فصل چهارم: در بيان خلقت و شمائل حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مختصرى از اخلاق كريمه و اوصاف شريفه آن حضرت

همانا ذكر اخلاق و اوصاف شريفه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را نگارش دادن بـدان مـانـد كـه كـس آب دريـا را به پيمانه بپيمايد يا خواهد جرم آفتاب را از روزن خـانـه بـه كـوشـك خويش درآورد، لكن براى زينت كتاب واجب مى كند كه به مختصرى كه فراخور اين كتاب است اشاره كنيم .
بـدان كـه حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلّم در ديده ها با عظمت مى نمود و در سـيـنه ها مهابت او بود، رويش از نور مى درخشيد مانند ماه شب چهارده ، از ميانه بالا اندكى بـلنـدتـر بـود و بـسـيار بلند نبود و سر مباركش بزرگ بود و مويش نه بسيار پيچيده بـود و نـه بـسـيـار افـتـاده و مـوى سـرش اكثر اوقات از نرمه گوش نمى گذشت و اگر بـلنـدتـر(46) مـى شد ميانش را مى شكافت (47) و بر دو طرف سر مـى افـكـنـد و رويش سفيد و نورانى بود و گشاده پيشانى بود و ابرويش باريك بود و مـقـوّس و كشيده بود و رگى در ميان پيشانيش بود كه هنگام غضب پرمى شد و برمى آمد و بينى آن جناب باريك و كشيده بود و ميانش اندكى برآمدگى داشت و نورى از آن مى تافت و مـحـاسـن شـريفش انبوه بود و دندانهايش سفيد و برّاق و نازك و گشاده بود گردنش در صـفـا و نـور و اسـتـقـامـت مـانـنـد گـردن صـورتـهـائى بـود كـه از نـقـره مـى سـازنـد و صيقل مى زنند.
اعـضـاى بـدنـش همه معتدل و سينه و شكمش برابر يكديگر بود. ميان دو كتفش پهن بود و سـر اسـتخوانهاى بندهاى بدنش قوى و درشت بود و اينها از علامات شجاعت و قوّت است و در مـيـان عـرب مـمـدوح است . بدنش سفيد و نورانى بود و از ميان سينه تا نافش خط سياه باريكى از مو بود مانند نقره كه صيقل زده باشند و در ميانش ‍ از زيادتى صفا خطّ سياهى نـمـايـد و پستانها و اطراف سينه و شكم آن حضرت از مو عارى بود و ذراع و دوشهايش مو داشـت انگشتانش كشيده و بلند بود. ساعدها و ساقش صاف و كشيده بود. كف پاهايش هموار نـبـود بـلكـه مـيانش از زمين دور بود و پشت پاهايش بسيار صاف و نرم بود به حدّى كه اگر قطره آبى بر آنها ريخته مى شد بند نمى شد و چون راه مى رفت قدمها را به روش مـتكبّران بر زمين نمى كشيد و با تاءنى و وقار راه مى رفت و چون به جانب خود ملتفت مى شـد كـه بـا كـسـى سـخـن گـويد به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمى كرد بـلكـه بـا تـمـام بـدن مـى گـشـت و سـخـن مـى گـفـت و در اكـثـر احوال ديده اش به زير بود و نظرش به سوى زمين زياده بود و هركه را مى ديد مبادرت بـه سـلام مـى نـمـود و انـدوهـش پيوسته بود و فكرتش دائم و هرگز از فكرى و شغلى خـالى نـبـود و بـدون احـتـيـاج سـخن نمى فرمود و كلمات جامعه مى گفت كه لفظش اندك و مـعـنيش بسيار بود و از افاده مقصود قاصر نبود و ظاهر كننده حق بود و خُويَش نرم بود و درشـتى و غلظت در خُلق كريمش نبود و كسى را حقير نمى شمرد و اندك نعمتى را عظيم مى دانست و هيچ نعمتى را مذمّت نمى فرمود امّا خوردنى و آشاميدنى را مدح هم نمى فرمود و از بـراى فوت امور دنيا به غضب نمى آمد و از براى خدا چنان به خشم درمى آمد كه كسى او را نمى شناخت و چون اشاره مى فرمود به دست اشاره مى نمود نه به چشم و ابرو و چون شـاد مـى شـد ديـده بـر هـم مـى گـذاشـت و بـسيار اظهار فرح نمى كرد و اكثر خنديدن آن حـضـرت تـبـسـم بـود و كـم بـود كـه صـداى خـنـده آن حضرت ظاهر شود و گاه دندانهاى نـورانيش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خنديدن و هركس را به قدر علم و فضيلت در دين زيادتى مى داد و در خور احتياج متوجّه ايشان مى شد و آنچه به كار ايشان مى آمد و موجب صلاح امّت بود براى ايشان بيان مى فرمود ومكرر مى فرمود كه حاضران آنچه از من مى شنوند به غائبان برسانند و مى فرمود كه برسانيد به من حاجت كسى را كه حاجت خـود را بـه مـن نـتـوانـد رسـانيد و كسى را بر لغزش و خطاى سخن مؤ اخذه نمى فرمود و صـحـابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب كنندگان علم ، و متفرّق نمى شدند مگر آنـكـه از حلاوت علم و حكمت چشيده بودند و از شرّ مردم در حَذَر بود امّا از ايشان كناره نمى كـرد و خـوشـروئى و خوشخوئى را از ايشان دريغ نمى داشت و جستجوى اصحاب خود مى نـمـود و احـوال ايـشـان مـى گـرفـت و هـرگـز غـافـل از احـوال مـردم نـمـى شـد مـبـادا كـه غـافـل شـونـد و بـه سـوى بـاطـل مـيـل كـنـنـد و نـيـكـان خـلق را نـزديـك خـود جـاى مـى داد و افـضل خلق نزد او كسى بود كه خيرخواهى او براى مسلمانان بيشتر باشد و بزرگترين مردم نزد او كسى بود كه مواسات و معاونت و احسان و يارى مردم بيشتر كند.