فصل ششم: در وقايع ايّام و سنين عمر شريف حضرت رسالت پناه صلى اللّه عليه و آله و سلّم

مـورّخـيـن گـفـتـه انـد كـه شـش هـزار و صـد و شـصـت و سـه سـال 6163 بـعـد از هُبوط آدم عليه السّلام ولادت با سعادت حضرت خاتم النبيين صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم واقع شد و در 6169 وفات حضرت آمنه ـ رضى اللّه عنها ـ واقع شـد. هـمـانـا چون حضرت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم شش ساله شد آمنه به نزديك عـبـدالمـطـلب آمـد و گـفت : خالان من (147) از بنى عدى بن النّجارند و در مدينه سـكـونـت دارنـد اگر اجازت رود بدان اراضى شوم و ايشان را پرسشى كنم و محمّد صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم را نـيـز بـا خـود خـواهـم بـرد تـا خـويـشـان مـن او را ديـدار كـنند. عـبـدالمـطـّلب آمـنه را رخصت داد و او پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را برداشته به اتفاق اُمّ اَيْمَن كه حاضنه (دايه ) آن حضرت بود روانه مدينه گشت . و در دارالنّابغه كه مـدفـن عـبـداللّه پدر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در آنجا است يك ماه سكون اختيار فـرمـود و خـويـشـان خـود را ديـدار كـرد و از آنـجـا بـه سـوى مكّه كوچ داد هنگام مراجعت در مـنـزل (اَبـوا) كـه مـيـانـه مـكـّه و مـديـنـه اسـت مـزاج آن مـخدّره از صحّت بگشت و هم در آن مـنزل درگذشت . جسد مباركش را در آنجا به خاك سپردند و اينكه در اين اعصار قبر آمنه را در مـكـه نـشـان دهـنـد گـويـنـد بـراى آن اسـت كـه از (اَبـْوا) بـه مـكـّه نـقـل كـردنـد و چـون آمـنـه ـ رضـى اللّه عـنـهـا ـ وداع جـهـان گـفـت اُمّ اَيـْمـَن رسـول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم را برداشته به مكّه آورد عبدالمطّلب آن حضرت را در بـرگـرفـته رقّت نمود و از آن پس ‍ خود به كفالت آن حضرت بپرداخت . و هرگز بى او خوان طعام ننهادى و دست به خوردنى نبردى . گويند از بهر عبدالمطّلب فراشى بـود كـه هـر روز در ظـل كـعبه مى گستردند و هيچ كس از قبيله وى بر آن وِسادَه پاى نمى نـهـاد و هـمـيـن كـه عـبدالمطّلب بيرون مى شد بر آن فراش مى نشست و قبيله بيرون از آن وِسادَه جاى بر زمين مى كردند امّا حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم و چون درمى آمد بر آن فراش مى رفت و عبدالمطّلب او را در آغوش مى كشيد و مى بوسيد و مى گفت :
(مارَاَيْتُ قُبْلَةً اَطْيَبَ مِنْهُ وَلا جَسَدا اَلْيَنَ مِنْهُ)
و در 6171 كـه هـشـت سال از سنّ مبارك پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم گذشته بود عبدالمطّلب وفات فرمود.(148)
نـقـل است كه چون اجل آن بزرگوار نزديك شد ابوطالب را طلبيد و او را در باب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم سفارش بسيار كرد و فرمود: او را حفظ كن و او را به لسان و مال و دست نصرت كن زود باشد كه او سيّد قوم شود، پس دست ابوطالب را گرفت و از وى عـهـد بـسـتاد آنگاه فرمود: مرگ بر من آسان گشت ، پس ‍ محمّد صلى اللّه عليه و آله و سـلّم را بـر سـيـنـه خـود گـذاشت و بگريست و دختران خود را فرمود كه بر من بگرئيد و مـرثـيه گوييد كه قبل از مرگ بشنوم ، پس شش تن دختران او هر يك قصيده اى در مرثيه پـدر بـگـفتند و بخواندند. عبدالمطّلب اين جمله شنيد و از جهان بگذشت و اين هنگام صد و بـيـسـت سـاله بـود و روايـات در مـدح عـبـدالمـطـّلب بـسـيـار اسـت و وارد شـده كـه او اوّل كـسـى بـود كـه قـائل شـد بـه بـدا و مـبعوث خواهد شد در قيامت با حُسن پادشاهان و سيماى پيغمبران .(149)