما نيست پس چه چيز ما را بر اين داشت كه ميزانى ضرور است در رفع اختلافها و آن ميزان خود ماها و عقل خود ماها نيست عرض مى ‏كنم كه اگر عقل ماها بهيچ وجه ميزان نبود ما هيچ حقى و باطلى را نمى ‏توانستيم تصديق و تكذيب كنيم پس در امور كليه واضحه ميزان است بلاشك چنانكه در آيات و اخبار بسيار وارد شده اما در امور خفيه جزئيه ميزان نيست بلاشك چنانكه باز در آيات و اخبار بسيار منع از اتباع رأى و هوى و مستبد برأى خود شدن وارد شده و در اين مختصر مقصود اصلى شرح اين مطالب نيست كه آيات شاهده ايراد نمايم پس عقل مثلاً همين قدر حكم مى‏ كند كه اگر ناخوش شدى بايد دوايى بكار برى و حكم مى‏ كند كه چون خود دانا نيستى كه كدام دوا مناسب مرض تو است بايد رجوع كرد بكسى كه دانا باشد پس عقل تو ميزان و حاكم است در رجوع كردن بطبيب بلاشك و اما اگر بخواهد خود از براى خود دوايى اختيار كند ميزان نيست و البته خطا خواهد كرد.

پس چون اين معنى را هم متذكر شدى كه ميزان الهى بايد واضح باشد و متفق‏ عليه در ميان مختلفين باشد بطورى كه اگر مختلفين بآن رجوع كنند و غرضى نداشته باشند و بخواهند حق واقع را بفهمند بتوانند بآن واسطه بفهمند نه آنكه ايشان را بجبر و قهر و غلبه نگذارد كه انكار كنند و كافر شوند و هلاك گردند حال گمان مكن كه در امثال اين زمانها امر چنين نيست و ميزان واضحى در دست مردم باقى نيست و اين دليلها و اين‏جور امرها مخصوص زمان پيغمبرصلى الله عليه وآله بود يا مخصوص زمان حيات و حضور ائمه هدى سلام‏ اللّه‏ عليهم بود و حال مردم بايد حيران باشند در دين و مذهبشان و حقيقت دين و مذهب مخفى است و الحال بايد مردم يا لاعن شعور حيدرى و نعمتى باشند يا اعتنإ باحدى از علما نكنند و حلالى و حرامى و مسائلى در دين و مذهب ندانند و اگر چنين باشد بطورهايى كه گذشت بايد از براى خلق بر خداوند عالم حجتى باشد و اقلاً بتوانند بگويند كه اگر ماها در زمان حضور پيغمبر صلى الله عليه وآله يا در زمان حضور ائمه هدى عليهم ‏السلام بوديم بهتر حق را مى ‏فهميديم و در اين زمانها هم اگر يكى از ايشان سلام ‏اللّه‏ عليهم حضور داشتند ماها تصديق حق مى ‏كرديم و در ميان ماها اختلاف نبود يا آنكه اگر اختلافى هم بود ماها معلوم مى‏ كرديم كه كدام از مدعيان صادقند و كدام كاذبند و حال آنكه در همه زمانها اختلاف بوده و هميشه امر حق بر طالبان آن واضح بوده و صادق را از كاذب تميز مى‏ دادند و اين زمانها و بعد از اين هم همين طور خواهد بود و سنت خداوند را در ابلاغ و ايضاح و افصاح تبديلى و تحويلى نيست و نخواهد بود. و چنين گمان مكن كه فلان شخص كه در اين زمانها متحير است در امر حق واقع يا تكذيب مى ‏كند حق را اگر در زمان حضور ائمه هدى سلام‏ اللّه‏ عليهم بود متحير نبود يا تكذيب حق نمى‏ كرد حاشا بلكه در زمان حضور ايشان هم سلام‏ اللّه‏ عليهم متحيران بودند كه گمانشان اين بود كه خفائى در اصل حق هست و مكذبان بسيار بودند پس يقين كن كه خداوند عالم در اظهار حق و دين و مذهب و ابلاغ و ايضاح و افصاح آن در هيچ زمانى كوتاهى نكرده و پيغمبر صلى الله عليه وآله و ائمه هدى‏ عليهم ‏السلام در رسانيدن حق و ابلاغ و ايضاح و افصاح كوتاهى نكرده ‏اند و كوتاهى همه از اين خلق منكوس است پس اگر شخصى را ديدى كه اظهار خفاى امر حق و دين و مذهب مى‏ كند و آه مى‏ كشد كه كاش راه حق واضح بود و كاش امام‏ عصر عجل‏ اللّه‏ فرجه ظاهر بود و حق را علانيه اظهار مى‏ فرمود كه ماها از تحير بيرون بياييم حاشا كه تصديق او كنى و خيال كنى كه او مجاهده در راه حق كرده و واقعاً طالب حق است و راه حق بر او مخفى شده حاشا و كلّا بلكه امر حق هميشه از براى طالبان حق واضح است و واضح بوده و واضح خواهد بود خداوند جل‏ شأنه مى‏ فرمايد و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا يعنى كسانى كه مجاهده كنند در راه ما البته ما ايشان را هدايت مى‏ كنيم براه هاى خودمان پس تصديق كن خداى خود را و اگر مردد شدى ميان تصديق خداى خود و كسى ديگر از بندگان او كه بر خلاف او اظهار مطلبى مى‏ كند البته اگر راست مى‏ گويى در تصديق‏ كردن خود خدا را، بايد تصديق كنى خدا را و تكذيب كنى كسى را كه بر خلاف او مطلبى اظهار مى‏ كند پس يقين كن كه هميشه خلق در حق كوتاهى مى‏ كنند و حق كوتاهى نكرده و پرده ‏اى بر روى حق قرار نداده. و گمان مكن كه اگر هدايت‏ يافتن طالب حقى موقوف بخارق عادتى و كشف و كرامتى باشد و جميع راههاى ديگر مسدود باشد خداوند قادر عالم بمافى الضماير هدايت‏ كننده بخل مى‏ كند با وجودى كه بنده طالب هدايت باشد واقعاً و او بر قلب او مطلع و بداند كه جميع راه هاى هدايت بر او مسدود است يا او فهمى ندارد كه از ساير راه ها حق را بيابد يا آنكه راهى ديگر باو ننموده ‏اند و موقوف باشد هدايت‏ يافتن او بخارق عادتى خداوند منع كند او را حاشا و كلّا بلكه خداوند مى‏ فرمايد لو علم اللّه فيهم خيراً لاسمعهم و لو اسمعهم لتولّوا يعنى اگر خدا مى ‏دانست خيرى را در كفار و منافقين كه ظاهرشدن آن خير موقوف بود بشنيدن بيانى هرآينه شنوانيده بود ايشان را بآن بيان تا آن خير از مكمن غيب ايشان بعرصه ظهور آيد و چون خيرى در ايشان نديد بايشان نشنوانيد و اگر شنوانيده بود آن بيان را بايشان هرآينه اعراض كرده بودند پس تصديق خداى خود كن و بدان كه اگر كسى واقعاً طالب حق باشد البته خداوند او را هدايت خواهد كرد بفضل و كرم خود و نداى حق را بگوش هوش او خواهد رسانيد ولكن بمضمون آيه مباركه كه مى‏ فرمايد و يحبون العاجلة و يذرون وراءهم يوماً ثقيلاً چون حبّ دنيا دامنگير مردم شده و اغراض و امراض ايشان باعث اعراض ايشان گرديده و خداوند هم محتاج بايشان و ايمان‏ آوردن ايشان نيست ايشان را خذلان كرده و ايشان را بخود ايشان واگذارده پس چون شيطان ايشان را مثل حيوان بى‏ صاحب حيران ديده ايشان را افسار كرده و بهر راهى كه خواسته ايشان را گمراه كرده و در بوادى حيرت سرگردان دارد خداوند مى ‏فرمايد و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين يعنى كسى كه اعراض كند از ذكر خداوند رحمن بگماريم از براى او شيطانى را پس آن شيطان قرين و همنشين و همراه او است و معلوم است كه شيطان قرين هركس شد البته او را اغوا مى ‏كند و او را از راه خداوند اعراض خواهد داد.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.