استدلال گلپايگاني به حديث ابي حمزه ي ثمالي بر شارعيت قائم موعود و جواب آن

گلپايگاني مي گويد: «و از جمله احاديثي كه دلالت صريحه دارد بر علو مقام حضرت موعود و تجدد شريعت به ظهور آن جمال معبود از احاديث اهل تشيع اين حديث شريف است كه مجلسي در بحار در باب سير و اخلاق قائم از ابي حمزه ثمالي روايت نموده است انه قال سمعت اباجعفر عليه السلام يقول لو قد خرج قائم آل محمد عليه السلام لنصره الله بالملائكة المسومين و المنزلين و المردفين و الكروبين يكون جبرائيل امامه و ميكائيل عن يمينه و اسرافيل عن يساره و الرعب مسيرة شهر امامه و خلفه و عن يمينه و عن شماله و الملائكة المقربون حذاه اول من يتبعه محمد و علي الثاني و معه (سيف - نسخه بحار) مخترط يفتح الله له الروم و الصين و الترك و الديلم و السند و الهند و كابل شاه و الخزر، يا اباحمزة لا يقوم القائم الا علي خوف شديد و زلازل و فتنة و بلاء يصيب الناس و طاعون قبل ذلك و سيق قاطع بين العرب و اختلاف شديد بين الناس و تشتت في دينهم و تغير من حالهم حتي يتمني المتمني الموت صباحا و مساء من عظم ما يري من كلب الناس و اكل بعضهم بعضا و خروجه اذا خرج عند الاياس و القنوط فيا طوبي لمن ادركه و كان من انصاره و الويل كل الويل لمن خالفه و خالف امره و كان من اعدائه ثم قال يقوم بامر جديد و سنة جديدة و قضاء جديد علي العرب شديد ليس شأنه الا القتل و لا يستتيب احدا و لا تأخذه في الله لومة لائم. خلاصه ي ترجمه ي حديث شريف اين است كه ابوحمزه ي ثمالي روايت نموده است كه شنيدم از حضرت ابي جعفر كه مي گفت چون قائم آل محمد عليه السلام خروج فرمايد هر آينه خداوند نصرت خواهد فرمود او را به ملائكه ي مسومين و منزلين و مردفين و كروبين در حاليكه جبرئيل پيش روي او و ميكائيل از يمين و اسرافيل از يسار او و رعب به اندازه ي يك ماه راه از أمام و خلف و يمين و يسار او باشند و ملائكه ي مقربين در برابر او، اول كس كه متابعت كند آن حضرت را محمد صلي الله عليه و آله باشد و دوم علي عليه السلام و با او سيف قاطعي است كه خداوند براي او روم و چين و ترك و ديلم و سند و هند و كابل و خزر را فتح مي فرمايد. يا اباحمزه قيام نمي فرمايد قائم مگر با خوف شديد و تزلزل و فتنه و بلائي كه به مردم مي رسد و طاعوني پيش از آن و شمشير قاطعي در ميان عرب و اختلاف شديدي ميان مردم و تشتت و تفرقه در دين ايشان و تغيير در حالشان تا به آن حد كه تمناكننده در هر صبح و شام تمناي مرگ كند از بس مراسم درندگي و شرارت خلق را بزرگ بيند كه يكديگر را بخورند يعين بر يكديگر ظلم كنند و از قتل و سبي و اكل اموال يكديگر مضايقه و كوتاهي ننمايند و خروج آن حضرت در زمان يأس و نااميدي باشد (چندانكه متعصباني مانند ابن خلدون و محبين او بالكل خلافا لله و لرسوله - صلي الله عليه و آله - اخبار و بشارات ظهور مباركش را منكر شوند و بي خردان ديگر اين زخارف قول را بپذيرند) پس خوشا حال كسي كه ظهور آن حضرت را دريابد و از انصار و ياران او گردد، و واي و تمام واي بر كسي كه با او مخالفت كند و فرمان او را نپذيرد و از اعداي آن حضرت باشد. پس فرمود كه قائم به امر جديد و سنت و آداب جديده و قضاوت و حكم جديدي كه بر عرب شديد و دشوار است قيام مي فرمايد و شأن او جز قتل نباشد و كسي را نائب و جانشين خود نمي فرمايد و از ملامت و سرزنش خلق از قيام به امر الله باز نمي ماند.(انتهي)
اكنون از اهل ادراك سئوال مي نمايم كه اين چنين ظهوري را كه به اين عظمت در حديث كه تماما مطابق آيات قرآن است وصف فرموده است مي توان آن را ظهور نيابت و وصايت و خلافت خواند و با اين صراحت كه فرموده است اول متابعين حضرتش حضرت رسول و حضرت امير عليهماالسلام مي باشند و فرموده به امر جديد و سنت جديده و قضاء جديد ظاهر مي شود آيا مي توان به خرافات امم قبل حضرتش را انكار نمود مالكم كيف تحكمون.»
جواب استدلال گلپايگاني به حديث ابي حمزه ي ثمالي
جواب استدلال گلپايگاني در حديث شريف به قيام آن حضرت به امر جديد و سنت جديد و قضاء جديد كه در ذيل حديث است بعدا خواهد آمد، اكنون در جواب استدلالش به وصف عظمت ظهور قائم آل محمد عليه السلام كه در اوائل حديث است.
مي گويم: اولا براي تعيين اينكه ظهور موعود بر حسب احاديث ظهور وصايت و خلافت و امامت است و يا اصالت و شارعيت، اهل ادراك بي غرض و مرض از احاديث بي شماري كه بالخصوص براي بيان اين مقصد وارد شده و در آنها به وصايت و خلافت و امامت آن حضرت مانند يازده وصي قبل تصريح شده است، هرگز صرف نظر ننمايند (براي نمونه مشتي از خروار به پاورقي رجوع شود [1] ) و به حديثي كه اصلا درصدد بيان اين معني نيست بلكه فقط در مقام ذكر عظمت و اوصاف ديگر آن حضرت به منظور
فتوحات و غلبه و قهر آن حضرت است (چنانكه در دومين جواب بيان مي شود) تمسك نجويند.
و ثانيا مراد از جمله (اول من يتبعه محمد و علي الثاني) ممكن است چنين باشد كه محمد و علي عليهماالسلام اولين كساني هستند كه به آن حضرت ملحق مي شوند (كه كلمه يتبعه از باب افعال به معني لحقه باشد) به منظور خاصي كه آن دادن صحيفه و كتاب جديدي است به آن حضرت كه در آن تمام وظائف شخصيه آن حضرت در مدت قيام به امامتش مكتوب است چنانكه اين معني به حديث ديگري تأييد مي شود في البحار (مجلد سيزدهم ص 180) في حديث عن ابي بصير عن ابي جعفر عليه السلام في وصف القائم عليه السلام فيكون اول من يضرب علي يده و يبايعه جبرئيل و ميكائيل و يقوم معهما رسول الله و اميرالمؤمنين فيدفعان اليه كتابا جديدا هو علي العرب شديد بخاتم رطب فيقولون له اعمل بما فيه پس مراد از اين جمله معلوم نيست كه متابعت حضرت محمد و علي به حضرت قائم باشد تا براي آن حضرت عظمتي بيش از عظمت محمد و علي ثابت شود كه مورد سوءاستفاده ي امثال گلپايگاني گردد. و اما بودن طبقات مختلفه ملائكه و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل با آن حضرت راست است كه اثبات عظمت بسياري في حد نفسه براي آن حضرت مي كند ولي از كجا معلوم شد كه اين شوكت و عظمت براي مقام شارعيت است نه براي مقام خلافت و حصول سلطنت مطلقه ي خارجيه و قهر و غلبه آن حضرت در روي زمين با اينكه ظاهر خود روايت از آنجائي كه مي فرمايد لنصره الله بالملائكة... و مي فرمايد: و الرعب مسيرة شهر امامه و خلفه و عن يمينه و عن شماله و مي فرمايد و معه سيف مخترط يفتح الله له الروم و الصين و الترك و... و نيز در ذيل حديث كه مي فرمايد: ليس شأنه الا القتل بي شك براي امر ثاني (كه مقام خلافت و سلطنت مطلقه خارجيه است) مي باشد نه اول و هر با ادراك منصفي از حديث مزبور جز همين امر ثاني را استفاده نخواهد كرد.
شگفتا گلپايگاني مي گويد: و از اين كلمه كه فرموده است و با آن حضرت سيف قطاعي است كه خداوند براي او فتح مي فرمايد روم و چين و ترك و ديلم و سند و هند و كابل و خزر را گمان نرود كه مراد سيف معهود نزد خلق است بل مقصود سيف كلام
الهي و حجت الهيه و وحي سماوي است كه لازال به اين سيف قطاع حق جل جلاله مدائن قلوب را مفتوح فرموده و كلمة الله را بر شرق و غرب عالم غالب و نافذ داشته است.
مي گويم: اين تأويل و توجيه به رأي و دلخواه است در حديث بدون جهت و دليل، بلكه در ذيل حديث است كه ليس شأنه الا القتل و همچنين احاديث كثيري (كه مقداري از آنها در همين كتاب گذشت) صريح است در اينكه آن حضرت اعداء خدا را مي كشد و حتي كشتار او به حدي مي رسد كه بعض جهال مي گويند اگر او از ذريه ي محمد صلي الله عليه و آله مي بود هر آينه رحم مي نمود. و اين معني در اين احاديث نيز مؤيد است به احاديث ديگري زائد از حد تواتر بر اينكه آن حضرت زمين را پر از عدل و داد مي نمايد چون بديهي است بدون قلع و قمع و اهلاك جرثومه هاي فساد و انتقام از عناصر ظلم و
ستمگران بسط و اجراي قوانين عدالت در عالم ميسر نگردد چنانكه در حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه فرمود: الخير كله في السيف و تحت ظل السيف و لا يقيم الناس الا السيف يعني خير به تمامي آن در شمشير و زير سايه شمشير است و مردم را جز شمشير مستقيم نمي گرداند (در صفحه 416 كتاب وسائل الشيعه). و نيز در حديث از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: ان الله عزوجل بعث رسوله بالاسلام الي الناس عشر سنين فابوا ان يقبلوا حتي امره بالقتال فالخير في السيف و تحت السيف و الامر يعود كما بدء يعني خداي عزوجل رسول خود را ده سال بسوي مردم به اسلام مبعوث فرمود پس از قبول ابا نمودند تا اينكه او را امر به قتال فرمود پس خير در شمشير و زير شمشير است و امر قتال عود مي كند چنانكه ابتدا به آن شد.(در صفحه 417 كتاب وسائل الشيعه).
و در جلد سيزدهم بحار (ص 192) حديث بشير نبال است كه مي گويد به حضرت ابي جعفر عليه السلام گفتم انهم يقولون ان المهدي لو قام لاستقامت له الامور عفوا و لا يهريق محجمة دم فقال كلا و الذي نفسي بيده لو استقامت لاحد عفوا لاستقامت لرسول الله صلي الله عليه و آله يعني مردم مي گويند چون مهدي قيام كند امور به مسالمت براي او مستقيم خواهد گشت و به قدر آلت حجامتي خون نخواهد ريخت فرمود حاشا قسم به آن كسي كه نفس من در يد قدرت اوست اگر امر به مسالمت و گذشت براي كسي راست مي آمد هر آينه براي رسول خدا مستقيم شده بود (الخبر).
پس چرا سيف مخترط در حديث تأويل به سيف كلام گردد؟!
گلپايگاني مي گويد زيرا كه يك شمشير هر قدر قطاع و برنده باشد ممكن و معقول نيست كه اين همه ممالك واسعه را به آن تواند مفتوح نمايد.
مي گويم: كي گفته و از كجا معلوم شد كه فتوحات آن حضرت فقط به نفس شريف و تنها به يك شمشير آن حضرت خواهد بود؟ در اولين وحله گرد آمدن سيصد و سيزده نفر اصحاب خاص (جنگي قوي بنيه) به خدمت آن حضرت كه زبانزد خاص و عام و شيعه و از احاديث ثابت و واضح است و نيز در احاديث تصريح شده است كه آن حضرت پس از تكميل عقد جمعيت ياران كه از ده هزار نفر كمتر نباشد از مكه خروج خواهد نمود [2] و بديهي است هر چه آن حضرت تدريجا پيشرفت و فتح كند قهرا جمعيت و نيروي جنگي آن حضرت باز افزوده خواهد شد، پس تمام فتوحات را به يك شخص و يك شمشير نسبت دادن هيچ مورد ندارد.
گذشته از اينكه به حسب همين حديث كه مورد استشهاد گلپايگاني است و همچنين مدارك ديگري آن حضرت به تأييدات و نصرت غيبي قادر متعال مؤيد و منصور مي باشد، كسي كه به حسب تصريح همين حديث خداي عزيز عز شأنه به چند دسته از ملائكه، مسومين و منزلين و مردفين و كروبين او را نصرت دهد و نيز جبرئيل را از جلو و ميكائيل را از يمين و اسرافيل را از يسار او براي تأييدش بفرستد و ملائكه ي مقربين نيز همه جا در برابر او قرار گيرند حق تعالي در اطراف و جوانب حضرتش تا فاصله ي يك ماه راه رعب او را در دلها بيندازد ديگر جناب گلپايگاني را چه جاي استعجاب فضلا از محال شمردن است كه آن حضرت ممالك واسعه را بتواند مفتوح نمايد.
بديهي است كه استعجاب و استمحال از اين امر اگر به حقيقت باشد (نه صورتا براي اغواء و اضلال مردم نادان) ناشي از خداناشناسي، و عدم اعتراف به نفوذ قهر و قدرت اراده ي مقدس قاهر و قادر متعال خواهد بود.
بيچاره! مگر دست قدرت خداوند متعال مغلول و بسته شده است كه اگر بخواهد بنده اي را فاتح روي زمين قرار دهد نتواند و اراده ي ذات مقدس او مغلوب و مقهور اراده ي بندگانش بگردد.
راستي چقدر بي ادراكي و يا شيطنت و طراري مي خواهد كه شخص حديث و عباراتي را كه براي بيان استيلاء و فاتحيت بلاد و خونريزي است به فاتحيت قلوب و مقام شارعيت تفسير و تأويل كند و احاديث متواتري كه در آنها تنصيص به امامت و خلافت و وصايت قائم موعود است در پس پرده غفلت و فراموشي نهد.
و آنگاه اين چنين حديثي را در مقابل مدارك متواتر ديگر كه از آنها به طور قطع خاتميت رسالت و ابديت شريعت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله ثابت مي شود قرار دهد و دليل بر خلاف وانمود نمايد.
آفرين بر اين پايه از جسارت و خيانت.
خوب است از روي مماشات و براي اتمام حجت در اين مورد از امثال گلپايگاني
پرسش ديگري بنمائيم و بگوئيم: فرضا مراد از فتح بلاد در حديث، فتح قلوب باشد آيا جناب سيد باب حتي بعد از خودش با تأييدات جناب ميرزاي بهاء و تا امروز با همه تأييدات سياسي و غير سياسي توانسته است قلوب سكنه ممالك مذكوره در حديث را به حدي فتح نمايد كه اقلا با مسامحه عرفي بتوان گفت كه قلوب اهالي اين ممالك را فتح كرده است؟ آيا براي صدق را اين معني لازم نيست كه اقلا مذهب غالب و رسمي اين ممالك، مذهب باب و بهاء بوده باشد؟
آيا امروز پس از گذشتن زياده از يك قرن از طلوع باب مذهب رسمي چين و هند و روم و تركيه مثلا، مذهب باب و بهاء است؟ و يا اينكه مي توان گفت در اين ممالك اصلا بابي يا پيدا نمي شود و يا در نهايت ندرت است.
تفو بر بي شرمي و پشت هم اندازي آن هم در امر دين!
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] في حديث عبدالله بن العباس الذي قد مضي في (ص 63) قال قال رسول الله (ص) ان خلفائي و اوصيائي و حجج الله علي الخلق بعدي الاثني عشر اولهم اخي و آخرهم ولدي قيل يا رسول الله و من اخوك قال علي بن ابي طالب قيل فمن ولدك قال المهدي الذي يملاها قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا و الذي بعثني بالحق بشيرا لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتي يخرج فيه ولدي المهدي فينزل روح الله عيسي بن مريم فيصلي خلفه الحديث.
و في حديث ابن شاذان الذي قد مضي في (ص 16) فقام جابر بن عبدالله الانصاري فقال يا رسول الله و من الائمة من ولد علي بن ابيطالب قال (ص) الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة ثم سيد العابدين في زمانه علي بن الحسين ثم الباقر محمد بن علي ستدركه يا جابر فاذا ادركته فاقرئه مني السلام ثم الصادق جعفر بن محمد ثم الكاظم موسي بن جعفر ثم الرضا علي بن موسي ثم التقي محمد بن علي ثم النقي علي بن محمد ثم الزكي الحسن بن علي ثم ابنه القائم بالحق مهدي امتي الذي يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما هؤلاء خلفائي و اوصيائي و اولادي و عترتي الخبر.
و في الحديث جابر بن يزيد الجعفي الذي قد مضي في (ص 8) (قال جابر بن عبدالله الانصاري) قلت يا رسول الله (ص) عرفنا الله و رسوله فمن اولوا الامر الذين قرن الله طاعتهم بطاعتك قال (ص) هم خلفائي يا جابر و ائمة المسلمين من بعدي اولهم علي بن ابيطالب ثم الحسن ثم الحسين ثم علي بن الحسين ثم محمد بن علي المعروف في التورية بالباقر ستدركه يا جابر فاذا لقيته فاقرئه مني السلام ثم الصادق جعفر بن محمد ثم موسي بن جعفر ثم علي بن موسي ثم محمد بن علي ثم علي بن محمد ثم الحسن بن علي ثم سميي و كنيي حجة الله في ارضه و بقيته في عباده ابن الحسن بن علي ذاك الذي يفتح الله تعالي ذكره علي يديه مشارق الارض و مغاربها ذاك الذي يغيب عن شيعته و اوليائه غيبة لا يثبت فيها علي القول بامامته الا من امتحن الله قلبه للايمان الخبر.
و في حديث الفضل بن شاذان الذي قد مضي في (ص 9) و (ص 10) مفصلا عن علي بن موسي الرضا (ع) في كتابته للمأمون ما هو محض الاسلام علي الايجاز و الاختصار قال (ع) بعد ذكر الحجج كل واحد باسمه حتي ينتهي في قوله (ع): ثم الحسن بن علي (العسكري) ثم الحجة القائم المنتظر المهدي ولده صلوات الله عليهم اجمعين اشهد لهم بالامامة و الوصية و ان الارض لا تخلو من حجة الله علي خلقه في كل عصر و اوان و انهم العروة الوثقي و ائمة الهدي و الحجة علي اهل الدنيا االي ان يرث الله الارض و من عليها الحديث.
و في حديث لوح فاطمه (ع) الذي قد مضي مفصلا في المجلد الاول من هذا الكتاب في الصفحات 52 و 53 و 54 و 55 عن الباقر (ع) عن جابر بن عبدالله الانصاري قال فقلت لها (اي لفاطمة عليهاالسلام) بابي و امي انت يا بنت رسول الله ما هذا اللوح؟ فقالت: هذا لوح اهداه الله تعالي الي رسوله صلي الله عليه و آله فيه اسم ابي و اسم بعلي و اسم ابني و اسم الاوصياء من ولدي. (و فيه اسماء الائمة حتي تنتهي باسم م ح م د بن الحسن «القائم (ع)».)
و في حديث علي بن الحسين بن السايح الذي قد مضي في (ص 71) عن الحسن بن علي العسكري عليه السلام قال فقال (اي رسول الله (ص) لابن مسعود) يابن مسعود علي بن ابيطالب امامكم بعدي و خليفتي عليكم فاذا مضي فابني الحسن امامكم بعده و خليفتي عليكم فاذا مضي فابني الحسين امامكم بعده و خليفتي عليكم ثم تسعة من ولد الحسين واحد ابعد واحد ائمتكم و خلفائي عليكم تاسعهم قائمهم قائم امتي يملاها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما الحديث.
و في حديث الاصبغ بن نباته الذي قد مضي في (ص 65) مفصلا عن اميرالمؤمنين (ع) قال (ع) و لقد سئل رسول الله (ص) و انا عنده عن الائمة بعده فقال للسائل و السماء ذات البروج ان عددهم بعدد البروج و رب الليالي و الايام و الشهور ان عدتهم كعدة الشهور فقال السائل فمن هم يا رسول الله فوضع رسول الله يده علي راسي فقال اولهم هذا و آخرهم المهدي من والاهم فقد والاني و من عاداهم فقد عاداني و من احبهم فقد احبني و من ابغضهم فقد ابغضني و من انكرهم فقد انكرني (الي ان قال ص) هؤلاء اصفيائي و خلفائي و ائمة المسلمين و موالي المومنين.
و في غايةالمرام (ص 196) مسندا عن ابن عباس قال قدم يهودي علي رسول الله يقال له نعثل فقال له يا محمد اني اسئلك عن اشياء تلجلج في صدري منذ حين فان اجبتني عنها اسلمت علي يدك (الي ان قال) فاخبرني عن وصيك من هو فما من نبي الا و له وصي و ان نبينا موسي بن عمران اوصي الي يوشع بن نون فقال نعم ان وصييي و الخليفة من بعدي علي بن ابي طالب و بعده سبطاي الحسن ثم الحسين يتلوه تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار قال يا محمد فسمهم لي قال نعم اذا مضي الحسين فابنه علي فاذا مضي علي فابنه محمد فاذا مضي محمد فابنه جعفر فاذا مضي جعفر فابنه موسي فاذا مضي موسي فابنه علي فاذا مضي علي فابنه محمد ثم ابنه علي ثم ابنه الحسن ثم الحجة بن الحسن فهذه اثنا عشر ائمة عدد نقباء بني اسرائيل قال فاين مكانهم في الجنة قال معي في درجتي حتي قال اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله و اشهد انهم الاوصياء بعدك و لقد وجدت هذا في الكتب المتقدمة و فيما عهد الينا موسي بن عمران انه اذا كان في آخر الزمان يخرج نبي يقال له احمد خاتم الانبياء لا نبي بعده فيخرج من صلبه ائمة ابرار انهم عدد الاسباط قال فقال يا اباعماره اتعرف الاسباط قال نعم يا رسول الله انهم كانوا اثني عشر اولهم لاوي بن برخيا و هو الذي غاب عن بني اسرائيل غيبة ثم عاد فاظهر الله شريعته بعد دراستها و قاتل قربطيا الملك حتي قتله و قال (ع) كائن في امتي ما كان في بني اسرائيل حذو النعل بالنعل و انقذة بالقذة و ان الثاني عشر من ولدي يغيب حتي لا يري و يأتي علي امتي زمن لا يبقي من الاسلام الا اسمه و من القرآن الا رسمه فحينئذ ياذن الله تعالي له بالخروج فيظهر الاسلام و يجدد الدين ثم قال عليه و آله الصلوة و السلام طوبي لمن احبهم و الويل لمبغضيهم و طوبي لمن تمسك بهم فانتقض نعثل و قام بين يدي رسول الله (ص) يقول: صلي العلي ذوالعلا عليك يا خير البشر، انت النبي المصطفي و الهاشمي المفتخر، بكم هدانا ربنا و فيك نرجوا ما امر، و معشر سميتهم ائمة اثني عشر، حباهم رب العلي ثم صفاهم من كدر، قد فاز من والاهم و خاب من عادي الزهر، آخرهم يشفي الظماء و هو الامام المنتظر، عترتك الاخيار لي و التابعون ما امر، من كان عنهم معرضا فسوف تصلاه سقر.
و في حديث ابي خالد الكابلي الذي قد مضي في (ص 42) عن علي بن الحسين زين العابدين (ع) قال تمتد الغيبة بولي الله عزوجل الثاني عشر من اوصياء رسول الله و الائمة بعده يا اباخالد اهل زمان غيبته القائلين بامامته المنتظرين لظهوره افضل من اهل كل زمان لان الله تبارك و تعالي اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة و جعلهم في ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدي رسول الله (ص) بالسيف اولئك هم المخلصون حقا و شيعتنا صدقا و الدعاة الي دين الله عزوجل سرا و جهرا و قال (ص) انتظار الفرج من افضل العمل.
و في حديث ثابت بن دينار الذي قد مضي في (ص 58) عن علي بن الحسين عن الحسين بن علي عن سيد الاوصياء اميرالمؤمنين قال قال رسول الله (ص) الائمة بعدي اثنا عشر اولهم انت يا علي و آخرهم القائم الذي يفتح الله عزوجل علي يديه مشارق الارض و مغاربها.
و في غايةالمرام (ص 708) مسندا عن يحيي بن ابي القسم عن الصادق عن ابيه عن جده (ع) قال قال رسول الله (ص) الائمة بعدي اثنا عشر اولهم علي بن ابيطالب و آخرهم القائم هم خلفائي و اوصيائي و اوليائي و حجج الله علي امتي المقر بهم مؤمن و المنكر لهم كافر.
و فيه (ص 709) مسندا عن ابي حمزة الثمالي عن الباقر (ع) عن ابيه علي بن الحسين عن ابيه الحسين بن علي (ع) قال دخلت انا و اخي علي جدي رسول الله (ص) فاجلسني علي فخذه و اجلس اخي علي فخذه الاخري ثم قبلنا و قال بابي انتما من امامين صالحين اختاركما الله مني و من ابيكما و امكما و اختار من صلبك يا حسين تسعة ائمة تاسعهم قائمهم و كلهم في الفضل و المنزلة عند الله سواء و غير ذلك از روايات متواتره در اين معني، براي مراجعه از جمله باز در روايات همين كتاب و كتاب مستطاب غايةالمرام فحص و رجوع شود.
[2] في المجلد الثالث عشر من البحار (ص 152) عن اكمال الدين مسندا عن محمد بن مسلم قال سمعت اباجعفر (ع) يقول القائم منصور بالرعب مؤيد بالنصر (الي ان قال) فاذا خرج اسند ظهره الي الكعبة و اجتمع اليه ثلث مأة و ثلاثه عشر رجلا و اول ما ينطق به هذه الاية بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين ثم يقول انا بقية الله في ارضه فاذا اجتمع اليه العقد و هو عشرة الاف رجل خرج فلا يبقي في الارض معبود دون الله عزوجل من صنم و غيره الا وقعت فيه نار فاحترق الخبر.
و في (ص 184) عن اكمال الدين ايضا مسندا عن ابي بصير قال سأل رجل من اهل الكوفة اباعبدالله (ع) كم يخرج مع القائم (ع) فانهم يقولون انه يخرج معه مثل عدة اهل بدر ثلث ماة و ثلثة عشر رجلا قال ما يخرج الا في اولي قوة و ما يكون اولوا القوة اقل من عشرة آلاف.
و في (ص 187) عن ارشاد المفيد عن المفضل بن عمر قال سمعت اباعبدالله (ع) يقول اذا اذن الله عزوجل للقائم في الخروج صعد المنبر و دعا الناس الي نفسه و ناشدهم بالله و دعاهم الي حقه و ان يسير فيهم بسيرة رسول الله و يعمل فيهم بعمله فيبعث الله جل جلاله جبرئيل عليه السلام حتي يأتيه فينزل علي الحطيم ثم يقول له الي اي شي ء تدعو؟ فيخبره القائم (ع) فيقول جبرئيل (ع) انا اول من يبايعك ابسط يدك فيمسح علي يده و قد وافاه ثلث مأة و بضعة عشر رجلا فيبايعونه و يقيم بمكة حتي يتم اصحابه عشرة آلاف ثم يسير منها الي المدينة.