مباحث کلامی
توسل و استغاثه اختلاف ماهوی با یکدیگر دارند. در توسل انسان مستقیما به سراغ خداوند میرود و وسیله را نیز با خودش میبرد و می گوید خدایا به حق پیامبرت حاجات من را برآورده کن. اما در استغاثه شخص مستقیما سراغ واسطه رفته و میگوید: «یا محمد» ، «یا علی». که هر دو صورت جایز است. هر چند وهابیون با این کار مخالف هستند.
عیسی رمّانی، عالم سنی: آیه غار درایت و حدیث غدیر روایت است و روایت توان برابری با درایت را ندارد. شیخ مفید: تکلیف خروج کننده بر امام عادل؟ رمّانی: كافر است، شیخ مفید: راجع به امامت امیرالمؤمنین چه میگویید؟ رمانی: امام مسلمین است. مفید: تکلیف طلحه و زبیر؟ رمانی: توبه كردند. مفید: جنگ جمل درایت و توبه كردن طلحه و زبیر روایت است.
اعتقاد به تناسخ یکی دیگر از چیزهایی است که قائلین به آن که همان غلات باشند در بین مردم به نشر آن می پرداختند چرا که قائلین به آن معتقد بودند که روح انسان بعد از مرگ از بدنی به بدن دیگر منتقل می شود و این در حالی بود که امامان معصوم علاوه بر آگاهی دادن به مردم و دوری جستن از اینان با جدیّت تمام به این تفکر به مبارزه می پرداختند
ملاک و معیار قائلین به تناسخ، در حقیقت باز شدن راه اباحهگری و بیبندباری است، چرا که راه برای انجام هر کاری در این دنیا باز شده، و با القای آن بحث معاد و نبوت را توجیه میکنند و آرام آرام یا آن را نفی و یا آن را از سر راه خود برمیدارند، و یا خود را به آن ضمیمه و در نهایت خود را خدا یا پیامبر و یا امام برای مردم قرار می دهند
اعتقاد به تناسخ در حقیقت برای تکامل انسان است و روح انسان در هر بازگشتی کاملتر میشود، لذا تناسخ در حقیقت وسیلهای برای پاداش و جزای اعمال خوب وبد افراد است و وسیلهای برای تصفیه روح انسان تا رسیدن به کمال است، و هرگاه روح در این بدن تصفیه نشود و صاحب بدن از دنیا برود، روح ناقص به بدنهای دیگر که در آینده خواهند آمد منتقل میشود
پروفسور «حامد الگار» در کتاب «وهابیگری» خود نسبت به جایگاه وهابیگری در جهان اسلام مینویسد: نظر سنیان فاضل از قدیمترین زمان، این بوده که وهابیان طبقهای از اهل سنت و جماعت شمرده نمیشوند، زیرا تقریباً تمام اعمال، سنتها و باورهایی را که محمد بن عبدالوهاب مردود میشمرد، از نظر اهل سنت، اصلی تاریخی بود و مورد قبول اکثریت آنها بود.
بعضی از بزرگان و دانشمندان ادیان الهی و علمای اهل سنت نشر حلول در دین اسلام را نشات گرفته از اعتقادات ادیان الهی مانند دین مسیح میدانند و قائلند که این اعتقاد در دین مسیحیت به تجسّد خداوند در روح حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) و حلول روح خدا در آن حضرت صورت گرفته لذا این عقیده قبل از دین اسلام در دین مسیحیت وجود داشته است
سنگ چه کسانی را به سینه میزنیم؟ وقتی خود صحابه اقرارواعتراف میکنند به گناه، بیعدالتی وبدعت وغیره، چرا ما قبول نمیکنیم و کاسه داغتراز آش میشویم؟ درست مثل اینکه امام جماعت مسجد محله بگوید: من عادل نیستم، من گناهی مرتکب شدم، اما یک عدهای قبول نمیکنند و میگویند امام جماعت ما عادل است وکوچکترین گناهی هم انجام نداده.
خداوند در قرآن میفرماید: «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[بقره/124] هیچ وقت عهد من به ظالمین نمیرسد.» با توجه به تفسیر این آیه هم از منابع اهل سنت و هم منابع شیعه منظور از عهد خلافت است. اهل تسنن خلافت خلفای سه گانه را حقی قطعی دانسته و شکی در آن راه نمیدهند اما با تفسیر آیه خلاف آن ظاهر میشود.
یکی از روشهای وهابیت برای ایجاد شکاف بین شیعه و اهلسنت ترویج روایات ضعیف و مسئلهدار از منابع روایی طرفین است. بهعنوان مثال آنان با تمسک به یک روایت ضعیف ادعا میکنند که شیعیان تمامی اهلسنت را ناصبی میدانند. درصورتیکه در منابع روایی شیعه دهها روایت دیگر به اسلام اکثر قریب به اتفاق اهلسنت گواهی داده شده است.
ذهبی در دفاع از صحابه میگوید: اگر درب «جرح و تعدیل» را به روی خود بگشاییم هرآینه عده فراوانی از صحابه و تابعین و ائمّه در آن داخل میشوند، در حالی که بعضی از صحابه بعضی دیگر را به شکلی تکفیر کردهاند. در حالی که خداوند از همه آنان راضی شده و آنها را مورد مغفرت خویش قرار داده است! در حالی که آنها معصوم نبودهاند.
امامان شیعه نسبت به مسئله غالیان در زمان حضور خود، حساسیت فوق العادهای داشتند و چنان در این قضیه سعی وافر میکردند که هرگونه انتساب غُلات را به خویش منتفی دانسته و در موارد مختلف عقاید خطرناک غلوّ کنندگان را با برهان و دلایل قاطع یا به حداقل رساندن افکارشان و یا شدیداً انکار و ردّ میکردند و از آنان اعلان بیزاری میکردند
آیا این قداستی که برای صحابه قائل شدند که میگویند: همه صحابه اهل بهشت هستند قطعا، همه صحابه عادلند .آیا این صحابه برای خودشان هم چنین قداستی قائل بودند یا نه؟ نه تنها قداست و احترامی قائل نبودند بلکه به گفته خود علمای اهل سنت بعضی از صحابه همدیگر را تکفیر وتکذیب میکردند و از حق تجاوز کردند به سوی ظلم وگناه.
این داستان از سری داستانهای باغ گل محمدی میباشد، که نویسنده به ذکر فضیلت صلوات و به مذمت تکدی گری پرداخته و عقاید شاه نعمت الله ولی را در قالب حکایت بیان نموده است. در این داستان، چند کبوتر و یک بلبل در یک باغ گل محمدی مشغول به گفتوگو هستند؛ که کلاغ متکدی از باغ شاه نعمت الله ولی وارد بوستان گل محمدی میشود.