حمايت بي دريغ منوچهرخان روسي از باب

در فصل دوم، شرح حال علي محمد باب را هنگامي كه به اصفهان آمد و مورد استقبال گرم منوچهرخان گرجي معروف به معتمدالدوله حاكم اصفهان واقع شد، خاطرنشان كرديم.
منوچهرخان كه اصلا اهل تفليس و از اهالي روسيه بود و در يك خانواده ي مسيحي به دنيا آمده بود، در دوره ي سلطنت فتحعلي شاه در دربار ايران راه يافت، و در سال 1242 هجري به نصب ايشك آغاسي و لقب معتمدالدوله مفتخر شد، وي در دوره ي محمد شاه در پست هاي حساسي در فارس و اصفهان و كرمانشاه و... مشغول خدمت بود، تا سرانجام حاكم و استاندار اصفهان گرديد.
علي محمد باب در خفا با اين شخص ارتباط داشت، و با اين كه منوچهرخان او را نديده بود عاشق جمالش شده بود، حالا اين عشق و اين ارتباط از كجا سرچشمه گرفته؟ اين سؤالي است كه جوابش در زير سرپوش استعمار قرار گرفته است، با توجه به زادگاه اصلي آقاي منوچهرخان كه روسيه ي تزاري بود، جواب روشن است، در فصل دوم حمايت بي دريغ اين شخص را از ميرزا علي محمد باب ذكر كرديم. ديگر در اين جا تكرار نمي كنيم.
نبيل زرندي در تلخيص تاريخ خود صفحه 193 مي نويسد: «معتمدالدوله چنان تحت تأثير استماع آيات علي محمد باب واقع شد كه در محضر باب با صداي بلند گفت: من تاكنون ديانت اسلام را قلبا معتقد نبودم و اقرار جازم به صحت اسلام نداشتم، بيانات اين جوان مرا قلبا به تصديق اسلام واداشت الحمدلله به اين موهبت رسيدم.»
از جمله ي «من تاكنون ديانت اسلام را قلبا معتقد نبودم.» مي توان به دست آورد كه او از نظر عقيده در چه وضعي بوده است.»
رضا قلي خان مؤلف روضة الصفا كه مدتها با معتمدالدوله محشور بوده مي نويسد: «سواران معتمدالدوله، به طلب باب آمده و او را از شيراز به اصفهان بردند، معتمدالدوله با او مدارا مي كرد و به او گمان ها داشت و پنهاني او را حرمت مي كرد.» [1] .
دالگوركي مي گويد: «باري هر يك از وزراء و امراي دولتي كه مناسبات آنها با ما خوب بود، صاحب شغل خوب مي شدند، حكومت فارس را كه با فيروز ميرزا بود به منوچهرخان معتمدالدوله واگذار كرد و پيشكاري فارس با او شد... والله وردي بيگ گرجي كه محرم من بود، مهردار همايوني گرديد.»
«همين كه به من اطلاع رسيد كه باب وارد اصفهان شده يك نامه دوستانه به معتمدالدوله حكمران اصفهان نوشتم و سفارش سيد را نمودم كه او از دوستان من و داراي كرامت است از او نگهداري كنيد.» سپس مي نويسد: «الحق معتمدالدوله چندي از علي محمد باب خوب نگهداري كرد.»
معتمدالدوله، در اصفهان، از باب بسيار عالي پذيرائي كرد و همه رقم امكانات را تحت اختيارش گذاشت، ولي در ربيع الاول سال 1262 بود كه معتمدالدوله چندي از دنيا رفت. مرگ او براي علي محمد باب، عزاي بزرگي بود، كينياز دالگوركي در اين باره مي نويسد:
«از بدبختي سيد (باب) اين معتمدالدوله مرحوم شد، سيد بيچاره را گرفتند و به تهران روانه كردند، من هم به وسيله ي ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي (كساني كه بعدا ادعاي جانشيني او را كردند) و چند نفر ديگر در تهران هو و جنجال به راه انداختيم كه «صاحب الامر» را گرفته اند، لذا دولت او را روانه رباط كريم نموده و از آن جا به طرف قزوين و يكسره به تبريز و از آنجا به ماكو بردند، ولي دوستان من آنچه ممكن بود تلاش كردند و جنجال به راه انداختند.»
اينك اين سؤال مطرح مي شود كه چرا علي محمد باب را به ماكو (سرحد روسيه) تبعيد كردند؟! چه دست هاي مرموزي دست اندر كار بود كه او را به آنجا (كه در دست رس روس بود) روانه سازد؟!... و سپس به چهريق؟!
* * *
[1] روضة الصفا، ج 10، ص 311.