دستگيري و تعقيب بابيان

جريان به اين منوال مي گذشت، پيروان باب كه در رأس آن ها ميرزا يحيي و حسينعلي بهاء قرار داشتند، و دشمن سرسخت ناصرالدين شاه بودند (چون او دستور اعدام باب را صادر كرده بود) در فكر توطئه چيني بر ضد ناصرالدين شاه افتادند (البته دست هاي مرموز استعمار كه چشم طمع به اين كشور دوخته بود، در اين مسير آنها را كمك مي كرد).
به طوري كه از صفحات 313 تا 315 جلد اول كتاب كواكب الدريه (عبدالحسين آيتي) استفاده مي شود: شش نفر از بابي هاي متعصب كه از آن جمله ملا صادق ترك بود در نياوران شميران به طرف ناصرالدين شاه تيراندازي كردند و بعد با قمه و غداره به شاه حمله بردند و او را مجروح نمودند ولي موفق به قتل ناصرالدين شاه نشدند ناصرالدين شاه بعد از اين واقعه درصدد دستگيري و نابودي بابي ها برآمد. [1] .
توطئه در روز بيستم شوال سال 1268 هجري واقع شد، پس از اين واقعه سوء قصد، چهل نفر از معاريف بابيه كه يكي از آنها حسينعلي بهاء بود شديدا مورد تعقيب قرار گرفتند، سرانجام آن چهل نفر را دستگير كردند و 28 نفر آنها را با اعمال شاقه به قتل رساندند، بقيه را به زندان محكوم كردند، و پس از مدتي آنها را آزاد ساختند.
بهائي ها تعداد كشته شدگان را بيشتر از اين ها نوشته اند به طوري كه عبدالحسين آواره در الكواكب الدريه (چاپ عربي مصر، ص 286) مي نويسد: «به گفته ي بعضي از مورخين تنها در يك شب چهارصد نفر را كشته اند كه 35 نفر آنها از بزرگان بوده اند.»
قرةالعين و چند نفر ديگر كه در جريان قتل، دستگير شده بودند، و در زندان به سر مي بردند، با پيش آمدن اين واقعه، آنها نيز محكوم به قتل شده و اعدام شدند.
ميرزا يحيي در اين هنگام در نور مازندران به سر مي برد، به محض اين كه خبر دستگير شدن و اعدام بابيان به او رسيد، به لباس درويشي درآمد و با عصا و كشكول پس از پيمودن مراحلي به بغداد فرار كرد.
حسينعلي بهاء نيز با دستياري سفارت روس و نقشه هاي مرموز و حساب شده (چنان كه در بخش بعد خاطرنشان مي شود) پس از چهار ماه زندان، روز اول ربيع الاول سال 1269 از زندان نجات يافته و به صورت تبعيد رهسپار بغداد گرديد [2] .
* * *
[1] ناصرالدين شاه چهارمين شاه قاجار از شاهان بزرگ اين خاندان است، وي پس از چهل و نه سال سلطنت در ايران در روز هفدهم ذيقعده ي 1313 به ضرب طپانچه ميرزا رضا كرماني از پاي درآمد، قبرش كنار مرقد حضرت عبدالعظيم در بقعه ي مخصوصي قرار گرفته است (دائرة المعارف، فرهنگ دانش و هنر، ص 770).
[2] تفصيل ماجرا را، در كتاب جمال ابهي، از صفحه 117 تا 123 بخوانيد.